گفتگو با دختر 19ساله آلمانی که در مشهد به اسلام مشرف شد؛
تعداد بازدید : 101
حس میکنم گمشدهای را باز یافتهام
نویسنده : آستانی
گاهی یک اتفاق کوچک، تبدیل میشود به بزرگترین تغییر زندگی آدمی.اجازه بدهید اسمش را بگذاریم «نقطه عطف». درست از همان نقطه است که همه غیرمنتظرهها، همه آن چیزهایی که توی تخیلاتت جایی نداشته و همه آن اتفاقاتی که انتظارشان را نمیکشیدی، شروع میکنند به خلق شدن. حالِ رسیدن به این نقطه، شبیه حالِ همین دختر 19سالهای است که روبه روی من ایستاده و با اشتیاق میگوید: حس میکنم رسیدهام به جایی که باید به آن میرسیدم. مثل بازیافتنِ یک گمشده، حالا اتفاقات زندگی برایم بهتر مفهوم پیدا میکنند. فکرش را هم نمیکردم که یک روز دست سرنوشت مرا بکشاند به اینجا و این احوال.
«هانا نِله» را همان دست سرنوشتی که میگوید، حدود یک سال پیش در کتابخانهای در یک شهر کوچک آلمان با «عدیل عبید» دانشجوی پاکستانی آشنا میکند و همین میشود آغاز یک تحول بزرگ برای او. تحولی که او را دو روز پیش به مشهد کشاند تا در این شهر تشرف رسمی خود را به اسلام اعلام کند.
اسلام را از قصه کربلا و روایات اهل بیت(ع) شناختم
هانا، اسمی که برای خودش انتخاب کرده، «زهرا رضا» است. خیلی شیرین قصه آشنایی با همسرش را تعریف میکند: من آموزش آشپزی میبینم. بخشی از اوقاتم در مدرسه و بخش دیگر در رستورانی میگذرد. برای مطالعه به کتابخانه شهر مراجعه میکنم، اغلب دانشجویان و دانش آموزان مراکز مختلف تحصیلی برای استفاده از این کتابخانه در آن حضور پیدا میکنند. آنجا عدیل را ملاقات کردم. او اهل پاکستان و دانشجوی رشته «کسب و کار هوشمند» بود.
این عشق 5 ماه بعد تبدیل میشود به پیوند زناشویی اما هنوز تا آغاز تغییرات برای «هانا» فاصله بود. او ادامه میدهد: من قبل از آشنایی با همسرم در مورد اسلام اطلاعات دقیقی نداشتم، همه ذهنیتم همانی بود که در جامعه آلمان نمایش داده می شود و حقیقتا هم چندان خوب نیست، آن هم به واسطه بعضی اتفاقات تلخی که رخ داده و ذهنیت ها را مخدوش کرده است.
هانا میافزاید: من به خدا اعتقاد داشتم اما آدم مذهبی نبودم و ارتباطم با خدا فقط همان دعا به درگاهش بود.خانواده من نیمی مسیحی کاتولیک و نیمی پروتستان هستند. من با هر دو مذهب در دین مسیحیت آشنا بودم اما انگار که یک چیزهایی در درک آن ها برایم گمشده بود. در این مذاهب بیشتر حرف از معجزات شده بود تا بحث هایی برای دانش و آگاهی.
وی صحبتهای همسرش را سرآغاز یک تحول فکری در خود میداند و بیان میکند: وقتی عدیل را ملاقات کردم و باهم از دین او صحبت کردیم، برایم عجیب بود که چطور کسی میتواند این قدر با عشق از چیزی سخن بگوید و این مرا مشتاق کرد تا بدانم در دین وی چیست که این همه شیفتهاش کرده است؟ او بعدها برایم قصههایی از اهلبیت(ع) و کربلا گفت. روایتهایی عجیب که آدمی را به فکر وامیداشت. همانها مرا با این بزرگان و چهرههای مقدس آشنا کرد و باعث شد تا دوستشان بدارم.
مسلمانها با من خیلی مهربان هستند
اما واکنش خانواده هانا به تغییر رویکرد او متفاوت است؛«مادرم ذهنیت خوبی از اسلام ندارد. این به واسطه چهرهای است که از این دین در جامعه آلمان ساخته شده، او اگرچه همسرم را دوست دارد اما از تصمیم من راضی نبود. مادرم با انتخاب این مذهب از سوی من مشکلی ندارد و میگوید این تصمیم خودم است. اما حجاب گذاشتنم را نمی پسندد، می گوید این تو نیستی که این را انتخاب کردی. من البته قبل از اینکه به اسلام روی بیاورم هم پوشیدگی را دوست داشتم و خیلی در پوشش شبیه دختران اروپایی رفتار نمی کردم. »
وی از حال خوبش به واسطه انتخاب حجاب میگوید و توضیح میدهد: جایی خواندم که انتخاب حجاب و داشتن آن یعنی قدرت، یعنی این تو هستی که انتخاب می کنی بدنت تا چه میزان در معرض نگاه دیگران باشد.
با این وجود برایم تعریف میکند که افراد در جامعه آلمان به انتخاب او واکنشهای متفاوتی نشان دادهاند؛«برخورد بعضی دوستانم خوب نبود از بابت اینکه به انتخابم احترام نگذاشتند اما برادر یا خالهام به رغم آنکه حامی انتخابم نبودند ظاهرم را تحسین کردند. جالب اینجاست برخورد مردم معمولی بود. آنها با من که یک آلمانی هستم و اسلام را انتخاب کردم، برخورد بدی نداشتند و حتی گاها خیلی گرم به من محبت میکردند. به ویژه مسلمانها، آنها از من استقبال خوبی میکنند و اغلب خیلی مهربانانه برخورد میکنند.»
برای مادرم مدام عکس میفرستم تا بگویم در ایران صلح برقرار است
از او میپرسم این روزها که اسلام را دقیقتر مطالعه میکند، برایش چه نکاتی جالبترند، در پاسخ از روایت هایی میگوید که از علم حضرت علی(ع) و پاسخ های او به سوالات و شبهات مردمان آن دوران خوانده است و میافزاید: بعد از خواندن این روایت ها غرق تفکر می شدم که چطور قرن ها پیش کسی به این سر حد از علم مسلط بوده است و دانستههای او را، امروز عده ای با تلاش و مشقت کسب میکنند.
هانا ایران را دوست دارد و میگوید که این کشور برخلاف تصور او بسیار آرام و زیباست؛«مادرم نگران سفر من به ایران بود، اما برای اثبات اینکه اینجا صلح برقرار است و کسی مرا دستگیر و اذیت نمیکند، عکسهای مختلفی را از رانندگی خانمها، ساختمانهای زیبا و... می گیرم و برای او میفرستم.» او عاشق داشتن یک خانواده بزرگ است و امیدوار است در سفر بعدی به ایران، اصفهان و شیراز را هم ببیند.