از سال 1374 با نام هنری «آقای حکایتی» در مجموعه تلویزیونی «زیر گنبد کبود»، بیش از پیش در میان خرد و کلان محبوبیت پیدا میکند. برنامهای خوش ساخت که در قالب روایت داستانهای نمایشی، حرف دل زمانه خود را به مخاطبان فراگیرش میزد.
«بهرام شاهمحمدلو»، در نقش آقایِ حکایتیِ قصه خوش درخشید و طی سالها کار و تلاش، با حضور در آثار متنوع هنری در قامت مجری، کارگردان، تهیه کننده، بازیگر و مدرس تئاتر، سینما و تلویزیون به فعالیت خود ادامه داده است.
شاهمحمدلو، همسر «راضیه برومند»، نویسنده و بازیگر تلویزیون و تئاتر است و نتیجه این پیوند، دو پسر هنرمند به نامهای کاوه و سهراب هستند که آنها هم در حوزه تهیه و تولید آثار نمایشی و سینمایی مشغولند.
با این بازیگر، گوینده و مجری موفق تلویزیونی در حاشیه سفرش به مشهد و حضور در جشنواره مادران قصهگوی شهرمان، گپ و گفتی داشتیم که در ادامه میخوانید:
نقل یک پرده از زندگی
خانواده شاهمحمدلو در آذرماه سال ۱۳۲۹، در محله شاپور مختاری تهران، میزبانِ میهمان کوچک دیگری میشوند که نامش را «بهرام» میگذارند. پدر او، کارمند اداره غله و نان و مادرش به خانهداری مشغول بوده است.
از بروز اولین نشانههای استعداد و علاقه بهرام کوچک به نمایش و قصهپردازی، خانواده و دوستانش، بزرگ ترین حامیان او میشوند. شاهمحمدلو بیشتر از آن ایام تعریف میکند: همه جور تجربه کودکی و بازی را در سنین خردسالی داشتم. با همه چیز از چوب و تخته گرفته تا گِل و پارچه، اسباببازی و ابزار سرگرمی میساختیم. با کمک بچههای همسایه و فامیل چه در فضای فردی و درونی خانه و خانواده و چه در محیط بیرونی و جمعی، کارهای نمایشی میکردیم. همیشه علاقهمند بودم گروهی را دور خودم گرد آورم و برنامههایی را در جمعهای دوستانه ترتیب دهم. این نقطه عطف پیدا کردن احساس باور و اعتماد به نفس در من بود.
با احساس و هیجان خاصی تعدادی از بازیهای دوران کودکی را برمیشمرد: کمربازی، بازی گانیه، هفت سنگ، آرتیستبازی، دزد و پلیس، گل کوچیک با دروازه بزرگ و حتی ساخت و پرداخت ابزارهای ساده برای فروش به دوستان، بخش عمده دوران مفرح کودکی من را تشکیل میدادند.
با آب و تاب، از اولین تلاشهای کودکانهاش برای ورود به عالم رویایی روایتگری و نمایش برای اهل فامیل و دوستان میگوید: از میان چهار پسر خانواده، بیش از سایرین به هنرهای نمایشی گرایش داشتم. خاطرم هست، سه یا چهار ساله بودم، در میهمانیها، زیر چادر مادرم پنهان میشدم و همزمان با روایت داستانهایش، دستان کوچکم را به جای وی بیرون میآوردم و حرکت میدادم. این کار برای تماشاگران نمایش مشترکمان بسیار شاد و جذاب مینمود.
نقبی به خاطرات سالهای بعد میزند و میگوید: در دبستان هم یکبار از معلمم خواستم تا انشایی را که نوشته بودم، از حفظ بخوانم؛ کاری که تا آن زمان مرسوم نبود. آموزگارم پذیرفت و بسیار تشویقم کرد. جلسه بعد به ذهنم رسید که انشای نوشته شده را با همکاری یکی از همکلاسیهایم به شکلی کمدی اجرا کنم. این حرکت، در بین بچهها و نزد معلمم مقبول افتاد و نمره 20 گرفتم. بهتدریج، این قبیل فعالیتهای دو یا چند نفره برای بیان مطلبی در جمع مدرسه باب شد و کادر آموزشی از این شیوه خوششان آمد.
از داش آکل تا دانشگاه
شاهمحمدلو، به اولین کار نمایشی خود در همان سال آخر دبستان اشاره می کند و میگوید: نام نمایش یادم نیست، اما با سه، چهار نفر از بچههای کلاس، نمایشی قصه محور را اجرا کردیم. با این حال، کار حرفهای نمایشی من به دوران دبیرستانم برمیگردد. آن وقتها، برادر بزرگ ترم، گروه نمایشی داشت و مرتب کار تئاتری انجام میدادند. سال 1346، در نمایش «داش آکل» با نقش شاگرد قهوهچی، صحنه واقعی تئاتر را تجربه کردم. اگرچه دستمزد کمی دریافت کردم،اما در عوضش کارمان را تلویزیون ضبط و پخش کرد. او از تجربیات دیگرش در این عرصه نقل میکند: برای حضور در چند کار نمایشی دیگر، خودنویسی نفیس و یک جعبه 24تایی مداد رنگی زیبا جایزه گرفتم. بعد اضافه میکند: با حضور در گروههای هنری کمکم به ادبیات و نمایش گرایش جدی پیدا کردم و در سال 1348 هم در رشته هنرهای نمایشی دانشگاه تهران ادامه تحصیل دادم. پس از فراغت از تحصیل نیز با ورود به عالم حرفهای تئاتر و تلویزیون آغاز به کار کردم.
همه گونههای نمایشی برایم جذاب است
وی کارنامهای قابل دفاع با حدود 400 کار هنری اعم از اجرا، کارگردانی، تهیهکنندگی، بازیگری تئاتر، سینما و تلویزیون و نیز تحقیق و داوری دارد.
این هنرمند نامآشنا از تفاوتها و زیباییهای کار در حوزههای گوناگون هنری میگوید: کار روی صحنه تئاتر و یا اجرای زنده تلویزیونی؛ ارتباطی زنده میان مخاطب و گروه برنامهسازان است، برای نخستین بار در لحظه اتفاق میافتد و تاثیرگذاری در لحظات زنده بیشتر است. در این نوع کارها، همواره انسان از ماجراهای پیشبینی نشده جریان کار نگران است و در عین حال از تجربیات تازه آینده خرسند و شگفتزده میشود. با این اوصاف، هر کدام از گونههای نمایشی به واسطه پاسخگویی به نیازهای متنوع وجودم برایم جذاب است.
او ویژگیهای یک راوی و قصهپرداز خوب را اینگونه توصیف میکند: اصولاً یک قصهگو باید از شخصیتی صادق و خالص برخوردار باشد. دیگر اینکه هر آنچه باور میکند، همان را به مخاطبش ارائه دهد نه آنچه باید باشد. همچنین صداقت را در عمل هم نشان دهد. در این میان، امکانات تکنیکی و فنی از جمله صدا، بیان، تمرین و کسب مهارت هم نقش بسزایی ایفا میکنند. از سویی، ادبیات حاکم بر فکر و ذهن شخص گوینده هم نکته حائز اهمیتی است که نیازمند دانش و اطلاعات است. اما برای خیلیها برنامه تلویزیونی «زیر گنبد کبود» با آن آغاز مشهورش که میگفت:« یکی بود یکی نبود / زیر گنبد کبود / روبه روی بچه ها / قصه گو نشسته بود...» یکی از زندهترین و شیرینترین نوستالژی های دهههای گذشته است. برنامهای که چندباری خبر ساخت سری جدید آن پخش شد اما عملی نشد و گویا مشکلات مالی و فراموشکاری مسئولان امر عامل این اتفاق بود.
با عشق و صداقت جاهای خالی را پر میکردیم
این هنرمند مطرح کشور با تاکید بر اصل «ارتباط با مخاطبان از دریچه هنر و امواج تلویزیونی»، عنوان میکند: عشق و صداقت در ارتباط خالصانه با داخل خانه و خانواده از مسیر این جعبه جادویی، حائز اهمیت است. در دوران جنگ تحمیلی، بسیاری ما را در نقش برادر، خواهر و گاه پدر و مادر خود و نه تنها مجری یک برنامه میدیدند. عوامل برنامهساز هم در مقابل، تمام تلاششان را به کار میبستند که حس خوب همراهی را القا کنند.
او در ادامه به برخی از دیگر علایق و دلبستگیهایش اشاره می کند و میگوید: در بسیاری از رشتهها فعالیت کردهام چرا که معتقدم به رشد خلاقیت و بروز استعدادها کمک میکند. نجاری و مربیگری یوگا از جمله امور مورد علاقهام هستند. اما بیش از دیگر زمینهها، دوست دارم جهانگردی کنم و با فرهنگها و سرزمینهای ناشناخته ایران و جهان آشنا شوم.
وی از دست دادن باجناق و صد البته رفیق شفیقی چون داوود رشیدی، بازیگر برجسته سینما و تلویزیون را به عنوان دوست و خویشاوند نزدیک خود که برایش حکم برادری بزرگ تر را هم داشت، از تلخترین خاطرات عمرش عنوان میکند. به قول وی، «اثر از دست دادن بعضیها، همیشه همراه انسان هست.»