در آستانه روز پدر مهمان خانه شهدای موسسه فرهنگی هنری خراسان شدیم
تعداد بازدید : 56
جای محمود،مهدی و جواد خالی نیست
مهدی عسکری- برگ های تقویم یکی یکی ورق خورد و باز هم روز پدر از راه رسید و قصه روز پدر امروز به مردانی اختصاص دارد که در میان ما نیستند و گذر زمان، عیار مرد میدان بودن خیلی از آنها را نشان داد؛ چه آن ها که دفاع مقدس را بهانه دفاع از این آب و خاک کردند و چه آن ها که دفاع از حریم ملکوتی زینب کبری را بهانه تقدیم جان ساختند و عشق بازی شان پیچیده ترین معادله روزگار شد؛ یا مثل شهید «سیدی» ازدواج و عشق زمینی را رها کردند تا راهیِ راهی بی بازگشت شوند یا همانند شهید «محمدی مفرد» و جهانی در کاروان راهیان مدافع حرم باشند . بهانه متفاوت روز پدر امسال ما، دیدار با خانواده سه شهید موسسه فرهنگی هنری خراسان و یادگاران آن ها در قرار همدلی است...
عکس شهید باید خوشگل باشد
عکس جدیدی که گرفته بود نشانمان داد. خواهرم گفت سیدمحمود چقدر خوشگل شدی، محمود هم خندید و گفت «خب عکس شهید باید هم خوشگل باشد.» آن قدر نورانی بود که همان جا مطمئن بودیم این رفتن برگشتی ندارد و محمود شهید می شود. بابا اما همچنان دلتنگ محمود است. انگار آتش این وداع بعد از 32 سال هنوز خاموش نشده و داغ فرزند بی مثل و مثال بابا را تازه نگه داشته. می گویند مادر هم آن قدر «محمود جان»، «عزیزم» و «پسرم» گفت که سال قبل سعادت دیدن محمود بالاخره در خانه اش را زد و رفت... برای دیدار با خانواده اولین شهید موسسه فرهنگی هنری خراسان، «سیدمحمود سیدی» به یکی از مناطق کم برخوردار شهر می رویم؛ «حاشیه صدمتری، نرسیده به گلشهر... » خانه ای کوچک اما پر مهر که با مهربانی و صمیمیت پدر شهید آمیخته شده است و گاهی این میان با یادآوری نام و خاطرات محمود و تکان خوردن شانه ها و سوز اشک هایش، حال و هوای این وداع قدیمی را تازه تر می کند. برای میزبانی ما علاوه بر پدر که به زحمت قادر به راه رفتن است و «آبجی مرضیه » که معلم است یکی از نوه ها و دامادها هم حضور دارد. پدر می گوید: محمود در میان 8 فرزندم نظیر نداشت، هم اخلاق و هم رفتار و کردارش نمونه بود. آبجی مرضیه هم می گوید: دو سال سربازی اش را که در منطقه بانه تمام کرد تازه 20 سالش شده بود همان موقع به استخدام روزنامه خراسان درآمد.استخدام که شد به فکر افتادیم سور و سات دامادی اش را مهیا کنیم . پدر دوباره می گرید، آرام و بی صدا و آبجی می گوید پدرجان روز عید است، گریه نکنید و شاد باشید و پدر می گوید: «گریه شوق است و شادی عید» اما معلوم است که لابه لای این اشک ها به قدر 32 سال دلتنگی جا مانده است.
می خواست دوباره به خط مقدم برگردد
آبجی مرضیه به جای پدر که حالا خیلی از خاطرات محمود را فراموش کرده است صحبت می کند: قبل از انقلاب در خیابان امام رضا(ع) ساکن بودیم. محمود و تعدادی از دوستانش دایم در فکر توزیع اعلامیه های امام بودند و روی دیوارها هم شعارهای انقلابی می نوشتند. آن شب ها مادرم خیلی نگران محمود بود و می گفت مادر جان زخمی می شوی، دستگیر می شوی، اما محمود گوشش بدهکار نبود. قرار شد بعد از ازدواج دست زنش را بگیرد و بیاورد در همین خانه پدری زندگی کنند. آن سال ها هنوز عروسی گرفتن در باغ و تالار رسم نشده بود. دیوارهای خانه را لکه گیری کرد، برنج عروسی اش را هم خرید اما همان بحبوحه باز هوای جبهه رفتن به سرش زد. او ادامه می دهد: در جبهه و در جزیره مجنون راننده آمبولانس بود، 40 روز مأموریت اش هم تمام شده بود و با آمبولانس اش که آثار متعددی از ترکش و خمپاره را روی بدنه داشت به پشت جبهه برگشته بود. با این حال می خواست دوباره به خط مقدم برگردد و با وجود اصرار دوستانش برای ماندن، به دلیل نیاز مبرم به آمبولانس در خط مقدم، گفته بود همین مرتبه را می روم و بر می گردم. اما ... آبجی مرضیه از فصل شیدایی و شهادت محمود می گوید و ادامه می دهد: بعد از شهادت محمود در حالی که هنوز 40 روز از شهادتش نگذشته بود، برادر دیگرم «سیدحمید» گفت نمی گذارم اسلحه محمود روی زمین بماند... و رفت و او هم با از دست دادن یک چشمش جانباز شد. کوروش شجاعی، مدیر مرکز رسانه موسسه فرهنگی هنری خراسان نیز در این دیدار با بیان اینکه دو سالن چاپ روزنامه هم به نام شهید سیدی و شهید جهانی نام گذاری شده است می گوید: تعبیر این کار نیز این بود که همه کارکنان این موسسه بدانند برای ادامه حیات این نظام چه خون هایی ریخته شده است.
آرزویی که محقق شد
جواد هنوز یک سال از شهادتش نگذشته است مزار جواد اما هنوز نابه سامان است و پدر از بی توجهی به مزار جوان رعنای شهیدش گلایه دارد؛ این که خیلی ها در بوستان خورشید هنوز نمی دانند مزار شهید جهانی کجاست؟ این که چند نفر از مشتاقان از شهرستان های اطراف آمده اند و مزار جواد را پیدا نکرده اند و این که مسئولان برای ساماندهی مزار تنها شهید تدفین شده در پارک خورشید وعده های تکراری می دهند و از بودجه ای که رسیده و تصمیماتی که در راه است و به زودی عملی می شود خبر می دهند. خانه نقلی و استیجاری شهید جهانی در بولوار شهید صیاد شیرازی، یکی دیگر از قرارهای همدلی ماست با خانواده یکی دیگر از شهیدان روزنامه. تابلوهای «وان یکاد» و تصاویر رهبر معظم انقلاب بخشی از دیوار خانه را پوشانده و در قسمت های دیگری از دیوار هم تصاویر همرزمان مدافع حرم خودنمایی می کند. شهیدان «محمودرضا بیضایی»، «رضا کارگر برزی»، «مسعود عسگری»، «حامد جوانی»، «حسین حریری»، «محمد اسدی»، «محمد آزند»، «هادی مجباف»، «محمدمهدی مالامیری» و ... یک تابلوی نقاشی شده عکس شهید جهانی و یک پوستر بزرگ دیگر که روی دیوار دور تا دورش با ریسه های کوچک روشن شده، لبخند جواد را زیباترکرده است. علی پسر شهید جهانی که در کلاس دوم دبستان درس می خواند، مرد خانه شده است که کت و شلوار به تن کرده و چهره مردانه تری به خود گرفته و به آرامی کنار پدر بزرگ نشسته است.
هیچ کس جای خالی پدر را پر نمی کند
پدر شهید جهانی می گوید: علی گاهی بهانه پدرم را می گیرد و بی قراری می کند، من هم که حالش را درک می کنم، در مقایسه با زمان قبل از شهادت پسرم، با یادگارانش مهربان و صمیمی تر شده ام، هر چند هیچ کس جای خالی پدر را پر نمی کند. همسر شهید جهانی هم می گوید: قصد داریم بعد از شهادت جوادآقا، خانه را به «بیت الشهدا» تبدیل کنیم و در حال حاضر هم روزهای سه شنبه کلاس های نهج البلاغه، تفسیر قرآن و کلاس های معارف در این جا برگزار می شود.
او ادامه می دهد: با توجه به این که تا مدتی دیگر قرارداد اجاره منزل ما هم تمام می شود و نیازمند جای ثابتی برای بیت الشهدا هستیم، امیدواریم فضای مناسب تری برای ترویج فرهنگ شهادت مهیا کنیم. او از تحقق آرزوی شهید جهانی که باعث درخواست وی برای دفن پیکرش در پارک خورشید بود می گوید، آرزویی که به امید تاثیرگذاری بر روی جوانان این شهر بود: برخی خانم های بدحجاب که سر مزار شهید رفته بودند، حالا دلشان می خواهد در کلاس های بیت الشهدا شرکت کنند. تعدادی از آن ها در جلسه سه شنبه هفته گذشته آمده بودند و گفتند می خواهیم همچنان در این کلاس ها شرکت کنیم. همسر شهید جهانی گلایه های دیگری هم دارد و می گوید: نمازخانه پارک خورشید که پیکر شهید در کنار آن دفن شده، همان طور به حال خود رها شده، ضمن این که برای کسانی که می خواهند به مزار شهید بروند نیز هیچ تابلو، تصویر و نشانی نصب نشده است. او از مجموعه مراسمی می گوید که تاکنون بر سر مزار شهید برگزار شده است: قرار است برای روز میلاد امام علی(ع) و روز پدر در سر مزار شهید مراسم مولودی خوانی برگزار کنیم، ضمن این که همان جا هم مراسمی به مناسبت تولد حضرت فاطمه(س) و روز مادر برگزار کردیم و کادوهایی نیز به تعدادی از خانم ها اهدا شد.
آقا را تنها نگذارید
امروز به تاریخ قمری که حساب کنیم روز تولد «بابا جواد» است ... قاب عکس بزرگ بابا با لباس دامادی و دسته گلی که به دست دارد با همان خنده ملایمی که بر روی لبانش نشسته، متانتی وصف ناشدنی روی چهره صمیمی اش نشانده است. همه یادگارهای بابا داخل یک گنجه و یک کمد قرار دارد، کلاه آهنی، لباس های نظامی که داخل جبهه به تن می کرد و حالا همسر شهید آن ها را داخل پلاستیک گذاشته تا غبار خاک جبهه دفاع از حرم حضرت زینب(س) همچنان باقی بماند، پوتین، عطر، پلاک یا زهرا، کارت ملی، پیشانی بند یا فاطمه و یا زینب و حتی آرم و نشان کاروان زیارتی که جواد مسئولیتش را داشته هم هست. تنها غصه همسر شهید لباس های آغشته به خون جواد هنگام شهادت است که هر چقدر این طرف و آن طرف زد نتوانست آن ها را به دست بیاورد... میان گفت و گوهای ما «ابوالفضل» که در زمان شهادت پدر تنها یک سال و سه ماه داشت بازیگوشی های شیرینش همه را مجذوب خود کرده و ازکنار عکاس روزنامه تکان نمی خورد تا همه عکس هایی که می گیرد را یکی یکی ببیند. اما «علی اکبر» با آن چشم های معصوم و زیبایش آرامش خاصی دارد. برای او که در زمان اعزام پدر تنها 3 روز داشت و در روز آسمانی شدنش در 14 بهمن دو سال قبل 33 روزه بود، انگار هنوز مانده تا معنای بابا و نبودنش را با تمام وجود درک کند.
برای من دعا کن تا به شهادت برسم چون آرزویش را دارم
«کورش شجاعی» مدیر مسئول سابق روزنامه خراسان در این دیدارمی گوید: نفس کشیدن در فضایی که شهید نفس کشیده برای ما افتخار بزرگی است. همیشه معروف است که می گویند وقتی رزمنده ای شهید می شود، پدر، مادر و خانواده رنج زیادی می کشند اما واقعیت این است که بیشترین رنج دوری را همسر و مادر شهید می برند. قطعا همان گونه که بزرگان گفته اند، جانشین شهید در خانه، خداست و خداوند خودش خانه شهید را مدیریت می کند. امیدوارم فرزندانی زینبی تربیت کنید تا راه پدر را به بهترین وجه ممکن ادامه بدهند. خانم «طالبیان» همسر شهید «جواد محمدی مفرد » حرف هایش را این گونه آغاز می کند: برای من دعا کنید تا بتوانم آن گونه که شایسته و زینبی است فرزندانم را تربیت کنم. از قصه نام گذاری ابوالفضل و علی اکبر سوال می پرسیم که می گوید: ابوالفضل که به دنیا آمد با این نیت که از یاران امام زمان(عج) باشد، اسمش را ابوالفضل گذاشتیم و نام علی اکبر را هم با همین نیت انتخاب کردیم... برای لحظه ای مکث می کند، به عکس همسرش نگاه می کند و ادامه می دهد: جواد همیشه می گفت چه بودم و چه نبودم آن ها را جوری تربیت کن که لیاقت یار و یاور امام زمان(عج) بودن را داشته باشند. از عکس معروفی که شهید در بین الحرمین گرفته و در فضای مجازی حسابی معروف شده می پرسم و می گوید: این عکس را اواخر سال 93 گرفته بود، آن موقع هنوز اعزام نشده بود اما خیلی برای رفتن اصرار داشت.به نحوه شهادت که می رسیم می گوید: راستش خودم هم نقل قول های متفاوتی از نحوه شهادتش شنیده ام. آن گونه که من شنیدم جواد در جبهه «خان طومان» بود و در زمان درگیری از طریق بیسیم از او خواستند برای کمک به سنگر خودی به عقب برگردد. وقتی جواد می رسد، توسط دشمن غافلگیر شده بود... از زمان خواستگاری می پرسم و او می گوید: در آن روز گفت من چون در زمان جنگ سن کمی داشتم و نتوانستم دینم را ادا کنم به دنبال فرصتی هستم تا این دین را ادا کنم حتی گفت «اگر بله گفتی ممکن است به یک شهید بله گفته باشی» .او می گوید: تمام زندگی مشترک 6 ساله ما هم سرشار از همین جواب شد و دائم می گفت برای من دعا کن تا به شهادت برسم چون آرزویش را دارم.