امام رضای 5، انتهای چهنو 6، به سمت چپ، به سمت راست، پایان پیچ کوچه؛ مسیری است فراموش شده برای آخرین کارگاه شعربافی در خراسان رضوی. قبل ترها این جا تابلویی نصب بود: «کارگاه شعربافی؛ تاسیس 1270». اما به دلیل هزینه های گزاف عوارض و مالیات و ...، سید علی منزوی دل از تابلو کند تا در تنهایی و سکوت، میراث ببافد و خاطره بریسد.
تنها بازمانده از 4 هزار دستگاه شعربافی در مشهد
به گزارش «خراسان رضوی»، قدیمی ترها می دانند که از سر چهنو تا آخرش تا چشم کار می کرد کارگاه شعربافی بود. تا گوش می شنید صدای بالا و پایین رفتن عروسک ها (از ابزار شعربافی) بود و رکاب زدن شعربافان. منظره ای به رنگ اصالت و هویت که حالا جایش را به مغازه های فروش سوغات مشهدی تولید چین داده است! با همه این ها، در انتهای یکی از کوچه های بن بست چهنو، شعربافی هنوز نفس می کشد. وارد کارگاه می شوم. استاد مهمان نواز است. همه جا را آب و جارو کرده و پارچه های قدیمی بافش را آورده است. او تنها بازمانده هنر سنتی و اصیل شعربافی در خراسان است. روی یک نیمکت در سمت راست انواع دستمال های جیبی چیده شده که به دستمال یزدی معروف است و انواع شال ها و روسری های ابریشم باف، کیف های زنانه، پارچه های پیراهنی، پرده ای و چادرشب. استاد جاجیم هم می بافد، جاجیم دو رو که از راه راه شروع می شود و به لوزی و شطرنج های سه بعدی می رسد. دو دستگاه شعربافی در انتهای کارگاه هست که هر دو را خودش ساخته و می گوید: این ها تنها بازمانده های چهار هزار دستگاهی است که روزی در مشهد نقش های رنگین می بافتند و هواخواه بی شمار داشتند. دوک های رنگی نخ، ماکوها و ماسوره ها، عروسک ها، وزنه ها و شیطانک های داخل دستگاه، هر کدام وقتی که با دست استاد به حرکت درمی آیند، تاریخچه و هویتی را نقش می زنند که گم شده این روزهای ماست.
نتوانستم فرزندانم را به شعربافی دعوت کنم
استاد منزوی می گوید: از شش سالگی در کارگاه پدر و پدربزرگم مشغول به کار شدم تا الان که 68 ساله ام. نسل اندر نسل شعرباف بودیم. این غم ناگوار بر سینه من سنگینی می کند که نتوانستم فرزندانم را به این رشته دعوت کنم. رشته ای که بعد از این همه سال حتی خودم در آن بیمه نشده ام و سرنوشت مشخصی ندارم.
این کم لطفی ها در حالی است که این هنرمند پیش کسوت به نهایت استقلال در کار خود رسیده. او فقط شعرباف نیست، نخ ها را خودش رنگرزی می کند، چله می اندازد و دستگاه ها را هم خودش ساخته است. می گوید: سنی از من گذشته و دیگر حال و حوصله و توان رنگرزی را ندارم زیرا کار بسیار دشواری است. به نظر من الان مهم ترین مشکل شعربافی و هنرهای مشابه، این است که نخ رنگی با کیفیت نداریم. اگر نخ های رنگی با کیفیت وارد کنند، می شود شعربافی را دوباره به روزهای اوجش بازگرداند.
هنرمند چشم انتظار حمایت؛ مسئولان به دنبال یادگاری!
استاد منزوی می گوید: قبل ترها در حوزه معاونت صنایع دستی، شرایط خیلی بهتر بود اما الان هیچ کاری انجام نمی شود. البته قبلا هم کاری انجام نمی شد اما لااقل هنرمندان را راهنمایی می کردند. مسئولان میراث فرهنگی چند باری به کارگاهم آمده و مشکلات را شنیده اند، بعد هم رفته اند دنبال کارهای دیگرشان. میراث فرهنگی بیشتر توقع دارد از هنرمندان صنایع دستی یادگاری بگیرد تا این که مشکلات شان را حل کند!
غرفه رایگان برای نورچشمی ها
زنگ کارگاه به صدا درمی آید و هنرمند دیگری به جمع ما اضافه می شود. او از دوستان قدیمی استاد منزوی است و دل پردردی از اوضاع پارچه بافی و حمایت های میراث فرهنگی دارد. این هنرمند که البته نمی خواهد نامش رسانه ای شود، از امتیازاتی که میراث فرهنگی به برخی از نورچشمی ها می دهد، گلایه دارد و می گوید: نمایشگاه هایی از سوی میراث فرهنگی برگزار می شود که غرفه های آن رایگان است، اما من و بسیاری از هنرمندان دیگر هرگز نفهمیدیم که نحوه توزیع غرفه ها چگونه است؟ خیلی ها هم اصلا از وجود این امتیاز بی خبر هستند. وی ادامه می دهد: گاهی نمایشگاه برگزار می کنند و مبالغی بابت اجاره غرفه از ما می گیرند که خیلی خوب است، اما مثلا هواشناسی اعلام می کند که در همان تاریخ بارندگی داریم، در این موارد هر چه درخواست موکول شدن زمان نمایشگاه به روز دیگری را مطرح می کنیم، میراث قبول نمی کند، آخرین بار به دلیل هزینه ای که برای غرفه پرداخت کرده بودم، مجبور شدم اجناسم را به نمایشگاه ببرم، اما با این هوای آلوده مشهد و باران های اسیدی، چند برابر هزینه غرفه به پارچه هایم خسارت وارد شد.
گره کور «ای- نماد»
وی همچنین درباره استفاده از بازارهای مجازی برای فروش پارچه های دست باف سنتی می گوید: برای فروش مجازی خیلی هزینه کردیم اما درنهایت در مرحله دریافت ای-نماد و ایجاد درگاه پرداخت اینترنتی ماندیم. اصلا نمی شود ای- نماد گرفت. کار ما نیست. میراث فرهنگی برای دریافت این مجوزها خودش کافی نت هایی را معرفی می کند، جالب این که این کافی نت ها برای بارگذاری یک ثبت نام ساده که پنج دقیقه طول می کشد و درنهایت 30 هزار تومان هزینه دارد، تا 150 هزار تومان هم می گیرند!
هم مسیر دستگاه های شعربافی...
استاد منزوی پارچه ای دست باف از جنس کتان را برایم می آورد؛ پارچه ای قدیمی، پژمرده و خاک گرفته. می گوید: برای این پارچه تقدیرنامه یونسکو دریافت کردم. این پارچه ها کاملا تجدیدپذیر هستند و ذره ای پلاستیک ندارند، اما می بینید که امروز حال و روز من و این پارچه چقدر پژمرده است. برخی کارشناس های میراث واقعا نمی دانند صنایع دستی چیست، همین الان پارچه ای سه بعدی بافته ام و می دانم که اگر برای یونسکو بفرستند، برگزیده می شود، اما کارشناسی که پارچه دست باف را از ماشینی تشخیص نمی دهد، به من گفت که این پارچه کیفیت لازم را ندارد، با این اوصاف چطور هنرمند برای حفظ میراث شعربافی تلاش کند؟
گفت و گوی ما به پایان می رسد و استاد پارچه های دست بافش را به بسته بندی ها برمی گرداند. بعضی ها را دوباره برانداز می کند. بعضی ها را برای چندمین بار جلو می آورد و از من می خواهد تار و پودشان را ببینم. این ها برای استاد فقط پارچه نیست، گنجینه ای است که از پدرانش به او رسیده. ظهر است. گلبانگ اذان در کارگاه می پیچد، استاد دل از پارچه ها می کند، جانمازش را کنار رنگین کمان دوک ها پهن می کند و هم مسیر دستگاه های شعربافی قامت می بندد.