یادداشت
تعداد بازدید : 24
افسردگی و ضرورت همگرایی در جامعه برای کمک به تشخیص و درمان
نویسنده : فربد نوایی عضو هیئت مدیره انجمن علمی روانپزشکان ایران
افسردگی یکی از شایعترین اختلالات روانی است که «پنهان» ماندن آن، در حال حاضر یکی از مهم ترین دغدغههای متخصصان بهداشت روان را شکل می دهد.
این بیماری ریشه در عوامل متعددی دارد، از مشکلات جسمی بگیرید تا سبک زندگی افراد. اما آنچه باعث شده تا در سالهای اخیر، رسانهها و کارشناسان، تاکید زیادی بر معرفی این بیماری داشته باشند و افراد را به درمان بیماری شان ترغیب کنند، افزایش آمار مبتلایان به این اختلال است.
در این میان، هر چند در ایران اختلالهای روانی روند طبیعی خود را طی میکنند اما فرهنگ مراجعه به روانشناس در کشورمان به ضعف دچار است و اگرچه نگرشها نسبت به اختلالهای روانی در مقایسه با گذشته ارتقا پیدا کرده است، اما هنوز مسئله انگ زنی یکی از معضلهای موجود در بین خانوادهها و خیلی از افراد جامعه است، از این منظر باید در مسیر معرفی این بیماری به جامعه و افزایش آگاهی افراد برای تشخیص نشانههای آن در خود، در راستای اصلاح نگرش ها، اقدامات لازم را انجام دهیم.
اگر بدانیم که عدم تشخیص یا پذیرش نشانههای افسردگی در فرد، چه تبعاتی برای زندگی شخصی و حرفهای او رقم می زند، در مسیر فرهنگسازی مجدانهتر گام برمی داریم.
هم اکنون 6 درصد مردم جهان با بیماری افسردگی دست به گریبان هستند و شیوع افسردگی عمده در زنان دو برابر مردان اعلام شده است. نکته قابل توجه آن است که اکثر این افراد خود را بیمار نمی دانند و یا اطرافیانشان آن ها را به عنوان بیمار قبول ندارند، از این رو از درمان محروم می شوند و به دلیل پایین آمدن کارکردشان، جامعه دچار عوارض فراوان اجتماعی و اقتصادی می شود.
اولین قدم درمان در افسردگی های عمده، استفاده از داروهای ضد افسردگی است اما در انواع خفیفتر آن، درمانهای رفتاری پیشنهاد می شود.
باید توجه داشت فردی که دچار افسردگی می شود، برای عبور از این مرحله نیاز مبرمی به حمایت نزدیکان خود دارد و این جنس حمایت ها، روند درمان را تسریع می کند.
افسرده خویی نوع دیگری از افسردگی به شمار میآید که از قضا بسیار شایع است، نشانه های این اختلال خفیف تر است و شناسایی علایم آن دشوار است و اغلب به طول می انجامد.
مبتلایان به این نوع اختلال همواره احساس خستگی دارند و کارها برایشان دشوار است و در اصطلاح، کاه پیش چشمشان کوه مینماید.
آن ها از زندگی لذت نمی برند اما با وجود این، وظایفشان را انجام می دهند. در حال حاضر برآورد می شود که 2 درصد از افراد جامعه دچار افسرده خویی باشند.
باور داریم، زمینهها و آشکارسازهای افسردگی در سطح فردی و اجتماعی باید جدی گرفته شود. در انواع افسردگی، تشخیص و درمان سریع توسط روانپزشک میتواند زندگی بخش باشد.
در مورد روحیه جمعی هم که در کیفیت زندگی و کارایی ملی اثر دارد باید با بهرهگیری از نظریات کارشناسی روانپزشکان، زمینههای افسردگی را در جامعه شناسایی کرد تا توسط مسئولان برطرف شوند.
حمایتهای درمانی یکی از راهکارهای مهم برای حل این مشکل در جامعه است. عمده افراد دغدغه تامین هزینههای این بخش را دارند و به واسطه آن، حتی در صورت تشخیص هم از پیگیری روند درمان خود اجتناب می ورزند.
از سوی دیگر، حمایتهای درمانی در این بخش کمک خواهد کرد تا فرد تحت پوشش برنامههای غربالگری و تشخیص، با مشکلات روانی خود نیز آشنا شود.
باید به خانوادهها بیاموزیم که عوامل محیطی و ژنتیکی در بروز افسردگی موثر هستند؛ به طور مثال در اختلال دو قطبی در صورت ابتلای هر دو والد 75 درصد احتمال ابتلای فرزند به افسردگی وجود دارد.
عامل ارث در افسردگی عمده و عوامل اجتماعی در افسردگی ناشی از تغییر و تحولات زندگی موثر هستند. خانوادهای که به همه این مباحث آشنا باشد، کمتر در معرض عوارض تلخ ناشی از تداوم بیماریها و اختلالات روانی قرار می گیرد.
خوشبختانه در سال های اخیر رسانه های گروهی به این مسائل توجه بیشتری مبذول داشتهاند. به باور من، مهم ترین نقش رسانهها و مطبوعات، در این حوزه آگاه کردن مردم از وجود افسردگی به عنوان یک بیماری است.
در این راستا باید پیش از همه، نشانههای بروز افسردگی، برای مردم تشریح شود. به نحوی که افراد بتوانند افسردگی را در خودشان و یا در افراد خانوادهشان تشخص دهند و در نتیجه با درمان فوری از عوارض ناشی از آن جلوگیری به عمل آورند.
داشتن جامعهای که روانی سالم دارد، کار دشواری نیست. هر کدام از ما میتوانیم یک آغازگر، برای تحول باشیم.
قطعا پیشبرد این نگاه نیازمند رویکردهای حمایتی از سوی سیستم دولتی است اما به هر روی، نمی توان در این جنس مباحث، معطل حرکت دیگر اجزا ماند.