«رویشِ» مهربانی از جایی جوانه می زند که با یاری دست های کودکی نیازمند، نظاره گر برق شادی از دریچه چشمهایش می شوی؛ چشمهایی که پس از رنج های پیاپی، یک ذوق و شوق به اندازه تمامِ نداشته های زندگی در قاب معصومانه نگاهش جان میگیرد. «رویشی» که جوانه هایش از خریدن عروسک های میدان اعدام و توزیع آن در حاشیه شهر آغاز شد و تا کوچه پس کوچه های روستای قرقی، تمام راه را سبز کرد. آری، صحبت از تشکل «مرکز نیکوکاری رویش» است؛ یک تشکل مردم نهاد با ایده هایی نو و خلاقانه که حالا گره های بزرگ و کوچکی از زندگی نیازمندان مناطق مختلف شهر مشهد باز می کند، همان جایی که آرزوهای کودکان روی برگه های نقاشی جان می گیرد و مهربانی خیرانش گاهی به نام یک شهید ثبت می شود، همان جایی که لذت خرید را به دستان کودکانی داد که حتی ذره ای از این لذت را نچشیده اند، همان جایی که پناهگاه کسانی شد که اشک ها و ماتم خود را بر در خانه امام مهربانی ها بردند و از درِ خانه شاه خراسان راهیِ دستان «رویش» شدند. همان جایی که مددجویانش پس از اجابت خواسته هایشان با یقین و ارادت خالصانه می گویند: «من به امام رضا(ع) گفته بودم....»
نویسنده : بهاره موفقی
رویشی که با چند عروسک رقم خورد
سکوت می کند، انگار دارد در ذهنش خاطرات را مثل دانه های زنجیر به هم می بافد. یک باره سکوتش
لابه لای مرور یک خاطره جان می دهد: «هفت سال پیش خواهر مرحومم (خواهرم 47 ساله بود که دو سال پیش بر اثر کرونا درگذشت) پیشنهاد داد که در حاشیه شهر مشهد عروسک توزیع کنیم. برای این کار از میدان اعدام اسباب بازی خریدیم و در حاشیه شهر توزیع کردیم. این کار برایمان خیلی خوشایند بود، طوری که بعد از مدتی اقدام به کار خیر دیگری مثل توزیع غذا و...در حاشیه شهر کردیم». روایت شیرینش از رویش «رویش» را این گونه شروع می کند. او نوید سروآزاد است، مدیر جوان و دهه شصتی «مرکز نیکوکاری رویش»، خیریه ای با ایدههای نو و خلاقانه که مهمان شماره جدید صفحه «مردم نهاد» روزنامه خراسان است. او از انگیزه هایش درباره شکل گیری این مجموعه این طور می گوید: تجربیات خودم از حضور در حاشیه شهر برای انجام کارهای خیر را در قالب یک گزارش در فضای مجازی منتشر می کردم و از آن بازخورد می گرفتم، طوری که برخی ها پیشنهاد همراهی در کارهای خیر را می دادند. در یکی از روزها خیری با من تماس گرفت که 70 تا 80 بسته معیشتی برای توزیع دارد. از آن جا که ماشین من برای توزیع این بسته ها جای کافی نداشت، در گروه تلگرامی پیامی گذاشتم که اگر کسی میتواند برای توزیع این بسته ها مرا همراهی کند، پس از آن آقایی همراه من شد و پیشنهاد داد که برای توزیع این بسته ها به سمت منطقه قرقی در آخر جاده سیمان برویم. خاطرم هست دی ماه بود و هوا سرد؛ که یک جمع چهار نفره به آن جا رفتیم.
لحن صدایش به مقاطعی از خاطرات که می رسد با بغض همراه می شود و ادامه میدهد: «به اولین خانه ای که رفتیم، صاحبخانه چند بچه قدونیم قد داشت و در خانه ای زندگی میکردند که دستشویی و حمام نداشت و کف خانه نمناک بود.» دوباره مکث می کند، همان طور که آهِ بلندی می کشد، مرا خطاب قرار می دهد و می گوید: خانم! خانه هایی می رفتیم که هیچ چیز نداشت. شرایط به گونه ای اسفبار بود که وقتی از این خانه ها بیرون می آمدیم، هیچ یک از ما چهار نفر نمی توانست جلوی اشک های خود را بگیرد. حتی الان که به آن روز فکر میکنم، تمام موهای تنم سیخ میشود. بی عدالتی، فقر، و...به وضوح به چشم میخورد. آن چیزهایی که در داستانها می شنویم، من آن روز با چشم دیدم؛ افرادی که با وجود این که ایرانی بودند، اما شناسنامه نداشتند، بچه هایی که به خاطر فقر نمی توانستند به مدرسه بروند، خانواده ای که به خاطر قرض، فرزند خود را به اتباع دیگر کشورها فروخته بود، دختری 13 ساله که به خاطر اعتیاد پدرش تن به ازدواج با مردی 50 ساله داده بود و....من همه این تلخی های زندگی را آن روز دیدم. فردای آن روز ما چهار نفر افرادی را که می شناختیم در جلسه ای دعوت کردیم و گروه 18 نفره ای تشکیل دادیم و با توجه به موارد ناخوشایندی که شب قبل دیده بودیم، درباره تشکیل یک مجموعه گفت و گو کردیم. پس از آن آدمهای مختلفی با گرایشهای سیاسی و مشاغل متفاوت از اصولگرا و اصلاح طلب گرفته تا پزشک و جامعه شناس و کاسب همه را دعوت کردیم. می خواستیم کاری اصولی انجام دهیم. بعد از سه ماه جلسه به این نتیجه رسیدیم که همان محله قرقی را به عنوان پایلوت انتخاب کنیم و خانواده های هدف را براساس یک الگو انتخاب کنیم و در کنار هم با استادان جامعه شناسی، روانشناسی و...برای آن ها برنامه ریزی کردیم. پس از آن دانشجوها را به آن جا بردم و فرم هایی سه صفحه ای درست کردیم که داستان های زندگی، مشکلات، ضعف ها و قوت ها و... را براساس آیتمی علمی جمع آوری کردیم. خانواده های نیازمندی که بر اساس الگویی مشخص انتخاب شده بودند را در سه دسته شخصیتی جای دادیم. دسته اول خانواده هایی که افراد معتاد دارند، دسته دوم خانواده هایی که مادر خانواده سرپرست خانوار است و دسته سوم خانواده هایی که پدر و مادر حضور دارند، اما مشکلات مالی دارند. به تدریج کمک ها را شروع کردیم و مجوز سازمان مردم نهاد گرفتیم. بعد از آن از طریق کمیته امداد نیز مجوز گرفتیم. در واقع مرکز نیکوکاری رویش فعالیت غیر رسمی خود را از سال 1395 و فعالیت رسمی خود را از سال 1396 آغاز کرد.
خانه دار کردن یکی از نیازمندان حاشیه شهر
نذرهایی به نام یک شهید
«مرکز نیکوکاری رویش» علاوه بر اقداماتی که خودش پایه ریزی و اجرا می کند، پذیرای خیرانی است که مهربانی دست هایشان راهی خانه نیازمندان می شود؛ خیرانی از قشرها و طبقات متفاوت جامعه، اما با دلهایی شبیه به هم؛ دریایی و بزرگ. نوید سروآزاد درباره برخی از خیران این مجموعه می گوید: هر کسی که میخواهد به مجموعه ما کمک کند، دستش را میگیرم و به این خانه ها می برم تا شرایط مددجویان را از نزدیک ببیند. یک روز خانمی شیک پوش و با ظاهری متفاوت به خیریه ما آمد و برای بچه ها چیزی آورد، این خانم در هر دیدار خودش بچه ها را مورد نوازش و محبت خود قرار می داد. روزی یکی از کودکان مجموعه تحت پوشش درباره این خانم به من گفت که عمو خاله کی می آید؟ چون مثل مامان نیست. من این جمله را به این خانم گفتم. این خانم با شنیدن این جمله به قدری متحول شد که از آن موقع هر وقت به خیریه ما می آید، با حجاب کامل می آید و کلا متحول شد. او ادامه می دهد: یکی دیگر از خیرین ما، خانمی هست که حجاب چندانی ندارد، اما هر بار که کمک میکند، از ما می خواهد که بگویید از طرف شهید «ابراهیم هادی...»
نیامدیم که فقط غذا بدهیم...
این جا دیوار مهربانی ها آن قدر بلند است که سقف آرزوهای کودکان نیازمند را با یک نقاشی می سازند؛ آن هم رنگی. روایت های نوید سروآزاد از فعالیت های «مرکز نیکوکاری رویش» شنیدنی است، از آن کارهای خلاقانه ای که لبخندی از ته دل را روی صورت کودکان می نشاند. «نقاشی آرزوها» یکی از همین موارد است که درباره آن می گوید: ما تمرکزمان را روی کودکان گذاشتیم. برنامه هایی برای کودکان با عنوان «نقاشی آرزوها» طراحی کردیم تا آرزوهایشان را نقاشی کنند که تا حد ممکن برای آن ها فراهم کنیم. آن ها را به باغ ، سینما و تئاتر می بریم. در این 5 سال اخیر نگذاشته ایم بچه ها به خاطر هزینه ها از تحصیل بازبمانند. نیامده ایم که فقط غذا بدهیم. ما در قبال کار، کمک کردیم و آن کار را کتاب خواندن تعریف کردیم. به این صورت که هر کس ساعات بیشتری را مطالعه کرده باشد، کمک های بیشتری را دریافت میکند.
خانواده های تحت پوشش مرکز ما وکیل، روانشناس، دندانپزشک و... دارند و این خدمات را به افرادی که مطالعه داشتند، ارائه می دهیم. این کار باعث می شد بعد از مدتی سبک زندگی و رفتار این افراد تغییر کند. اسم کتابسرای ما هم کتاب سرای «حاج قاسم سلیمانی» است. علاوه بر این هر ماه پایش درمان داریم.
خانواده های نیازمند به درمان را به پزشک معرفی میکنیم و صفر تا صد هزینه های درمان آنها را پرداخت میکنیم. هزینه های تحصیل بین 300 تا 500 دانش آموز را پرداخت میکنیم. پیگیر شناسنامه و هویت افراد بودیم. در این 5 سالی که در این منطقه هستیم تاکنون 70 زوج را به خانه بخت فرستادیم و 35 مورد هم سیسمونی دادیم. تقریبا 400 خانواده که شامل 3 هزار نفر در محله قرقی مشهد هستند را تحت پوشش داریم. میزان مددجویان مان را نه افزایش و نه کاهش می دهیم. سعی کردیم طوری انتخاب کنیم که با این افراد زندگی کنیم و آنها را به سمت توانمندسازی ببریم. مرکز نیکوکاری رویش 7 عضو فعال و 40 تا 50 خیر ثابت دارد. هم چنین گروهی جهادی به نام گروه جهادی مدافع شهدای حرم و شهدای مسجدالجواد که هرهفته هزار پرس غذای باکیفیت برای این افراد طبخ میکنند و در ماه مبارک رمضان هر شب هزار پرس طبخ می شود نیز کنار ما هستند. اگر کوچکترین کاری انجام بدهیم و حتی 100 هزار تومان از خیری کمک بگیریم، به خیر با ارائه فاکتور کامل گزارش می دهیم که این پول کجا هزینه شد. یکی از دلایلی که مجموعه ما خوب کار می کند و مردم به آن اعتماد دارند همین شفافیت گزارش دهی است.
یک تجربه ناب به نام «لذت خرید»
به اندازه موهای سرش دلش خواسته آن چیزی را که از پشت ویترین مغازه ها میبیند، سهم او باشد، اما تنها سهمش از زندگی، نداشته های آن شد و تمام! احتمالا این حس و حال اکثر کودکان نیازمندانی است که حالا «رویش» برق خوشحالی از تجربه خریدن لباس، کفش، اسباب بازی و... را در چشمهای آنها روشن می کند. مدیر «رویش» درباره یکی از برنامه های این مجموعه با عنوان «لذت خرید» میگوید: کودکان را در قالب گروه های 15 نفره برای خرید به فروشگاه ها می بریم تا با سلیقه خود لباس انتخاب کنند و لذت خرید کردن را احساس کنند. دختر یا پسری که با پای برهنه می آید، وقتی کفش را با سلیقه خودش انتخاب میکند، لذتی وصف ناپذیر را تجربه میکند. یک بار اسباب بازی توزیع می کردیم، دختری 16 ساله جلو آمد و از من خواست تا به او هم عروسک بدهم. من به او گفتم تو که بزرگ هستی، اما جوابی به من داد که آن چنان مرا منقلب کرد که هر وقت یادم می آید، بغض می کنم... کمی مکث می کند و بغضش را می خورد و ادامه می دهد: آن دختر در جوابم گفت که عمو، من تا حالا عروسک نداشته ام...
من به امام رضا(ع) گفته بودم...
نمی دانم غصه چقدر او را بی تاب کرده بود که راهی خانه امام مهربانی ها شده است تا دردش را امانی بدهد، نمی دانم اشک هایش چقدر بی صدا روی گونه هایش روان شده است تا از غصه و ماتم رهایی یابد، اما می دانم آن موقع که تیغِ رنج زیر گلویش را فشار میداد، همه اینها را به امام رضا(ع) گفته بود، طوری که وقتی به هوش آمد، اولین دیالوگش این بود: «من به امام رضا(ع) گفته بودم...». این ماجرای یکی از مددجویان «رویش» است؛ مادری که برای هزینه های جهیزیه دخترانش مستاصل شده بود و با دلی شکسته راهی خانه امام مهربانی شده بود. مگر می شود ناامید بر در خانه اش بروی و با دست خالی رهایت کند؟ نوید سروآزاد در روایت این ماجرا می گوید: «مادری آبرومند و تحت پوشش، دو دختر داشت که اینها ازدواج کرده بودند و نگران جهیزیه شان بود. یک خیری گفت 19 سری جهیزیه میدهم که جهیزیه کاملی شامل یخچال، گاز، جاروبرقی و... بود. من دو سری از این جهیزیه ها را برای تحویل به این خانواده به منزل آنها بردم. این مادر وقتی این دو وانت پر از وسایل را دید، جلوی در خانه از خوشحالی غش کرد. وقتی به هوش آمد و بلند شد به ما گفت که من به امام رضا(ع) گفته بودم، بابت این موضوع آن قدر نگران بودم که دیگر بریده بودم و گفتم امام رضا(ع) خودت برسان.» وقتی صحبتهایمان به این جا می رسد، سروآزاد ماجرایی دیگر درباره توسل جستن مدد جویان به امام رضا(ع) را روایت می کند و می گوید: خانمی که اهل سنت بود، از سیستان و بلوچستان با پنج فرزند به اینجا آمده بود و دو فرزند او هم معلول بودند. یک روز از این خانم سوال کردم که آیا شما در همان شهر خودت میماندی بهتر نبود؟ این خانم در پاسخم گفت که اینجا آمدم چون امام رضا(ع) هوای ما را دارد. این پاسخش برای من ناملموس بود. شب که به خانه برگشتم عکس او و فرزند معلولش را در پیج گذاشتم. شاید باور نکنید، اما به اندازه یک جهیزیه برای این خانم لوازم جور شد، طوریکه دو روز بعد به خانه اش رفتیم و خانه را فرش کردیم، گاز، یخچال، ماشین لباسشویی و... گذاشتیم. سروآزاد با لبخند ادامه می دهد: گاهی بعضی ها ارادتشان خیلی بیشتر از ماست. من آن جا منظور این خانم اهل سنت را نفهمیدم، اما گاهی برخی ها به این شهر می آیند که زیر چتر امام رضا(ع) باشند. این خانم هیچ چیزی در خانه نداشت و همه چیز برای او فراهم شد و خانه اش را کامل به او تحویل دادیم.
این جا خانه تشکل هاست
این صفحه خانه تشکل هاست؛ خانهای که روایتگر تلاشهای ویژه و متفاوت قشرهای مختلف مردم در گذران زندگی و همراهی با مردم شریف این مرز و بوم است. از کارهای خلاقانه دانش بنیان گرفته تا تشکلهای اقتصادی، هنری، اجتماعی و ... اگر کاری که در تشکل تان انجام میدهید متفاوت و خاص است، این جا برای بیان تجربه و روایت اقدامات شماست. نام تشکل، توضیح مختصری از فعالیت و شماره تماس خود را در پیامکی که شروعش عنوان «مردم نهاد» است، بنویسید و برای ما به شماره 2000999 ارسال کنید تا روایتگر تلاشهای شما باشیم.