ذکر پابوس شما از لب باران میریخت
ابر هم زیر قدمهای شما جان میریخت
هر چه درد است به امیّد دوا آمده بود
از کفِ دست دعای همه درمان میریخت
عطر در عطر در ایوان حرم گل پاشید
باد بر دوش همه زلف پریشان میریخت
نور در آینههای حرمت گل میکاشت
از نگاه در و دیوار گلستان میریخت
روی انگشت همه ذکر دعا پَر میزد
از ضریح لب تو آیۀ احسان میریخت
چشم در قاب مفاتیح تو را خط میبرد
روی اسلیمی لب، نام تو توفان میریخت
روز بر قامت خورشید فلک، شب در ماه
نور از چشمه خورشید خراسان میریخت
غلامرضا شکوهی
مثل عشاقی که هر ساعت دم از «او» میزنند
در حرم آیینه ها بانگ هوالهو میزنند
روی یوسف ها کجا و روی سلطان رئوف
از قضا این بار با هم دلبران مو میزنند
بعد یک ساعت نشستن با تو دانای عرب
رومیان لبخند بر علم ارسطو میزنند
در صف میزان، کبوترهای مشهد میرسند
سنگ عفوت را به شاهین ترازو میزنند
فرش بافان در پی کسب ضمانت نامه ات
نقشه قالیچه ها را طرح آهو میزنند
وه چه تصویری است هر شب آبشاران بهشت
روبه روی حوض گوهرشاد زانو میزنند
هر سحر کوه گناهان را که میریزد زمین
خادمانت از حیاط صحن جارو میزنند
خسته از درهای بسته دست های ناامید
عاقبت بر پنجره فولاد تو رو میزنند
میلاد حسنی