به هم که میرسند، دو بوسه مینشانند روی گونه چپ و راست و بعد شروع میکنند به سراغ گرفتن از آنهایی که اسم و رسمشان توی سلولهای 75ساله مغزشان باقی مانده، «فلانی چطوره؟ خبری ازش داری؟ » از آخرین دیدارشان هنوز هشت ماه نگذشته اما نگرانند که لابهلای همین برگ خوردن صفحات تقویم، یکی کم شده باشد از این جمع کوچک اما دوستانهشان. چشم که میچرخانی در لابی هتل، سبیل در سبیل پیرمردهای موسفیدکرده نشستهاند که شوخ و شنگ، به خاطره گویی و احوال پرسی مشغولند. این گعده متفاوت، همکلاسیهایی هستند که سالها روی نیمکتهای یک کلاس می نشستهاند. 75سالههای مدرسه فیوضات، یک جمع دوستانه دارند که شمارش به 40نفر می رسد. آنها سالی دوبار دور هم جمع می شوند تا خاطرات مدرسه و شیطنتهایشان را مرور کنند؛ از فراز و فرود روزگار بگویند و خلاصه دلی خالی کنند پیش رفیقِ شفیق.در تازه ترین قرارشان، ما هم به این جمع اضافه شدیم:
از فیلم های زد و خوردی تا عشقی ها
هاشم افسریان، بچه کوچه «روشن» مشهد است. سالها در یکی از ایرلاینهای بزرگ ایران خدمت کرده و حالا هر چه در هفت دهه عمر بر او گذشته را در قالب کتابی با عنوان«هفتاد سال خاطره» گرد آورده است. او برایمان در خصوص این جمع دوستداشتنی این طور توضیح می دهد: حدفاصل سالهای 1337 تا 1344، شاگرد دبیرستان فیوضات بودم، به اتفاق همین آدم هایی که در این جمع می بینید. البته تعدادی به رحمت خدا رفتهاند، شماری ساکن شهرهای دیگر شدهاند و بعضی هم جلای وطن کردهاند.
وی ادامه می دهد: یک عکس از همکلاسیهای آن ایام باقی مانده که تقریبا فصل مشترک آلبوم خاطرات همه ماست. چند سال پیش دو تن از دوستان، عزمی جزم کردند و تکتک آدمهای آن عکس را پیدا کردند. با همه آن شرط و شروطی که برایتان گفتم، جمعمان شد حدود 40نفر. حالا هر شش ماه یک بار، ما همکلاسیهای قدیمی دور هم جمع میشویم و دیداری تازه میکنیم.
او تاکید دارد که در مشهد، تنها گروه دانش آموزان قدیمی که این طور منسجم برنامه دیدار دارند، همین 75ساله های دبیرستان فیوضات هستند و مشابه این گعده را چند تایی از قدیمیهای مدارس تهران، نظیر هم شاگردی های دبیرستان البرز، برگزار می کنند.
این 75ساله های قبراق، از قضا در یکی از شبکه های اجتماعی نیز گروهی تشکیل داده و دورادور، جویای احوال هم هستند.
وسط یاد کردن از اسم ها و رسمها، یادش میآید از صفاتی که نوجوانهای شر و شیطان آن دوران برای همکلاسیهایشان انتخاب میکردند؛«هر کدام ما علاوه بر اسممان به تناسب ویژگیهای ظاهری و اخلاقی، یک صفت و کُنیه هم داشتیم مثلا ممد سیاه، حسینی چاقه، جعفر کچل و... . حالا بعد از سالها با خجالت به روی هم نگاه و از آن شیطنتها یاد می کنیم.»
وی ادامه میدهد: ناظم مدرسهمان خیلی بداخلاق بود، جرئت نداشتیم در کلاس یا حیاط مدرسه شیطنت کنیم اما خوشیمان ساعتهایی بود که با رفقا پیادهروهای خیابان ارگ را قدم می زدیم، یا باهم به سینما میرفتیم.
افسریان بیان میکند: آن روزها سینما عشق ما بود، از پول توجیبی دهشاهی که بعدها شد یکریالی، صرفهجویی میکردیم تا بلیت سینما بخریم. گاهی هم برای این منظور، از زیر رختخواب، پولی کِش می رفتیم. اکثر فیلمهای خارجی آن دوران به قول امروزیها اکشن بود، آن زمان به این فیلمها زد و خوردی می گفتند. سینماچیها به فیلم تارزان، جنگلی میگفتند و به فیلمهای دراماتیک، عشقی.
معلمان پدربزرگها
جمع این همکلاسیهای قدیمی ناگهان پیش پای مرد میانقامتی بلند میشوند. او را دکتر صادقی خطاب میکنند و معلوم می شود که معلم ریاضی این جمع 75ساله بوده است. خوش و بشها که تمام میشود، مجالی دست میدهد برای احوالپرسی. آقای صادقی 82ساله برای ما از ماجرای معلم شدنش میگوید. این که از 18سالگی و با مدرک دیپلم پای تخته سیاه ایستاده و درس داده است و بعدها با اخذ مدرک دکترا به دانشگاه کوچ می کند و آن جا تدریسش را ادامه می دهد.
برکت 61سال معلمی کردن برای او، داشتن انبوهی شاگرد در اقصی نقاط ایران و حتی جهان است. از صادقی در خصوص تفاوت دانش آموزان قدیم و جدید میپرسیم. این که در گذر نسلها با کدامشان مانوستر بوده است، به چاشنی لبخندی پاسخ می دهد: زمانه عوض شده، آدمها هم به اقتضای آن تغییر کردهاند. دانش آموزان قدیمی من، میدانستند که میخواهند چه باشند و چه میشوند؟ یعنی حساب و کتاب کرده بودند که در آینده چه کاره شوند اما دانش آموزان و دانشجویان نسل جدید نمیدانند که چه میخواهند، انگار خودشان را سپردهاند به دست روزگار تا که تقدیر برایشان چه رقم بزند؟ همین مسئله بر کیفیت تحصیل این نسل ها هم اثرگذار بوده است.
دومین معلم ِ این جمع هم به ما اضافه می شود. آقای دانش آموز، یک 82ساله شیک پوش و اتوکشیده است که سر حال و قبراق خاطرات کوچک و بزرگ گذشته را بی خط و خش در ذهنش ثبت کرده است. او می گوید: من خیلی سخت گیر بودم. هرگز دانش آموزی را کتک نزدم اما رفتارم طوری بود که اگر میانه درس، قلمی از دست دانش آموزی می افتاد، جرئت نداشت خم شود و آن را بردارد.
او از احترامی می گوید که نسل قدیم برای معلمانشان قائل بودند و حالا در برخورد با نسل جدید، رنگی از بی تفاوتی گرفته است؛«پدر و مادرها بچه ها را به ما سپرده بودند و اگر تکلیف هم زیاد می دادیم، می دانستند که نتیجه اش در امتحان پایانی به نفع فرزندانشان است.»
فرار ناکام از روی دیوار مدرسه
خلیل آذری، یکی دیگر از همشاگردیهای قدیمی این جمع است. او یادی می کند از شیطنتهای آن دوران و تعریف می کند: آن زمان فیوضات را از مدرسه ای موسوم به شاهرضا جدا کرده بودند اما این دو مکان دیوار به دیوار هم قرار داشت. خاطرم است مدرسه شاهرضا یک مدیر بداخلاق و جدی به نام آقای زوار داشت که سرش کچل بود. بچههایی که از مدرسه شاهرضا فرار می کردند، اغلب خودشان را از دیوار مشترک این دو مدرسه بالا میکشیدند و به کوچه می انداختند. یک روز دیدیم یک دانش آموز خود را از دیوار بالا کشید هنوز پای دیگرش را این سمت دیوار نیاورده بود که کسی چنگ انداخت و او را گرفت. دانشآموز بختبرگشته که شکارچیاش را نمی دید و فکر می کرد یکی از رفقا شوخیاش گرفته، با صدای بلند فریاد می زد: «فلان فلانشده ول کن الان زوار کچله میاد، بیچاره میشیم.» نگو از قضا آقای مدیر خودش شکارچی دانش آموز فراری بود. خلاصه نمی دانم تنبیه آن پسرک بخت برگشته چه بود اما تا سال ها این ماجرا بهانه خنده ما شده بود. »
ماجرای یک عکس 60ساله
یک لیست چند صفحه ای را مدام بالا و پایین می کند و مقابل اسم های موجود در لیست علامت می گذارد. به قول خودش این لیست حضور و غیاب پیرمردهاست. آقای ظریف، همان دوست باوفایی بوده که عزم می کند تا همکلاسیهای قدیمیاش را از روی یک عکس پیدا کند. او برایمان می گوید: عکس یادگاری مشترک ما متعلق به سال 1337است. در آن عکس شما دانش آموزان مدرسه فیوضات را می بینید که حدفاصل سال های 37 تا 44در کنار هم درس خواندند. چند سال پیش تصمیم گرفتم تا آدم هایی را که در این قاب ماندگار شدند پیدا کنم. دفعه اول و دومی که دور هم جمع شدیم تعدادمان 16،17نفر بود اما از دفعات بعد آن تعداد بیشتر شد و حالا حدود چهل نفریم. حالا چند سالی می شود که این همکلاسی های قدیمی دور هم جمع می شوند و امیدوارم که این برنامه استمرار پیدا کند.
او انگیزهاش از دور هم جمع کردن این آدمها را چنین بیان می کند: بعضی رفاقتها ارزشمند هستند. باید حتی بعد از گذشت سالها، دوباره سراغش بروید و احیایش کنید. از این جمع در این مدت چند نفری کم شده اند اما با وجود این، ما سالی دو بار کنار هم جمع می شویم و دیداری تازه می کنیم و پای درد دل هم می نشینیم چون باور داریم رفاقت یک سرمایه ارزشمند است.
یک دورهمی دیگر؛ این بار بعد از 33 سال
وارد یکی از کلاس ها می شوم، معلم از دانش آموزان قدیمی نشسته در پشت نیمکت ها می خواهد که خود را یک به یک معرفی کنند، اما معرفی آن ها پس از 33 سال فرق داشت، از شغل شان و از مسیری پر فراز و نشیب که تا به امروز طی کرده اند، سخن می گویند. برخی از دانش آموزان نیز از فرصت حضور و در کنار هم بودن استفاده می کنند تا از آن روزها با همدیگر صحبت کنند. این روایتی است از همنشینی دانش آموزان مدرسه خاقانی در محله پورسینای شهرک شهید رجایی که بعد از 33 سال دوباره کنار هم و روی نیمکت های همان مدرسه جمع شدند.
سید محمد رضا میری یکی از دانش آموزان آن سال هاست که از «بابایی» معلم آن دورانش خاطراتی تعریف می کند و می گوید: چند سال که آقای بابایی معلم مدرسه بود آرزو داشتیم یک بار او بخندد و ما دندان های او را ببینیم ولی هیچ وقت این اتفاق نیفتاد و امروز که این جا آمده است و با خنده با ما حرف می زند به آرزویمان رسیدیم.
کنار بابای مدرسه می نشینم و درباره آن دوران و خاطراتش با او گفت و گو می کنم. او می گوید: بچه ها به من بابای مدرسه می گفتند چرا که سعی می کردم همه مشکلات بچه ها را حل کنم و مثل آچار فرانسه مدرسه هر گونه مشکلی داشت انجام می دادم.
غلامرضا بهراد رئیس آموزش و پرورش ناحیه 5 نیز در جمع دانش آموزان و معلمان می گوید: شاید تمام کسانی که وارد حوزه تعلیم و تربیت می شوند تحصیلات عالیه نداشته باشند اما برای ورود به اجتماع و داشتن یک زندگی خوب باید انسان باشیم و ما باید این اصل را به دانش آموزان بیاموزیم؛ ضمن این که مناطق کمتر توسعه یافته باید در اولویت برنامه های آموزشی و تربیتی باشد تا شرایط بهتری برای آن ها فراهم شود.