سال 1382 در یک اردوی دانشجویی در جاده شیروان، مینی بوس دانشگاه تصادف میکند. یکی از دانشجویان ضربه مغزی میشود، یک نفر فوت میکند و خیرالنساء خوش نیت هم در این تصادف مصدوم میشود. پزشکان بعد از انجام معاینات، خبر نهایی را اعلام میکنند، او قطع نخاع شده است. حالا 14 سال است که به قول خودش «ویلچری» شده و با مشکلات مربوط به معلولیت دست و پنجه نرم میکند. او میگوید: «از فردای همان روزی که تصادف کردم دنیا برایم رنگ و بوی دیگری پیدا کرد، باید دوباره مثل کودکی که تازه متولد شده است، دنیای جدیدی را برای خودم میساختم، باید میپذیرفتم که دیگر قرار نیست هیچ زمانی روی پای خودم راه بروم و کم کم فهمیدم باید بعد از این، با مشکلات زیادی کنار بیایم اما مشکلاتی هم هست که برای حل آنها کاری از دست من بر نمیآید، مثل مشکلات تردد معلولان در کوچهها و خیابان ها.. .
در خیابان با او همراه میشوم. در حالی که سعی میکند از رمپ غیر استاندارد خودش را به خیابان برساند، حرف هایش را این طور ادامه میدهد: «در طول 14 سالی که این حادثه برایم پیش آمده تا کنون، همیشه مجبور بودم برای تردد به جای پیاده رو از خیابان استفاده کنم چون پیاده روها به هیچ عنوان برایم قابل استفاده نیستند، البته بعضی از روزها با خودرو در شهر رفت و آمد میکنم اما این نوع رفت و آمد هم مشکلات خاص خودش را دارد. بعد از معلولیت به دلیل مشکلاتی که در استانداردسازی اتوبوسها برای معلولان وجود دارد، دیگر نتوانستم سوار اتوبوس شوم اما مترو کمی بهتر است.»
این دردها تمامی ندارد
چرخاندن چرخهای ویلچر دست هایش را خسته کرده است، شانههایش را برای رفع خستگی چند بار تکان میدهد و میگوید: یک بار داخل جوی آب افتادم و ماهیچه دستم صدمه دید و برای مداوا تا مدت زیادی به فیزیوتراپی میرفتم، گفتند دستت تا مدتی باید داخل گچ باشد اما امثال من اگر دستشان را از آنها بگیرند، نمیتوانند با ویلچر بیرون بیایند، از روی ناچاری دستم را باز کردم، با این که درد داشتم. دست دیگرم هم در سانحه تصادف سال 1382 شکست و هنوز هم وقتی بیش از حد با آن کار میکنم، خیلی اذیت میشوم.... مکثی میکند و میگوید: این دردها تمامی ندارد، با این اوضاع خیابانها و نبود امکانات، هر روز ما معلولان باید منتظر حادثه و آسیب دیدگی جدیدی باشیم. ما به دلیل یک حادثه که اغلب نتیجه اشتباه دیگران است، آسیب میبینیم و باید تمام هزینه درمان را هم خودمان بپردازیم، جالب این جاست که وقتی به یکی از مسئولان، این موضوع را گفتیم، جواب دادند تقصیر خودتان است ولی ما نمیدانیم چرا تقصیر خودمان است؟!»
جویهای رو باز، نبود سرویسهای بهداشتی مناسب معلولان در شهر، بیکاری معلولان، کارگاههای ساختمانی بدون حفاظ در کنار خیابانها و پیاده روها، نبود شیرهای آب با ارتفاع مناسب برای کوتاه قامتان و معلولان، نبود علایم صوتی و نوشتاری در تقاطعها و ایستگاههای اتوبوس و دکمههایی با خط بریل در آسانسورها برای نابینایان، وجود نداشتن رمپ برای انتقال معلولان به درون اتوبوس و...، اینها فقط برخی از مشکلاتی است که خانم خوش نیت به عنوان یکی از شهروندان معلول ساکن مشهد به آنها اشاره میکند.
معلولانی که از ترس مشکلات خیابانها در خانه میمانند
سعی میکند چرخ ویلچرش راکه حالا برای چندمین بار داخل یک چاله افتاده است، بیرون بیاورد. هنوز چند قدمی نرفتهایم که دوباره چرخ ویلچر داخل یک گودال میافتد و بالا تنهاش تکان شدیدی میخورد ولی او بی تفاوت و با خنده میگوید: این هم یکی از مشکلات دیگرما، به نظر شما با این پیاده روها بعد از چند سال، ستون فقرات سالم برای معلول ویلچری میماند؟ وی ادامه میدهد: تعدادی از معلولان هستند که به دلیل ترس و استرسی که از دچار حادثه شدن دارند، چندسال است از خانه بیرون نیامده اند.
ناگزیر به عبور از عرض خیابان
خیرالنساء خوش نیت ادامه میدهد: داستان کمبودهای ما یکی، دو تا نیست. شما داخل شهر بچرخید و ببینید چه تعداد از پلهای هوایی برای عبور معلولان استاندارد سازی شده است؟ چه تعداد از این پلها مجهز به آسانسور است؟ ما که با ویلچررفت و آمد میکنیم و نمیتوانیم از پله برقی استفاده کنیم، باید چه کار کنیم؟ (لبخند میزند) جواب این سوالات روشن است، ما باید مثل قبل از عرض خیابان عبور کنیم. تقریباً یک ساعت و نیم است که در چند خیابان قدم زدهایم، چند قدم آن طرف تر در پیاده رو میلههایی را برای جلوگیری از ورود خودروها و موتورسیکلتها به پیاده رو کار گذاشتهاند. خانم خوش نیت دوباره راهش را به سمت خیابان کج میکند، یک نیسان آبی با سرعت نزدیک میشود، با دیدن زنی که با ویلچر به سمت خیابان میآید، بوق ممتدی میکشد و با همان سرعت عبور میکند.
ما که هیچ، ولی کودکان معلول چه؟
خداحافظی میکنیم، خانم خوش نیت کم کم دور میشود و آن چه در مقابل چشمانم نقش میبندد، سختیهای او برای عبور از میان خودروهایی است که بی محابا عبور میکنند. همزمان با دور شدن او، بعضی از صحبت هایش در ذهنم مرور میشود:
* ما که هیچ ولی نمیدانم کودکان معلول چه گناهی کردهاند که نمیتوانند پارک مناسبی برای تفریح داشته باشند و تنها دلخوشی شان نگاه کردن به بازی هم سن و سالهایشان است.
* در مشهد که مرکز استان است با این میزان از مشکلات مواجه ایم، حالا این مشکلات در شهرستانها به توان هزار است.
* چند سال است قانون مربوط به معلولان در مجلس خاک میخورد و مسئولان میگویند به دلیل بار مالی، قابل اجرا نیست....