گفت و گوی «خراسان رضوی» با پیشکسوت بازمانده رنگرزی گیاهی در استان
تعداد بازدید : 18
آخرین رنگ از رنگینکمان رنگرزی!
ترسول/ نخ ها را قلیاب می کند، یعنی با صابون چربی الیاف پشمی را می برد. بعد آنها را آب می کشد؛ «حالا به اندازه ته رنگ گرفتن با زمه و روناس می جوشانیم.» بعد روناس را داخل پاتیل می ریزد، پاتیل را جوش می آورد و نخ ها را اضافه می کند. «مثل آبگوشت می مونه بابا جان. آبگوشت آبگوشته، اما همه می دونن هر چی بیشتر بجوشه، بهتر جا می افته و خوشمزه تر میشه. کار ما هم همینه. نخ هر چی بیشتر با رنگ بجوشه، زیباتر و موندگارتر میشه.» نخ ها باید بین 10 تا 24 ساعت داخل پاتیل بماند، اما استاد به 24 ساعت پایبند است. راز سماقی ترین فرش های دنیا این است.
فوت کوزه گری
در ششمین شماره از پرونده میراث منسوخ شده صنایع دستی استان در روزنامه «خراسان رضوی»، به سراغ استاد ابراهیم قائمی، پیشکسوت رنگرزی گیاهی استان رفتیم که در نیشابور ساکن است. او از معدود بازماندگان این هنر است. همه رنگ ها را با عشق میزند، اما انگار ته دلش لاجورد را جور دیگری دوست دارد. پای پاتیل ایستاده و هم می زند، بعد یک رشته نخ را بیرون می کشد، کیفیت رنگ را با دست می آزماید؛ «حالا دیگه باید پاتیل سرد بشه. نباید عجله کرد.»
خیلی صبور است. با یک جست و جوی کوتاه در اینترنت می توانید انواع نظرات درباره مراحل رنگرزی را ببینید، هیچ کدام به اندازه استاد قائمی حوصله خرج نمی کنند. بعد هم مشتری می ماند و فرشی که هر سال رنگ پریده تر می شود، اما همه می دانند لاکی و لاجورد و سماقی استاد تا ابد لاکی است و لاجورد و سماقی.
از رهن کاریز تا نیشابور
می گوید: «12 ساله بودم. در روستای رهن کاریز نیشابور زندگی می کردیم، آن زمان هنوز فرشی در خانه های مردم نبود، رنگرزی هم رواج نداشت، رنگرزی ها همه جزئی بود، خانم ها برای فُرَت بافی، شعربافی و... قابلمه های 5 کیلویی و 10 کیلویی داشتند و یکی دو کیلو نخ در آن رنگ می کردند. مادر من هم همین کاره بود، اولین بار که دیدم نخ رنگ می کند، عاشق این کار شدم، قابلمه را گذاشته بود و هم می زد. هر بار که دسته نخ ها را از قابلمه بیرون می کشید، آدم رنگ تازه ای می دید تا این که رنگ خوب پخته می شد و جا می افتاد. 18 ساله بودم که پای دار قالی به روستای مان باز شد، یک اوستا کار هم از مشهد آمد و روستایی ها را تعلیم داد. اولین قالی را که بافتم، شدم اوستا کار. به بقیه یاد می دادم، اما بعد دیدم علاقه ام به رنگ ها بیشتر است، برای همین دار و شانه و قشو را کنار گذاشتم و پاتیل های مسی خریدم، اجاق و همزن و ظروف شیشه ای مدرج، ابزار کارم شدند. خلاصه رنگرز شدم.» استاد نخ رنگ کرد. اهالی روستا قالی بافتند، قالی ها راهی شهرها و شهره بازار شدند و دیری نگذشت که اهالی قالی بافی از استاد خواستند به نیشابور برود و کار را گسترش بدهد و استاد در 25 سالگی بار و بنه را جمع کرد و راهی نیشابور شد. رنگ هایش اعتبار بازار و شهره تجار شدند.
14 سال بیمه برای 40 سال هنر
استاد امروز 65 ساله است. حدود 40 سال از هم نفسی اش با رنگرزی گیاهی می گذرد و 40 سال حیات این هنر آبا و اجدادی، مدیون نبوغ، تلاش و ایثار استاد قائمی است. می پرسید چرا ایثار؟ چون برای 40 سال تلاش بدون دیده شدن، حمایت شدن و آن گونه که در شأن اوست قدر دانسته شدن، قطعا عشق و ایثار نیاز است. این که بعد از 40 سال تلاش در سخت ترین شرایط بازار، فقط 14 سال بیمه برایت رد کنند، سخت است. این که برای گسترش کار و انتقال تجربه به نسل جوان حمایتت نکنند، درد است. این که به راهحلهایت برای نجات رنگرزی گیاهی از نابودی، پاسخی ندهند و با تمام این اوصاف باز هم خسته نشوی، همه چیز را رها نکنی و امیدت را از دست ندهی، از خودگذشتگی می خواهد.
هنوز هم با علاقه کار می کنم
وقتی از درددل هایش می پرسم، می گوید: «من جواب سوال تان را می دهم اما قبل از این بدانید که من نه از کارم خسته ام، نه دلزده شده ام، نه آن را کنار می گذارم! هنوز هم با علاقه کار می کنم و آرزویم گسترش و ارتقای رنگرزی گیاهی است.» بعد جوابم را می دهد: «درست است، حمایتی در کار نیست یا حداقل حمایت موثری در کار نیست. مثلا برای گسترش کارگاه وام ندادند، اگر می دادند دستگاه های به روز می خریدم، کیفیت کار را بالاتر می بردم و کارآفرینی می کردم. واقعا آرزویش را دارم. آرزوی کارآفرینی در هنر باستانی! کار ما طوری نیست که درآمدش از خرج مان بیشتر بشود و بتوانیم پس انداز کنیم، اما اگر می شد نخ یک سال را بخریم، کار خیلی فرق می کرد. چون نخ های خوب زود از بازار می روند و اگر بخواهیم کار با کیفیت بکنیم، با توان خرید کمی که داریم، ناچاریم تولید را کاهش بدهیم.»
استاد شاگردان زیادی تربیت کرده، اما هر چه برای بیمه آنها پیگیری کرده، میراث فرهنگی پاسخی نداده است. می گوید: «این برخوردها نسل جوان را دلسرد می کند و دیگرکسی رغبت نمی کند هنرهای آباو اجدادی را ادامه بدهد.»
آخرین رنگ...
هنوز صدای قل قل پاتیل از انتهای کارگاه به گوش می رسد، بخار شفاف رنگ ها با آن عطر شیرینش، سرمای زمستان را کوچک می شمارد. اجاق تا سپیده دم فردا روشن است. دستان استاد هم از هم زدن خسته نمی شود، اما تا خود صبح سکوت کارگاه رنگرزی پر از اضطراب یک سوال است: «آیا این آخرین رنگ از رنگینکمان رنگرزی است که سر به دار قالی می سپارد؟...».