«بیوک میرزایی»،یکی از چهرههای نامآشنای تلویزیون است که گرچه اغلب نقشهای منفی سهمش میشود اما بازیهای خوب و روانش، او را در خاطر مردم ماندگار کرده است. در زمره بازیگران بیحاشیهای است که در عرصههای مختلف هنری اعم از رادیو، تلویزیون، سینما و تئاتر حضور داشته است. صراحت کلام جالبی دارد، حتی جایی گفته اگر دست سرنوشت او را سمت بازیگری نمیکشانده، شاید امروز گندهلاتی در یکی از محلات جنوب تهران می بود. مطلبی که در گفت وگو با ما نیز بر آن تاکید میکند و از تاثیری میگوید که هنر بر سیر زندگی او داشته است.
اما مقوله دیگری که وی به تاثیر و برکتش باور دارد، وجود امام رضا(ع) است. پشتوانهای معنوی که به او در دشوارترین روزهای زندگیاش کمک فراوانی کرده است.
با این بازیگر و هنرمند توانمند که این روزها مشغول بازی در سریال «افسانه هزارپایان» است، بی بهانه به گفت وگو نشستیم:
آن دست پُربرکتی که مرا سمت هنر کشاند
حرف نخستمان از بهانه ورودش به عالم هنر است. در این خصوص میگوید: اول دبیرستان بودم که آقای مصطفی اسکویی از کارگردانان بهنام تئاتر و بنیان گذار هنرکده «آناهیتا» از طریق آموزش و پرورش برای جذب هنرآموز به دبیرستان ما مراجعه کرد. من با اصول کار تئاتر آشنایی نداشتم اما تست دادم و خوشبختانه مورد پسند او واقع شد. او مرا برای بازی انتخاب کرد و این آغاز یک اتفاق خوب برای من بود. نمی دانم اگر دست سرنوشت مرا سمت هنر نکشانده بود، امروز کجا بودم؟
او در دانشگاه علوم سیاسی خوانده، اما رشتهاش را به دلیل پیوندهایی که با حوزه های مختلف دیگر نظیر فلسفه، ادبیات، زبان و تاریخ دارد؛ برای کمک به فن بازیگری و کمک به آگاهی هنرمند موثر میداند.
میرزایی خیلی صریح و با تاکید میگوید: من بازیگری هستم که بدون ارتباطات مافیایی و پارتیبازی وارد این عرصه شدم. بدون این که کسی بخواهد حمایتم کند یا نردبان ترقی من شود. قد بلند، صدای خاص، رو راستی با آدم ها، عشق به هنر و خدمت به مردم نیز ویژگیهایی است که مرا در این مسیر کمک کرد. خدا را شاکرم فرصتی را برایم فراهم کرد تا راهی به دل مردم باز کنم. من عاشق مردمان مهربان این سرزمینم.
نقش هایم به من نزدیک اند
میرزایی نقبی به گذشته می زند و یادی میکند از اولین اثر تلویزیونی که با آن جلوی دوربین رفت؛«یادش بخیر! سریال «سایه همسایه» در سال 64 ساخته و پخش شد و یکی از ماندگارترین آثار تلویزیون بود. مردم حسابی از آن استقبال کردند.»
او مشتاق نقش های کلیشه شکن است که البته محدود هستند و میگوید: هر بازیگر خلاقی دلش می خواهد که در عرصه های مختلفی حضور داشته باشد و هر چه بازیگر تنوع نقش بیشتری داشته باشد، توانایی اش بیشتر محک زده می شود و از قالب کلیشه بیرون می آید و هر چه نقش از خود بازیگر دورتر باشد، خلاقیت بیشتری برای ایفای نقش خرج می کند.
او آن طور که خود اذعان می کند، اکثر کارهایش را دوست دارد و تصریح می کند: نقش هایی که در سریال های «آقای دلار»، «باغ گیلاس»، «آپارتمان»، «مدار صفر درجه»، «پهلوانان نمی میرند»، «روزگار جوانی» داشتم به شخصیت واقعی ام نزدیک تر بودند، با وجود این، دوستانم همیشه نقشی را که در تله تئاتر «سیاهی لشکر» ساخته رسول نجفیان بازی می کردم به من یادآوری می کنند و خودم هم از این نقش رضایت بیشتری دارم.
میرزایی اضافه می کند: اصولا در هر نقشی بازی می کنم، حتما بخشی از «من» نیز در آن حضور دارد. به استناد این پاره از وجودم نقش را می سازم و سپس به کاراکتر اجزای دیگری می افزایم. به طور مثال در اثر «روزگار جوانی» بخش زیادی از خود «من» در نقش حضور داشت، در این نقش من صاحب دختری بودم و همسرم نیز فوت کرده بود که این نقش به شخصیت واقعی من بسیار نزدیک بود، یا نقشی که در سریال «آقای دلار» بازی می کردم، این شخصیت در حقیقت از نظر فرهنگی در یک طبقه فقیر زندگی می کرد و دنبال پول بود، درست همان گونه که من بچه جنوب غرب تهران بودم و در محله امامزاده حسن که از نظر فرهنگی ضعیف بود، زندگی می کردم. در این محله دزد، لات و قماربازهای زیادی وجود داشتند، لذا این نقش ها برایم باور پذیر بود، چرا که با این جنس افراد زندگی کرده بودم.
بازیگر باید جست وجوگر باشد و به کلیشه دچار نشود
میرزایی از پرویز پرستویی، فرهاد اصلانی، مرحوم فنی زاده، مرحوم شکیبایی و مهدی فتحی به عنوان بازیگران با تجربه ای یاد می کند که از بازی هایشان لذت برده است و ادامه می دهد: بازیگرانی همچون پرویز پرستویی، فرهاد اصلانی هم دروه من بودند. آنها آگاهانه به نقش می رسند و آن را بدون اداهای کلیشه ای اجرا می کنند. خلاصه من از این چهره ها نکات فراوانی آموختم.
وی خاطرنشان می کند: بازیگر تا زمانی که سالم است نباید دست از تلاش و جست و جو بردارد و همواره باید به آن چه انجام می دهد عشق بورزد. بر این باورم که نگاه دوباره به هر چیز و در هر شرایطی برای افزودن به تخیلم ضروری است، چرا که یک بازیگر باید همواره به پیرامونش نگاه دقیقی داشته باشد و اتفاقاتی را که در اطرافش رخ می دهد، ضبط و بایگانی و در صورت ضرورت، از آن ها استفاده کند.
این بازیگر سینما و تلویزیون تصریح می کند: بعضی بازیگرها راه را جور دیگری طی می کنند، آنها اغلب دچار کلیشهها می شوند و رویکرد حرفه ای شان را به کار از دست می دهند. تا زمانی که بازیگر انگیزه نداشته باشد و به پول و عشرت فکر کند، سطحی بازی می کند. این در حالی است که بازیگر باید شور و شوق داشته باشد و عاشقانه به سمت و سوی نقش برود، جست و جوگر باشد و وقتی روی صحنه و جلوی دوربین حاضر می شود قلبش بتپد، درغیر این صورت نمی تواند به نقش برسد.
میرزایی گوشهچشمی دارد به اوقات فراغتش و خاطرنشان می کند: فراغتهایم را با ورزش و مطالعه پُر می کنم. بخشی از علاقه من به مردم و بودن با آنهاست و اینها زندگی مرا پُر می کنند.
وی در خصوص آثاری که در دست انجام دارد، می گوید: سریال «افسانه هزارپایان» در حقیقت یک اثر طنز است که در موقعیت فانتزی و در ناکجا آباد و کهن شهری رخ می دهد. کارگردان این اثر شهاب عباسی است که سریال مذکور را در قالب 60 تا 70 قسمت خواهد ساخت و من هم در آن به ایفای نقش مشغولم. اگر از این سریال استقبال خوبی شود ، امکان دارد ساخت آن به 100 قسمت هم برسد. علاوه بر این در چند سکانس سینمایی فیلم «خوک» به کارگردانی مانی حقیقی، در کنار بازیگرانی همچون مهناز افشار، صابر ابر، لیلا حاتمی و علی مصفا و ... حضور دارم.
بدون محبت حضرت رضا(ع) دل هایمان تهی خواهد بود
با میرزایی حرف را می کشیم به سفرهایش به مشهد و لذت زیارت. او با لحنی محزون بیان می کند: تا زمانی که همسرم در قید حیات بود، هر سال به مشهد می آمدیم، هنوز هم بر این باورم هر موقع انسان دچار افسردگی و نگرانی می شود و در او خلایی به وجود می آید، باید یاد آقا امام هشتم را زنده کند تا به آرامش برسد.
او ادامه می دهد: بنده به واقع یکی از مریدان امام رضا( ع) هستم و ایشان را همواره یکی از نزدیکان به خودم می بینم و هر زمانی که نیازی در خودم احساس کنم، به سمت و سوی حرم می شتابم، چرا که باور من این است که هر وقت درمانده و ناتوان می شویم یاد و عشق او به ما انگیزه می دهد و از این آستان پُربرکت دست خالی برنمی گردیم. او هیچ وقت از ما دور نمی شود و اگر محبتش را در دل نداشته باشیم، خالی و تهی خواهیم بود.
این بازیگر صحبت خود را با دو بیت شعر به پایان رساند: یا رب دل پاک و جان آگاهم ده/ آه شب و گریه سحرگاهم ده... در راه خود اول زخودم بیخود کن/ بیخود چو شدم زخود به خود راهم ده...