گفتوگوی اختصاصی با «لیلی گلستان»، مترجم موفق آثار ادبی برجسته جهان
تعداد بازدید : 36
از محفل غول های ادبیات تا عشق به ترجمه
نویسنده : سارا صالحی
ایام طفولیت را درجوار چهرههای نامی عرصه ادبیات ایران و جهان سپری کرده و خانه پدری اش کانون اجتماع شخصیتهای تاریخ ساز ادبیات معاصر کشورمان بوده است. از جلال آل احمد و اخوان ثالث گرفته تا صادق چوبک و سهراب سپهری و سیمین دانشور، همه و همه همنشین بحث و گفتوگوهای گرم هفتگی پدرش، ابراهیم گلستان بوده اند. او تنها تماشاچی خاموش این همنشینی های ادبی بزرگ بود. حاصل این قرابت با بهترینهای آن زمانه، از «لیلی گلستان» یک نویسنده توانا و یک مترجم برجسته ساخت. او با مطالعه یک کتاب جنگی شیفته عالم پرپیچ و خم ترجمه و تقسیم لذت خواندن آن کتاب با همه مخاطبانش میشود و این نقطه آغاز یک تلاش 50 ساله است. روی کارش حساسیت بسیاری دارد و برای جذب پول و مخاطب بیشتر دست به ترجمه اثری نمیزند و ملاکش در گام نخست، لذت بردن خودش از همان اثر است و با همین دقت و وسواس، کارهایش را بارها به تجدید چاپ رسانده است. در حاشیه جشن امضای کتاب «لیلی گلستان»، مترجم نامدار کشورمان که در مجموعه بازار گلستان کتاب مشهد برگزار شد، گپ و گفت کوتاهی با وی داشتیم:
قد کشیدن در قلب فرهنگی شهر
پدرش مرحوم ابراهیم گلستان، در شمار چهرههای نامی نویسندگی و کارگردان برجسته کشورمان است و به همین دلیل نقش انکارناپذیری در تربیت فرزندانی با تعلقات فرهنگی داشته است. خانه پدری آن ها محل آمد و شد نقاشان، شاعران، نویسندگان و فیلم سازان بوده و قد کشیدن در این فضا در شکوفایی استعدادهای وی بسیار مهم و موثر بوده است. به خاطرات هفت، هشت سالگی خود بازمیگردد و تعریف میکند: هفتهای یک روز دور هم جمع میشدند و بحث میکردند و گاهی کار به اختلاف نظر و حتی دعوا می کشید، باز برمیگشتند و هفته بعد دوباره با صلح و صفا در خانه ما دور هم جمع می شدند. من در این دوران مانند «ناظری خاموش» آرام مینشستم و شاهد آن همنشینی های ارزشمند بودم. با همین ها بزرگ شدم و می توانم بگویم، آن آدم ها جایی درون من ریشه دارند. راستش را بخواهید خیلی دوست داشتم بدانم معنی این همه بحث یا مثلا معنی فلان عبارت چیست، کنجکاویام برای فهم اینها، به تاثیری عمیق منجر شد. حاصلش هم یک عمر همجواری با کتاب و قلم بود و این از بخت بلند من است که در چنین محیطی پرورش یافتم. این مترجم باسابقه اضافه میکند: در این جمع، برخی چون پدرم و جلال آل احمد خیلی بیشتر از دیگران حرف میزدند، جیغ و داد میکردند و اهل رای و نظر بودند و در کنار آن ها صادق چوبک معمولا آرام بود ولی ممکن بود به یک باره فریادی بزند و مثل عادت همیشگیاش زود قهر میکرد و از مجلس خارج میشد. یا چهره ادبی چون سیمین دانشور پیوسته ساکت بود و همیشه تلاش می کرد تندی و زخم حرفها را بگیرد و طرفین این جدالها را آشتی بدهد، چون دوست داشت همه در صلح و صفا باشند که گاهی همین نگاه باعث عصبانیتر شدن حضار میشد. از سویی، فرخ غفاری بامزگی میکرد و تنش جلسه را میگرفت و خلاصه فضای عجیبی بر این محافل حاکم بود. لیلی گلستان همه این لحظات را که مملو از خاطرات شیرین ریز و درشت است، قسمت مهمی از عمر خود میداند. خیلی خوب 10 سالگیاش را به خاطر دارد و می گوید: «در دورهای منزل جلال آل احمد تجریش بود و هر جمعه همراه مادر و پدر و برادر پیاده تا خانه وی، مسیری طولانی را طی می کردیم و بعد از استراحت و صرف چای و شیرینی، دوباره پای پیاده به همراه آل احمد و همسرش برای وعده ناهار به خانه پدری برمی گشتیم.» این پیادهروی دستهجمعی و رفت و آمد بسیار برایش لذتبخش بود.در زمینههای مختلف هنری از کتابفروشی و مدیریت گالری نقاشی تا طراحی پارچه و لباس و حتی تهیهکنندگی برنامه کودک در تلویزیون، صاحب تجربه است و به دلایل آن همه تجربه گرایی این طور اشاره میکند: در خانه ما همیشه حرف و بحث کتاب، شعر، موسیقی و فیلم بود و فرهنگ، دغدغه خانواده و اطرافیان ما. به نظرم هر فرد دیگری هم در چنین محیطی بزرگ میشد، علاقهمند و فعال در عرصههای فرهنگی و هنری از آب در میآمد. در هر دورهای به کاری که از دستم برمیآمد، مشغول میشدم و از انجامش حظ میبردم. اصلا آدم نوستالژیکی نیستم و دلتنگ دورهای یا کارهایی در گذشتهام نمیشوم.او به دلیل ارتباطات حرفهای پدرش با شخصیتهایی چون کیمیایی و بیضایی در ایران و نیز به خاطر زندگی در کشور فرانسه دیدارهایی را با کارگردانان شهیر جهان از جمله آندری تارکوفسکی، فرانسوا تروفو و ژان لوک گدار از نزدیک تجربه کرده است. این معاشرتها کافی بود تا از وی فیلم سازی تمام عیار بسازد. اما دست سرنوشت، مجال پیگیری این علاقهمندی را به گلستان نمیدهد. او با اشارهای گذرا به این مقطع از زندگی خود میگوید: بیشتر از فیلم سازی، دوست داشتم تدوینگر فیلم شوم. چون معتقدم فیلم فقط با تدوین ساخته میشود و باید بخشی جذاب و نو برای تجربه کردن باشد اما دست سرنوشت مرا به سمت و سویی دیگر کشاند.
خواندن و نوشتن، لذتبخش ترین کار دنیاست
تجربیات تلخ و شیرین زیادی از فضای کارهای مختلف خود دارد و سفرهای فراوانی به کشورهای متفاوت داشته است ولی با اختصاص حدود پنج دهه از عمرش به کتاب و قلم بیان می کند: خواندن و نوشتن لذتبخش ترین کار دنیاست. هر روز از شش صبح برای نوشتن برمیخیزم و تا 11 ظهر به هیچ کار دیگری جز خواندن و ترجمه دست نمیبرم.وی می افزاید: اگر بخواهم اثری را برای ترجمه انتخاب کنم، اول باید برای خودم لذتبخش باشد و همین طور استقبال خوانندگان بیشتر از هر عاملی برایم مهم است.از میان آثار ترجمه شده، قلم «رومن گاری» و به ویژه رمان «زندگی در پیش رو» را بسیار دوست دارد و خاطره ای از این کتاب بیان می کند: در پاسخ به ناشر این کتابم که گفته بود، کودکِ کتاب را تربیت و بعد آن را دوباره ترجمه کنید، گفتم: «من از پسِ تربیت فرزندان خودم بربیایم، هنر کردهام».با شخصیتهای کتابهایش زندگی میکند و به آن ها علاقهمند است. از این میان، شخصیت «مورسو»ی کتاب «بیگانه» آلبر کامو را بیش از دیگران دوست دارد و آن را این طور وصف میکند: «مورسو»، برایم منطقی، قابل قبول و در عین حال بیتفاوت، سرد و دوست داشتنی است. سال ها پیش این کتاب را خواندم اما از آن زمان تا به امروز با آن به نوعی زندگی می کنم.
کار بعضی از مترجمان جوان خواندنی نیست
این مترجم آثار شاخص ادبیات خارجی بیان میکند: مرتباً نوشتههای نویسندگان جوان ایرانی را دنبال میکنم، کیفیت کارهای چند سال اخیر در این حوزه خیلی خوب است و از سطح کیفی برخی از آن ها متعجب می شوم ولی در مقابل کار بعضی از مترجمان جوان من را غمگین میکند. زیرا جای کنجکاوی، سواد کافی و جست وجوگری در ترجمههایشان خالی است. بنابراین آثارشان خواندنی نیست. متاسفانه یک وجه این نقیصه، به وسواس به خرج ندادن ناشران هم برمیگردد.وی خطاب به این مترجمان جوان خاطرنشان میکند: خواندن و باز هم خواندن به آن ها کمک خواهد کرد تا سطح کیفی کارهای ترجمه خود را بالا ببرند؛ به ویژه مطالعه آثار کهن و کلاسیک ادبیات فارسی. به نظر من مترجمان ما حتی باید بن مایههای زبان و ادبیات فارسی خودشان را بهتر از علم ترجمه تقویت کنند. گلستان، جایگاه مترجمان را در ارتقای سطح فرهنگی یک کشور در گذشته بسیار حائز اهمیت می داند و به دلایلش از نگاه خود این گونه اشاره میکند: در آن روزگاران، هر آن چه از آثار روز میخواندیم ترجمه بود، در عرصه فقدان رسانههای گروهی و مجازی، این کتابها ما را با ادبیات و افکار و اندیشههای دیگر ملل آشنا میکردند. مردم به همین واسطه فرهنگ را ریشهدارتر درک می کردند. 30 سالی است که به شهر مشهد نیامده و همه حس و حال این سفر کاری و توامان معنوی را در این عبارت کوتاه خلاصه میکند: «میخواهم بروم حرم امام رضا(ع)، با دلم خلوت کنم چون خیلی وقت است که دلم گرفته است و میخواهم این گره افتاده بر دل را باز کنم».
دیدار با «گلستان» در گلستان
نشست ادبی و جشن امضای کتاب «لیلی گلستان»، نویسنده و مترجم باسابقه کشورمان شامگاه دوشنبه در جمع پرشور علاقهمندان به ادبیات و نویسندگی شهرمان، در مجموعه فرهنگی بازار گلستان کتاب مشهد برگزار شد. به گزارش خراسان رضوی، در ابتدای این نشست ادبی، گلستان با بیان مقدمهای خانوادگی گفت: از همان ایام طفولیت، پدرم «ابراهیم گلستان» ما را مجبور به خواندن متون کلاسیک فارسی و خارجی میکرد و از ما درس پس میگرفت تا مطمئن شود آن چه خواندهایم، خوب فهمیده ایم. وی با تشریح کیفیت ورودش به عالم ترجمه، بیان کرد: در یکی از سفرهایم در بحبوحه جنگ ویتنام، با کتاب «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» از اوریانا فالاچی آشنا شدم و از آن جایی که دوست داشتم خبرنگار شوم و بسیار تحت تاثیر جنگ بودم، دو بار کتاب را خواندم و شیفته آن شدم، سپس به فکر ترجمه آن افتادم تا همه را در لذتی که کسب کردهام شریک کنم. این مترجم نام آشنای حوزه ادبیات ایران اضافه کرد: اوایل 10 ساعت پشت سرهم در یک روز ترجمه می کردم ولی اکنون روزی بیشتر از دو ساعت نمیتوانم این کار را انجام دهم. گلستان با بیان این که هر کتاب، سبک خاصی دارد و ترجمه آن هم باید با تسلط بر آن سبک و سیاق خاص انجام شود، افزود: ترجمه کردن کتابی مطابق با سبک قلم نویسنده بسیار دشوار است. مترجم نمیتواند کتاب ها را بر اساس سبک و ذائقه خودش ترجمه کند. من به شدت منتقد مترجمانی هستم که همه آثار را به یک شکل ترجمه می کنند. وی ادامه داد: نمیتوانیم کار «رومن گاری» را مانند «گابریل گارسیا مارکز» ترجمه کنیم، آن هم تنها به اتکای مهارتهای زبانشناسانه خودمان و حدس زدن شیوه فکری نویسنده. این شیوه، وفاداری به نویسنده و اثرش را تحت الشعاع قرار می دهد. وفاداری در ترجمه یعنی ساز نویسنده را بزنی، نه ساز دل خودت را. این عضو کانون نویسندگان ایران با اشاره به خاطرهاش از یک مصاحبه مفصل با «احمد محمود»، نویسنده کتاب «همسایهها»، گفت: از همراهی و همنشینی با او بسیار تاثیر گرفتم و لذت بردم، به همین خاطر کتاب «حکایت حال»(گفت وگو با احمد محمود) بهترین کتاب من است. وی در پاسخ به سوال یکی از حاضران در این نشست، درباره کم و کیف اداره امور خانوادگی در کنار ترجمه آثار فراوان و موفقیت شغلی اظهار کرد: برخلاف تصور موجود، کارم را در دفتری شیک و آرام انجام ندادهام. با این که مادر سه فرزند هستم و مسئولیتهای خانوادگی هم برعهدهام بوده، سرسختی نشان دادم و همه کتابهایم را در آشپزخانه ترجمه کردم. این توانایی زنان ماست که کارهای دشوار را با خودباوری و برنامهریزی امکانپذیر می کنند. تاکید دارم که آسان نیست اما شدنی است. گلستان در پاسخ به سوال دیگری درباره کتابی که علاقه داشته ترجمه کند اما موفق به انجام آن نشده، بیان کرد:همیشه حسرت می خورم که چرا «دُن کیشوت» را ترجمه نکردهام. البته چون ترجمه خوبی از این کتاب در بازار نشر وجود دارد، هرگز به این کار دست نخواهم زد.