خاطرات یک نعشکش – قسمت بیست و پنجم
تعداد بازدید : 67
وداع با زندگی در دقیقه نود
نویسنده : میلاد خوشخو
با نزدیک شدن به روزهای پایانی سال، شور و نشاط خاصی همه بخشهای کشور و از جمله صنعت نعشکشی را فرا گرفته است. همان طور که مشغله تمام مشاغل و اصناف در این بازه زمانی چندین برابر میشود، فشار کاری ما نیز افزایش محسوسی دارد. ما ایرانیها یک عادت بسیار قدیمی داریم که همزمان با ورود ورزش محبوب فوتبال به مرزهای داخلی، نام مناسبی هم برای خودش دست و پا کرد تحت عنوان: «دقیقه نودی». عادت است دیگر... به صورت ژنتیکی تا وقتی به لحظات آخر هر مقولهای نرسیدیم، هیچگونه هورمون خاصی در بدنمان تولید نمیشود. با همین استراتژی، همه کارهای انبار شده در طول سال را نیز میگذاریم برای چند روز آخر اسفند. استثناء هم ندارد... از تمیز کردن یک وجب گرد و خاک روی طاقچه و خرید جوراب گرفته تا مردن. درست خواندید... مُردن!
بر طبق آمار منتشر شده از سوی مرکز آمار سازمان، طی دو هفته ابتدای اسفند امسال در قیاس با مدت مشابه سال قبل، شاهد رشد نمودار نسبت «هر لحظه از کل تلفات» موسوم به شاخص هلاکت بودیم که این موضوع نشان دهنده اقبال بیشتر ایرانیان به انجام امر خطیر وفات در واپسین روزهای سال است. مسئلهای که باید با فرهنگ سازی و افزایش سطح آگاهی عمومی، گام به گام در مسیر بهبود قرار گرفته و در سالهای آینده نظارهگر توزیع مناسبتر مرگ و میر در طول ماههای مختلف باشیم تا فشار روزهای پایانی سال از دوش فعالان عرصه گور و قبور برداشته شود.
طی روزهای اخیر کلیه واحدهای نعشکشی موظف به آمادهباش کامل شدند. بر اساس گزارشهای تحلیلی موجود، 100 درصد اموات درگذشته، طی اسفند ماههای پنج سال گذشته را مردان متاهل 30 الی 70 ساله تشکیل میدهند. نکته بسیار عجیب و رازآلود آنکه هیچ میتی خارج از محدوده یاد شده، طی یک ماهه پایانی پنج سال گذشته دار فانی را وداع نگفته بود. معمایی که نیازمند بررسی بیشتر شواهد جهت حل ابهاماتش به نظر میرسید و خوشبختانه با انجام آخرین ماموریت من و جناب مبارکه پرده از این راز سر به مهر برداشته شد.
بنا به تجربه سنوات قبل، بهترین موقعیت برای استقرار گشتهای نعشکشی در طول اسفند ماه، نقاطی در وسط شهر ارزیابی شده بود که بر طبق آمار بیشترین گزارش واصله برای پذیرش میت را به خود اختصاص میداد. از این رو ما هم همچون سایر واحدها سوار بر آمبولانس در یک نقطه خوب مستقر شدیم تا با افزایش سرعت ارائه خدمات، کارنامه مدیریتی رئیس فعلی را نسبت به نفر قبلی درخشانتر نماییم. اتفاقا خیلی زود اولین نعش نصیب ما شد. آن هم چه نعشی... جنازه مدیر مرکز آمار سازمان امور نعشکشها! ولی یک جای کار میلنگید. مأمور پشت بیسیم اعلام کرده بود همین آقا طی یک تماس تلفنی درخواست ارسال نعشکش نموده و حال آن که متوفی کسی نبود جز شخص شخیص خودش. با حضور در محل، جسد جناب مدیر را پشت فرمان اتومبیل شخصیاش یافتیم. به هر نحو ممکن دو سر پیکر آن یار سفر کرده را گرفته و پشت آمبولانس برزخی بار زدیم تا مکالمه ما با او گره گشای سوالات باشد.
مبارکه: «خدا شما رو بیامرزه آقای مدیر. والا نمی دونم بپرسم چرا مردین؟ از آماری که به ارث گذاشتین بپرسم؟ یا از این که چطوری خودتون واسه خودتون نعشکش خبر کردین؟ اینقدر سوال زیاده که گیج شدم. ماشالا هزار ماشالا اون همه تاکید کردین باید فرهنگ سازی بشه که ملت به تدریج و در طول سال فوت بشن. بعد خودتون افتادین تو این زمان اوج کاری ما مردین. چه جوریه آخه؟»
میت مدیر (در حالی که از جایش بلند میشد) : «گیج نشو مبارکه جان. درسته تو آدم با تجربهای هستی، ولی هنوز خیلی چیزا هست که نمی دونی. شاید جواب همه این سوالای تو یه چیز باشه. اما ما تو اصول آماری یه سری اطلاعات طبقه بندی شده داریم که به خاطر مسائل امنیتی اجازه انتشارش رو در جامعه نداریم.»
من: «ضمن آرزوی آمرزش برای شما مدیر فقید، باید اعتراف کنم قدری ما را ترساندید. همان گونه که مستحضرید حریم آمبولانس از احترام خاصی برخوردار بوده و متوفی اجازه سخن گفتن از مضامین بو دار را ندارد. خواهشمند است رعایت فرمایید.»
میت مدیر: «خیالت جمع دکتر جان. من نه کاری به نمایندگان دریافت جایزه اسکار دارم، نه به موضوع دعوت بازیکنان پرسپولیس به تیم ملی.»
من: «بحمدا... خیالم راحت شد. فلذا الباقی هرچه که هست بفرمایید.»
میت مدیر: «والا جریان وفات حقیر اینه که با عیال توی ماشین بودیم که یهو گفت بزن کنار یه آجیلخوری قشنگ اینجا دیدم. با استناد به آماری که خودم بهش دسترسی داشتم، درجا بعد از پیاده شدنش زنگ زدم و درخواست ماشین حمل جنازه کردم. همه ماجرا همین بود.»
مبارکه: «یعنی چی مرد حسابی؟ ما رو مسخره کردی؟»
میت مدیر: «مسخره چیه؟ شماها هیچی از جزئیات آمار نمیدونین. فقط میدونین 100 درصد مرگ و میر این ماه مربوط به مردان متاهل 30 تا 70 ساله است. اما من علت فوتشون رو هم میدونم. همه به یک دلیل مردن. سکته قلبی ناشی از مشاهده پیامک برداشت وجه برای خرید شب عید توسط همسر. برای منم همین اتفاق افتاد. دو میلیون و هشتصد هزار تومن... یعنی کل حقوق و پاداش و عیدی همه با هم رفت پای یه آجیل خوری. اینه که الان در خدمت شما هستم.»
مبارکه: «بذار کنار آقای مدیر... گیرم که حرف شما درست... گیرم حقوق نجومی هم نمیگرفتی و کل پولت همین بوده... اما من به آمار شما مشکوکم! مگه می شه کل اموات یک ماه فقط مرد باشن و همگی به یه دلیل مرده باشن؟! پس بقیه ملت چی میشن؟»
میت مدیر: «بابا تو دیگه کجای کاری؟ با آغاز سفرهای بین شهری در ایام نوروز اینقدر نیاز به جذب میت در جادهها زیاد می شه که غیر از مردان متاهل بقیه مجبورن صبر کنن اون موقع فوت بشن. وگرنه کی می ذاره چند روز مونده به سال تحویل بیفته بمیره آخه عمو جان؟ بعدش... تو فکر میکنی مرکز آمار کشور بیکاره بره سن ازدواج جوانان رو سال به سال بررسی کنه و ارائه بده؟! نخیر! رئیسشون هر سال زنگ می زنه به ما ببینه بازه سنی اموات اسفند ماه چه وضعی داره؛ کمینه همون رو به عنوان سن ازدواج مردان در کشور اعلام میکنن.»
آقای مدیر حق داشت... همان بهتر که این آمار منتشر نشود. زیرا در صورت انتشار متوسط سن ازدواج مردان رشد عجیبی خواهد داشت. البته ماحصل این ماموریت برای حقیر هم چیز بدی نبود. حداقل فهمیدم با این درآمد و توفیق اجباری مجرد ماندن، تا پایان اسفند تحت هیچ شرایطی نخواهم مُرد.