گفت و گوی «خراسان» با استاد محمود یغمایی تنها بازمانده چارق دوزی در مشهد
تعداد بازدید : 19
قلبی شکسته برای چارق دوزی
ترسول_ «اذان صبح را که گفتند، لحاف را کنار زدم. هنوز عاشق نوروز بودم. لباس تازه کردم. نماز را خواندم و به امید دشت پربار نوروزی راه افتادم. از روز قبل مغازه را آب و جارو کرده بودم. بالاخره رسیدم، اما عجیب بود که کرکره را بالا نداده بودند. ماندم که بیایند، اما نیامدند، نیامدند، نیامدند. با رخت نو نشستم کف بازار به «امن یجیب ...» خواندن، اما نیامدند. همین یک ماه قبل بود که آمدند و فیلم گرفتند و روبان بریدند. گفتند این بازارچه تا همیشه میزبان هنرمندان است. اما شب عیدی آواره مان کردند...»
ناگفته هم پیداست...
ماجرا مربوط به نوروز 95 بود. استاد محمود یغمایی، تنها بازمانده چارق دوزی مشهد و یکی از دو پیش کسوت بازمانده در خراسان رضوی، بعد از نقل این خاطره سرش را پایین انداخته. قطره های اشک بر چارقی که در دست دارد، می چکد. رو از من بر می گرداند، با دست روی پلک های خیسش می کشد، بعد به من نگاهی می کند و یک باره می خندد؛ یعنی که چیزی نیست، غصه نخور. دوباره ادامه می دهد: «من هیچ وقت از کسی انتظاری نداشتم، اما این که می گویند حمایت از هنرمند و ... این ها را از حال و روز منِ پیرمرد می توانی ببینی.» بعد دو تا استکان می گذارد داخل طاس فلزی روی میز، با یک دست از بطری آب می ریزد و با دست دیگر استکان ها را می چرخاند. قوری رویی را از روی والور نفتی برمی دارد و سرازیر می کند. استکان ها جگری می شوند. عطر دارچین هم جگری رنگ است. پر می کشد، روی چارق ها می نشیند. چارق ها را جگری می کند. تو هم لبت را که تر کنی، جگرت می سوزد. می شود رنگ چارق؛رنگ چای های دارچینی استاد چارق دوز.
در خانه ام می میرم، بخت هنرمند همین است
استاد خاطره نوروز 95 را ادامه می دهد: چارق ها و وسایل کار را بار وانت کردم که بروم. به کجا؟ نمی دانستم. ناچار وسایل را بردم خانه. گفتم در خانه ام می میرم که بخت هنرمند همین است. تا این که از یک مجموعه گردشگری خصوصی زنگ زدند و گفتند آقای یغمایی جمع کن بیا این جا و تا هر وقت که خواستی همین جا بمان. من هم وسایل را بار وانت کردم و تا امروز همین جا مشغول هستم. البته باز اگر روزی بگویند باید بروی، جایی برای رفتن ندارم...
400 هزار تومان برای تنها بازمانده چارق دوزی!
از شش سالگی در قوچان رفت سراغ چارق دوزی. بازار هم خیلی خوب بود. تا این که کارخانه کفش فیل نشان به ایران آمد و بازار چارق به خاک نشست. ناچار رفت سراغ بنایی و طولی نکشید که اوستای معمار شد. زمستان ها هم در خانه چارق می دوخت. بعد از چند سال گفتند معمار تجربی اجازه کار ندارد. به مشهد آمد و چارق دوزی را از سر گرفت. می گوید: «هر چه را که در قوچان داشتم، فروختم و رهن خانه دادم. توی آپارتمان اجاره ای، چرم را می گذاشتم روی زانوهایم و با مشته (ابزار چرم کوبی) می کوبیدم و چارق می دوختم.» دستی روی زانو می گذارد و می گوید: این شد که زانوهایم از کار افتاد.
از درآمد استاد می پرسم و حمایت های میراث فرهنگی، آهی می کشد و می گوید: ماهی که خیلی فروشم خوب باشد، 5 میلیون تومان درآمد دارم. میراث فرهنگی کار خاصی برایم نکرد، مثلا بیمه نیستم، برای مستمری صنایع دستی هم در دولت احمدی نژاد 250 هزار تومان هزینه کردم و چندین ماه سرگردانی کشیدم تا بالاخره 120 هزار تومان به من هم تعلق گرفت که الان مبلغش شده 400 هزار تومان. تمدید مجوز هم خیلی کار مشکلی است، با من پیرمرد مثل یک هنرجو رفتار می کنند!
در انتظار بهشت...
می گوید: من هنوز مستاجرم و ملکی از خودم ندارم، یادم هست 10 میلیون تومان بلاعوض دولت روحانی را به رهن خانه دادم، گاهی وقت ها زنگ می زنند که غرفه نمایشگاه نمی خواهی؟ خب من هم واقعا ندارم که هزینه غرفه نمایشگاه را بدهم. بعد هم خنده تلخی می کند و می گوید: دخترم من دیگر منتظر بهشت هستم، نمایشگاه و غرفه به چه دردم می خورد؟
این را که می گوید به فکر می روم. دوباره نگاه می کنم. این دروازه با آن گره چینی های خراسانی، سردر طاقی شکل با شیشه های رنگی و در ورودی اش پرده آویز رشته ای با دو هزار دستبند چرمی رنگارنگ، کار دست استاد یغمایی ،مگر مال جایی جز بهشت است؟ این غرفه با عطر چای دارچینی، گرمای ملایم والور سبز قدیمی، چارق های منگوله دار جگری، مگر گوشه ای از شکوه و البته سادگی بهشت نیست؟ عصای چوبی را برمی دارد. یا علی گویان زانوها را مدد می دهد. دروازه بهشت را می بندد، همچنان خاطره می گوید و به نارفیقی روزگار با هنرمندان می خندد. تا مسجد 20 پله نخراشیده و 200 متر مسیر کنده کاری شده و گِل گرفته راه است، اما این را به نماز نشسته روی مبل ترجیح می دهد. عصا می زند و صدایش رنگ می بازد: «یک روز هم بود که دو سه تا چارق فروختم. بِدو رفتم یک جعبه شیرینی خریدم و بردم برای دخترم تا خوشحالش کنم. زندگی همین است، بقیه اش مهم نیست، می گذرد...»
از چارق دوزی بیشتر بدانیم
استاد می گوید: چارق یک جور کفش چرمی است که بیشتر کاربرد روستایی دارد. بندهای بلندش تا زیر زانو ست، برای همین در کوه و کمر از پا در نمی آید. ابزارهای چاروق دوزی، چرم است و مشته و سوزن، قیچی و خط کش و...