حدود ۱۵ کیلومتر از شهر تربت حیدریه خارج شدم و در میانه جاده منتهی به روستای سیوکی ایستادم. آن طرف جاده، چادرهایی برپاست و از دور بچه هایی را می بینم که فارغ از قیل و قال دنیا در حال بازی کردن با سنگ های بیابان اند.
این جا از رعایت پروتکل های بهداشتی مقابله با کرونا خبری نیست؟
این جا انگار کرونا هنوز نیامده است. بسیاری ماسک به صورت ندارند و انگار آرزوی کودکان داشتن همین ماسکی بود که بر صورت من می دیدند.یکی از کودکان اصرار می کرد و میگفت: آقا یک ماسک به من هم بده! این جا برق نیست و خانواده ای تلویزیون ندارد تا آمار کشته های کرونا را هر روز ساعت ۱۴ چک و بعد از آن پروتکل های بهداشتی را بیشتر از پیش رعایت کنند. وضعیت بهداشتی بسیار اسف بار است. پساب تصفیه خانه تربت حیدریه چند متر آن طرف تر در جویی از کنار این چادر ها میگذرد و وضعیت بد بهداشتی را تشدید می کند.
مسافران جامانده از قطار زندگی!
این جا مسافران جامانده اند از قطار زندگی! نه تفریحی، نه رفاهی، نه بهداشتی و نه خیلی از چیزهای دیگر که جزو ملزومات زندگی امروزی است.
۲۵۰ نفردر 30چادر
نزدیک تر می شوم. مردی میان سال از چادرش بیرون می آید و به من خوش آمد میگوید. چند جوان میگویند که او بزرگ این جاست. از او که ریش سپید است، میپرسم: این جا چه می کنید؟ او میگوید: هیچ. این جا زندگی می کنیم. می گویم: چند نفرید؟ میگوید: حدود ۳۰ چادر این جا برپاست و در هر چادر ۷،۸ یا گاهی تا ۱۰ نفر زندگی می کنند. او خود پدر ۹ فرزند است و یکی یکی بچه های قد و نیم قدش از چادر بیرون می آیند. زن خانواده جلو می آید و می گوید: ما در روستای ده پایین در چادر زندگی می کردیم اما مدتی است به دلیل نارضایتی اهالی آن جا به این نقطه برای سکونت آمدیم. مرد خانواده که گمان می کرد من یک مسئول هستم، کمی از این گفت وگو نگران بود و اصرار داشت که اهل تربت حیدریه است. اما وقتی به او گفتم که لهجه شما به این منطقه نمیخورد، حرف توی حرف آورد و گفت: گذشتگان ما و سایر افرادی که این جا زندگی می کنند، بلوچ و اهل زابل بوده اند.اما قبر مادر من در رباط سنگ تربت حیدریه است.معلوم بود که زمان زیادی است در این منطقه سکونت دارند.
سکونت در حاشیه روستاها
او می گوید: «برخی از ما، در نیشابور و برخی در قائن،خواف،چناران،قوچان،درگز و دیگر شهرهای استان هستند. هر کدام از ما در ماه های مختلف سال به کنار روستاها می رویم و برای خودمان کار و کاسبی راه می اندازیم.» در این میان کم کم به جمعیت افرادی که دور من جمع شده بودند و حرف می زدند، اضافه می شد. از شغل آن ها پرسیدم و نحوه امرار معاش شان. یکی از آن ها که جلوی چادرش چند الاغ بسته شده می گوید: این الاغ ها را به گله داران گوسفند منطقه می فروشیم.
دو کارد می سازند
این جا برخی آهنگری می کنند و دوکارد یا همان قیچی پشم چین گوسفند می سازند. عده ای هم چاقو درست می کنند.زنی چاقوساز ،یکی از دست ساخته های خود را برای من می آورد و میگوید: اگر می خواهی این چاقو را از من بخر و ۵۰ هزار تومان هم بده. میپرسم که آیا از سوی دولت ، کسی به شما کمک می کند یا حمایتی کرده است؟ میگویند: نه والا.
نفت می خواهیم
ظاهرا آن ها برای تهیه سوخت زمستانی خود دچار مشکل هستند. یکی از آن ها میگوید: یک گالن نفت ۲۰ لیتری را ۵۰ هزار تومان باید از ماشین هایی که می آورند، بخریم . به شرکت نفت رفتیم اما به ما نفت ندادند . از مسئولان و خیران می خواهیم حداقل سوخت زمستان را برای ما تهیه کنند. یکی از مردهای جوان میگوید: من شناسنامه هم دارم اما به من نفت نمی دهند. این گفته او مرا کنجکاو کرد تا از هویت این آدم های خونگرم بپرسم.می گویم: شنیده ام که بیشتر شما فاقد شناسنامه هستید؟ ریش سپید آن جا می گوید: مردم ما خاصیتی دارند که مثلا زن من شناسنامه دارد اما خودم ندارم. یکی دارد، یکی ندارد. زن او کاغذ کپی کارت ملی اش را از داخل نایلون به زحمت بیرون می آورد تا ثابت کند که کارت ملی دارد.
این جا زندگی سخت است
یکی از زنان جلو می آید و درخواست کمک می کند. او میگوید که هشت فرزند دارد و زندگی در این جا برایشان سخت است. بچه ها دورمن جمع می شوند و می خواهند از آن ها عکس بگیرم. ژست می گیرند و می خندند و من از آن ها عکس می گیرم. چه ذوقی در چشمان شان برق می زد ، وقتی عکس های شان را در قاب گوشی من می دیدند.
شاد بودند اما از شاد خبری نبود
بچه هایی که شاد بودند اما از شاد یا همان نرم افزار موبایلی دانش آموزان خبری نداشتند. آن ها مثل دانش آموزان داخل شهر ،به مدرسه نمی روند و فرق شان این است که شیوع ویروس کرونا ،بچه های شهر را از رفتن به مدرسه منع کرده است، اما اگر روزی کرونا هم برود، باز این بچه ها رنگ مدرسه را نخواهند دید. بچه هایی که شناسنامه ندارند و در واقع امکان تحصیل هم برایشان وجود ندارد. وقتی ذوق بچه ها را از دیدن عکس هایشان حتی برای یک لحظه در صفحه موبایلم دیدم، قول دادم عکس ها را چاپ کنم و برایشان ببرم تا به یادگار بر چادر شان آویزان کنند. به همت یکی از خیران که اصلا نمی خواست نامش جایی برده شود، در شب شهادت امام هادی (ع) برای هر چادر چند پرس غذای گرم و یک بسته نان تهیه کردیم.
در اولین جلسه شورای تامین به این مسئله ورود خواهیم کرد
موسوی ،معاون سیاسی،امنیتی و اجتماعی فرمانداری تربت حیدریه در گفت وگو با خراسان رضوی ضمن انتقاد از وضعیت بهداشتی بسیار نامناسب این چادرنشینان، میگوید: موضوع توسط نیروی انتظامی مبنی بر سکونت نکردن در آن منطقه به آن ها اطلاع داده و مهلتی مقرر شد. ولی چون تبعیت نکرده اند،موضوع به دادستانی به عنوان مدعی العموم به دلیل تهدید بهداشت عمومی رسیده است و دادستان طی نامه ای از ما خواسته اند این مسئله در شورای تامین شهرستان مطرح شود. موسوی می افزاید: در اولین جلسه شورای تامین پیش رو این مسئله مطرح و تصمیم لازم گرفته خواهد شد.
این افراد عشایر نیستند و وضع بهداشتی آن ها حاد است
معاون سیاسی،امنیتی و اجتماعی فرمانداری تربت حیدریه با تایید این که سکونت این افراد در آن محل قانونی نیست، می گوید: این افراد جزو عشایر نیستند که بتوانند آن جا ساکن باشند. وی خاطر نشان می کند: در بازدیدی که با کمیته امنیت از آن محل داشتیم،مسائل و مشکلات بهداشتی آن ها بسیار حاد بود و دستگاه هایی مثل دانشگاه علوم پزشکی و هلال احمر می توانند به آن ها کمک کنند. وی می گوید : واقعا خانواده ای که رنگ حمام را چند ماه به چند ماه نمی بینند،چه کاری می شود برایشان کرد؟ حضور این افراد در آن جا موجب بروز مسائلی خواهد شد. وی با تایید این که برخی از این افراد در شهر به تکدیگری مشغول اند گفت: حضور آن ها موجب آسیب به زمین های کشاورزی آن منطقه می شود. وی با بیان این که حضور این افراد در آن جا یک معضل و تهدید است، می افزاید: ان شاءا... هفته آینده در شورای تامین شهرستان به این مسئله برای حل آن ورود خواهیم کرد.
امسال سوخت رسانی به این افراد با مشکلاتی مواجه شده است
احسان کریمی،معاون عمرانی فرمانداری تربت حیدریه در گفت وگو با خراسان رضوی می گوید: برای تامین نفت آن ها ،سال گذشته اقداماتی را با هماهنگی شرکت ملی پخش فراورده های نفتی تربت حیدریه انجام دادیم. اما امسال با توجه به ایجاد سامانه کشوری برای جلوگیری از قاچاق سوخت، هر دستگاه خصوصی یا دولتی برای گرفتن سوخت باید روند اداری مربوط به خود را طی کند و هر نهاد سهمیه سوخت خودش را دارد. با توجه به این مسئله ،امسال سوخت رسانی به این افراد ، با مشکلاتی مواجه شده است. غروب شده است و چراغ های نفتی در چادرها کم کم روشن می شود. در این فکرم که سرنوشت این کودکان و نوجوانان، چه خواهد شد؟ مسئول پیگیری مسائل این مردم، کدام نهاد و اداره است؟ چه کسانی به فکر این فراموش شدگان خواهند بود؟ وقتی از چادرها دور می شدم، از آینه ماشین به پشت سرم نگاه میکردم.بچه ها دنبال ماشین غذا می دویدند و در میان خاکی که به آسمان بلند شده بود، می خندیدند و شاد بودند.