همکلام با علی قاضی از جانبازان شیمیایی دفاع مقدس
تعداد بازدید : 24
تنفس های سخت، سوزش چشم و تاول های دردناک
مهین رمضانی – علی آقا ازاعضای گردان جندا... بوکان اولین بار که به جبهه اعزام می شود، درمنطقه حاج عمران هدف اصابت تک تیراندازعراقی قرارمی گیرد و برای دومین بار با سپاهیان حضرت محمد(ص) به اهوازاعزام می شود.
درعملیات کربلای 4 در یگان توپخانه 61 محرم مسئول قبضه کاتیوشا بوده تا این که به جراحت شیمیایی مبتلا می شود. امروزبا گذشت بیش از سه دهه با رنج ودردهای شیمیایی هنوزهم خودش را سرباز آماده وطن می داند و به یاد همرزم شهیدش مثل ابربهار اشک می ریزد و در آرزوی وصل دوستانش روزگار می گذراند.
وقتی شیمیایی شدم
علی قاضی چون مربی آموزشی است ، روز دوم عملیات کربلای 4 متوجه می شود موشک هایی که از هواپیمای عراقی شلیک می شود، شیمیایی است ، منطقه وسیع است ولی به هر جا که می روند آلوده شده است . آن ها ازصبح ساعت 7 تا 4 بعد از ظهر درمنطقه هستند. با بالا زدن لباس متوجه تاول ها و بالاخره بعد از ظهربه قرارگاه منتقل می شوند، لباس ها آتش زده می شود و بعد از شست وشو، لباس تمیز بر تن می کنند اما بمب های شیمیایی اثر خود را کرده است ، چشم هایشان متورم شده ، به سختی نفس می کشند، تاول ها بزرگ و بزرگ تر و بیشتر و بیشتر می شوند تا مغز استخوان می سوزند، نفس شان بالا نمی آید، هر تاولی که می ترکد ، چند تاول جدید کنارش دوباره ورم می کند و می ترکد و دوباره رویش تاول های جدید .تهوع، استفراغ، تشنج و چشم هایی که نمی بیند و حتی تحمل نور یک شعله کبریت را ندارد.
بالاخره به تهران منتقل و چند روز بستری می شوند تا این که وی به بیمارستان امام رضا(ع) در مشهد انتقال می یابد. می گوید: «الان 35 سال می گذرد، اما هنوز سرفه ها آزارم می دهد. دراتوبوس و خودرو تحمل هیچ بویی را ندارم اگر فرد سیگاری کنارم باشد مجبور می شوم آن جا را ترک کنم . تمام داروها روی ما امتحان شده است . از آنتی بیوتیک ها که دیگر نپرس .»
چه زود فراموش می شوند
او می گوید:«بنیاد تا چند سال قبل گاهی برای آزمایش ها فراخوان می داد. پزشکان برای کار تحقیقاتی ما را چکاپ می کردند اما الان حتی برای واکسن آنفلوآنزا هم اطلاع نمی دهند یا دیراعلام می شود که تاثیر زیادی برای پیشگیری ندارد.»
از طبس تا بوکان
علی قاضی متولد 15 اسفند سال 1343 در دستگردان طبس است. پدرش کارگر معدن مهرجرد بود و در خانواده ای 10 نفره بزرگ شده است. او از سال 59 با بسیج آشنا و بعد از طی دوره، مربی آموزشی می شود . از او برای آموزش کارمندان سازمان های مختلف دعوت می کنند و او بیش از20 دوره آموزشی برگزار می کند تا در 18 سالگی با اصرار به جبهه اعزام می شود. در عملیات مهران و والفجر 3 شرکت و در سال 63 در کردستان ودر بوکان به مدت 15 ماه انجام وظیفه و در سال 66 با دختریکی ازاقوامشان ازدواج می کند والان صاحب چهار فرزند پسراست.
3 گروه پس از جنگ
شهید باکری به همرزمانش گفته بود از خدا بخواهید شهید شوید. وقتی از او علت را سوال کردند به این نکته اشاره می کند که جنگ تمام می شود. یک گروه که در جنگ شرکت کرده اند پشیمان می شوند، یک عده بی تفاوت و یک عده همچنان علاقه مند باقی می مانند اما خون دل می خورند.
برای آرمان هایم
بغض گلویش می ترکد. می گوید: یک عده جانشان را برای این نظام و انقلاب و وطن دادند که امروز دچار برخی آسیب ها نباشیم. امروز ما گاهی بابعضی فتنه ها روبه رو هستیم.
امام علی(ع) وصیت می کند در زمان فتنه بسان بچه شتری باش که نه پشتی برای بار بردن برای کسی داشته باشی و نه پستانی برای شیردادن.
با این که بعضی معتقدند که "چون پیر شدی از میکده بیرون شو" اما من برای دفاع از آرمان هایم هنوز در بسیج فعالیت می کنم. در فضای مجازی فعال هستم و از بقیه هم می خواهم آن هایی که می توانند در این زمینه ها کار کنند .
جوان ها امام وجنگ را ندیده اند اما بسیاری از آن ها همچون جوانان دوران انقلاب و دفاع مقدس آماده اند که برای دین و وطنشان جانشان را فدا کنند. وجودشان آماده کاشتن هر بذری است و امید رهبری هم به آن هاست.
مسئولان هم باید حواسشان باشد که نگذارند انقلاب به دست نامحرمان بیفتد همچنان که امام هم گفته اند ؛ «نگذارید پیش کسوتان شهادت درپیچ وخم زندگی به دست فراموشی سپرده شوند.»
دوستانی که جلوی چشمم به شهادت رسیدند
از آقای قاضی می خواهم درباره دوستان شهیدش برایم بگوید.او از شهیدان معصومی و عبداللهی روایت می کند: «شهید معصومی و شهید محمد عبداللهی همرزم من بودند.
شهیدعبداللهی در منطقه حاج عمران با من بود وبه سمت خطوط مقدم حرکت می کردیم. او هدف اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت و جلوی چشمم به شهادت رسید.
در منطقه عملیاتی من بالای تپه تیرخورده بودم. شهید معصومی بالای سرم آمد. بی حال شده بود و می خواست من را به پایین منتقل کند، از سنگر بیسکویت آورد و در دهانم گذاشت.
من گفتم بلند شو و سریع به سمت پایین حرکت کن در تیررس دشمن هستیم .به سمت پایین حرکت کردیم ؛ جلوی چشم من هدف اصابت خمپاره 60 قرار گرفت و به شهادت رسید. گریه می کند آن قدر که برای دقایقی نمی تواند چیزی بگوید. بعد با صدایی گرفته می گوید:«این بچه ها گل بودند، گل.»
دست مان را بگیرند و شفاعت مان کنند، نظام بماند، جمهوری اسلامی پایدار بماند و
ان شاءا... پرچم را به صاحبش برسانیم ...»