جزو اولین داوطلب ها برای کمک به بیماران کرونایی بود
محمد حسام مسلمی / « سلام دکتر احمد خسروی خراشاد، داخلی، گوارش، نظام پزشکی 16008، آمادگی خودم را برای همکاری با سازمان پزشکی ( مهار همه گیری ویروس کرونا) اعلام می دارم.» روزهای بی قراری و دلهره برای «فرنگیس رخی» از همین پیامک شروع شد، تا زمانی که این پیامک را ندیده بود از ماجرا خبری نداشت، وقتی فهمید که همسرش با ارسال این پیامک برای خدمت به بیماران کرونایی داوطلب شده، تازه متوجه شد که همسرش راه بزرگی را برای خود انتخاب کرده است و اکنون که پنج ماه از فراق دکتر می گذرد، به فدا و شهید شدن همسرش در راه سلامت هم وطنانش افتخار می کند. دکتر مهناز آریان نیز بانویی دیگر از این سرزمین است که 17 سال عاشقانه برای خدمت به مردم در لباس پزشکی تا آخرین نفس کنار همسرش شهید دکتر وحید یحیوی از شهدای مدافع سلامت ماند. دخترشان تسنیم، پدرش را مثل کوه دماوند می دانست که همیشه حامی اش بود اما حالا از پیش او رفته است.به گزارش خراسان رضوی، همزمان با روز تکریم مادران و همسران شهدا به سراغ دو بانویی می رویم که هر کدام سال هاست به عنوان کادر درمان به بیماران خدمت می کنند و حالا همسران شان جان خود را در راه مقابله با بیماری کرونا از دست داده اند. فرصتی فراهم شد تا با «فرنگیس رخی» همسر شهید مدافع سلامت دکتر « احمد خسروی خراشاد» به گفت وگو بپردازیم. گفت وگوی مان را از آشنایی او با دکتر خراشاد شروع می کنیم: 39 سال پیش در بیمارستان قائم (عج) مشهد با دکتر آشنا شدم، او فردی نجیب، دلسوز و مهربان برای بیماران بود و زمانی که به خواستگاری من آمد همین نجابت و دلسوزی اش باعث شد من جواب بله را به او بگویم و می دانستم زندگی خوبی با او خواهم داشت.
به انتخاب خودم افتخار می کنم
زمان جنگ دکتر خراشاد برای درمان مجروحان به منطقه سیستان و بلوچستان رفت و شش سال تمام در مناطق جنگی حضور داشت، من در آن زمان مشهد بودم اما تصمیم گرفتم در آن لحظات سخت کنار همسرم باشم، زمانی که به سیستان و بلوچستان رفتم و شرایط خدمت همسرم در آن منطقه را از نزدیک دیدم به انتخاب خودم افتخار می کردم. سال 70 از سیستان و بلوچستان به مشهد برگشتیم و در مشهد مشغول به کار شدیم، همسرم همواره دلسوزی برای خدمت به محرومان را سرلوحه زندگی خودش قرار می داد، او برای پول کار نکرد و هدفش این بود که مشکل یک نفر حل شود، اگر نیازمندی برای معالجه به مطب اش می آمد، از او پولی دریافت نمی کرد حتی هزینه داروی برخی از بیماران را نیز خودش پرداخت می کرد ،یک بار نشنیدم که از مشکلات گلایه کند و هر جا مشکلی به وجود می آمد به عنوان اولین نفر داوطلب می شد.حتی یادم هست شهریور سال 57 وقتی در طبس زلزله آمده بود فوری خودش را به آن جا رساند و به کمک زلزله زده ها شتافت. سال گذشته زمانی که بیماری کرونا به کشور آمد، با توجه به این که سن آقای دکتر نزدیک 70 سال بود، همه اعضای خانواده از این که دچار این بیماری شود واهمه داشتیم، اما او راه خودش را انتخاب کرده بود بدون این که ما ازانتخاب او باخبر شویم.
او به عنوان اولین نفر با ارسال پیامکی به نظام پزشکی مشهد برای خدمت به بیماران کرونایی داوطلب شده بود، حتی این موضوع را از ما پنهان کرده بود که ما دلهره نداشته باشیم، اما ناخواسته از طریق گوشی آقای دکتر متوجه شدیم که برای درمان بیماران کرونایی داوطلب شده و از طریق تلفن همراه متوجه شدیم که به بیماران کرونایی مشاوره می دهد.از خانم رخی پرسیدم :لحظه ای که متوجه شدید دکتر خراشاد برای درمان بیماران کرونا داوطلب شده چه واکنشی داشتید، می گوید: وقتی متوجه شدم که برای درمان بیماران کرونایی داوطلب شده در همان لحظه به همسرم گفتم که سن تو بالاست و برایت خطر دارد، تا این جمله را گفتم در جواب من چیزی گفت که دیگر قانع شدم و بار دیگر متوجه شدم او راه درست را انتخاب کرده است و دلهره من به آرامش تبدیل شد.همسرم به من گفت:« این حرفه من است و من قسم خوردم ، اگر من نروم چه کسی باید برود ، باید در این شرایط من داوطلب شوم تا سایر افراد نیزتشویق شوند و بیایند.»
با دستان بسته برای مبارزه با بیماری کرونا رفت
خانم رخی یادآور می شود: در همان اوایل که کرونا آمد، از لباس های حفاظتی برای پزشکان خبری نبود و دکتر با یک ماسک و با همان لباس معمولی، با حداقل امکانات بیماران کرونایی را ویزیت می کرد، در واقع می توانم بگویم که او با دستان بسته برای مبارزه با بیماری کرونا رفت و در این راه جان خود را تقدیم کرد و به شهادت رسید، حدود پنج ماه از شهادت همسرم می گذرد اما هنوز باور نکردم که او از میان ما رفته است.وی از محبت رهبر معظم انقلاب به شهدای مدافع سلامت تشکر می کند و می گوید: از دفتر مقام معظم رهبری برای تسلیت شهادت همسرم نامه ای به منزل ما ارسال کردند، این بهترین هدیه به خانواده ما بود.
مثل ۲ رفیق بودیم
دکتر «مهناز آریان» همسر شهید مدافع سلامت وحید یحیوی نیز از 17 سال زندگی عاشقانه در کنار همسرش می گوید. از نحوه آشنایی و ازدواجش با دکتر یحیوی سوال می کنم. دکتر آریان هر جمله ای که می خواهد درباره همسرش بگوید از لفظ «وحید جان» استفاده می کند که نشان از عشق و دوستی آن هاست. او می گوید: آشنایی من و وحید جان به ۲۰ سال پیش برمیگردد، زمانی که من از تهران برای تحصیل به تبریز رفته بودم، وحید پسری فوقالعاده مهربان، خونگرم و بسیار دوستداشتنی بود که پس از چندسال این آشنایی منجر به ازدواج شد، حاصل ۱۷ سال زندگی مشترک مان دخترم تسنیم است که او را قهرمان اصلی زندگی مان می دانیم زیرا او در زمان بیماری پدرش و من تمام مشکلات خانه را تنهایی به دوش کشید و من صبوری را از دخترم یاد گرفتم. او در ادامه به خاطرات خود با شهید یحیوی در مدت 17 سال زندگی با او اشاره می کند و می افزاید: من و وحید علاوه بر این که شریک زندگی هم بودیم، از همان شروع زندگی مثل دو تا رفیق بودیم، همه افراد در زندگی شان با فراز و نشیب مواجه هستند، اما 17 سالی که با وحید زندگی کردم در همه مسائل با هم مشورت می کردیم و اگر در کار و درس مان به نتیجه رسیده ایم با کمک همدیگر بوده است.وقتی با وحید آشنا شدم هر دوی ما پزشک و به خاطر کارمان مجبور بودیم دور از هم زندگی کنیم، اگر مهربانی های وحید نبود من از پا در می آمدم و نمی توانستم سختی ها را تحمل کنم، همیشه به من امیدواری می داد و اگر مشکلی پیش می آمد می گفت که فقط به خدا توکل کن.او دلسوزی برای دیگران را از دیگر خصوصیات همسر شهیدش می داند و می گوید: همین خصوصیت دلسوزی او بود که وقتی بیماری کرونا آمد، برای کمک به بیماران کرونایی پیشقدم شد، او معتقد بود هر جایی که مردم بیشتر به او نیاز داشته باشند بایدحضور پیدا کند به همین دلیل برای کمک به بیماران کرونا قدم برداشت و جان خود را در این راه از دست داد. از او در خصوص نحوه مبتلا شدن شهید یحیوی می پرسم که می گوید: همه چیز از یک تماس کوتاه شروع شد، 20 اسفند سال گذشته ساعت 21 بود که زنگ تلفن خانه به صدا درآمد، صدای وحید بود، اما مثل همیشه نبود، مدام سرفه می کرد، گفتم وحید چیزی شده این قدر سرفه می کنی؟ در جوابم گفت: بیا که رفیق و شریک زندگی ات با کمک تو آرام می گیرد.
مگر می شود همسر و دوستی مثل وحید را رها کرد
وقتی تلفن را قطع کردم سراسیمه یک ماشین دربست گرفتم و خودم را به بجنورد رساندم و این آغاز سفری تلخ و غمانگیز برای من بود، همان زمان که کرونا خیلی شدید بود و همه از این موضوع نگران بودند خاطرم هست همکارانم که خبردار شده بودند دکتر یحیوی به کرونا مبتلا شده، از من می پرسیدند که چرا بر بالین همسرت رفتی، می گفتند جان خودت به خطر می افتد، اما قاطعانه به همه گفتم تا آخرین لحظه زندگی ام در کنار وحید خواهم ماند ،مگر میشد همسر و دوستی مثل وحید را رها کرد.وی در ادامه صحبت هایش می گوید: وقتی کنار وحید جان بودم ،روز به روز حالش بهتر می شد تا این که ۱۲ روز پس از بستری شدن وحید، درد زیاد قفسه سینه من را هم از پا درآورد، اول تصور میکردم به خاطر خستگی و استرس است، اصلا نمی خواستم باور کنم که من هم مبتلا شدم ولی مشخص شد که من هم به کرونا مبتلا شدهام. می ترسیدم به دخترم بگویم، تسنیم هر لحظه با من و پدرش تماس می گرفت، اما در این شرایط سخت نخواستم تنها دخترم بداند مادرش هم به کرونا مبتلا شده است، مجبور بودم به قرنطینه بروم، چهار روز که از قرنطینه من گذشته بود ،حال وحید رو به وخامت گذاشت و شریک زندگیام در نبود من فوت کرد، نمی دانستم این خبر تلخ را چگونه به تسنیم بگویم، با بهانه های مختلف سعی می کردم تسنیم از مریضی من چیزی متوجه نشود و زمانی که سرفه نداشتم و حالم خوب بود با تسنیم حرف می زدم تا نگران نباشد، فقط زمانی که به کرونا مبتلا شدم، از خدا خواستم عمر دوباره به من بدهد تا دخترم در کنارم به سنی برسد که بتواند مستقل شود.
پدرم ،کوه دماوندم
از تسنیم دختر 14 ساله دکتر شهید یحیوی که در طول گفت و گو در کنار مادرش نشسته بود، می پرسم: وقتی بابا به شهادت رسید ، چه حس و حالی داشتی؟ در یک جمله می گوید: من کوه دماوندم را از دست دادم.