گروه پلاک عزت- آقا رضا هم از شمار هزاران فرزند شهید حاج قاسم سلیمانی در جبهه بزرگ مقاومت اسلامی است. اگرچه آقارضا سال ها زودتر از فرمانده حاج قاسم آسمانی شد، اما او و همرزمش شهید علیرضا توسلی فرمانده تیپ فاطمیون از فرماندهان و یاران نزدیک و مورد اعتماد حاج قاسم در خط مقاومت سوریه بودند.9 اسفند پنجمین سالگرد پرواز شهید مدافع حرم رضا بخشی از مجاهدان افغانستانی است که برو بچه های فاطمیون او را بیشتر با نام جهادی فاتح می شناختند. او جانشین فرمانده تیپ فاطمیون بود و به اذعان همرزمانش در 30 سالگی همچون فرماندهی شجاع و با تجربه عمل می کرد. رضا که همزمان در حوزه و دانشگاه تحصیل می کرد، بورسیه تحصیلی مسکو را به بهای شهادت رها کرده و خود را به سربازان آخرالزمانی دفاع از حریم اهل بیت(ع) رسانده بود. علی برادر کوچکتر درباره برادر شهیدش میگوید: «آقا رضا همزمان با دوره دانشجویی در حوزه علمیه هم در حال تحصیل بود و در سال های قبل برای تبلیغ، چند مرحله به افغانستان رفته بود و اولین باری که به سوریه رفت به هیچکدام از ما چیزی نگفته بود. بعد از یک ماه از سوریه برگشت. روزهای اول به ما میگفت برای تبلیغ به افغانستان رفته ولی بعد از گذشت چند روز گفت در یک ماه گذشته برای دفاع از حرم به سوریه رفته بودم. از او پرسیدیم: «مگر در سوریه جنگی اتفاق افتاده که تو برای دفاع به سوریه رفتهای؟»
قول داد
او عکسها و فیلمهای زیادی را که از حضور مدافعان حرم با خودش آورده بود به ما نشان داد. بعدازآن ماجرا دایم در حال رفتوآمد بود. نوبت آخر که آمد یک ماه این جا ماند و زمانی که به سوریه میرفت به همه قول داد که دو هفته بعد برمیگردد. رضا به قولش عمل کرد و دو هفته بعد پیکرش برگشت.علی ادامه میدهد: «اگر بخواهم یک خاطره از شهید تعریف کنم باید ازسختکوشی و پشتکار او بگویم. در هر کاری که اراده میکرد انجام دهد، موفق میشد. یادم می آید یک روز وسط پذیرایی نشسته بود و به فایلهای زبان انگلیسی گوش میداد و دایم یک کلمه را تکرار میکرد، آنقدر تکرار کرد که من حوصلهام سر رفت و با خودم گفتم: «چرا رضا خسته نمیشود؟ چقدر تکرار؟ چقدر تمرین؟ یک کلمه را این قدر تکرار کرد، خسته نشد؟»
همین تکرار و تمرینها باعث شده بود که به دو زبان عربی و انگلیسی تسلط پیداکند و همزمان در دانشگاه و حوزه علمیه ادامه تحصیل بدهد.»
مجروحیت های مداوم
علی بعد از مکثی کوتاه ادامه میدهد: «آقا رضا دو بار مجروح شد. یکبار از ناحیه شانه هدف اصابت گلوله قرارمی گیرد وبه دلیل این که جراحت شدید نبوده در سوریه مداوا میشود و به منطقه برمیگردد. بار دوم تیر به آرنج دست راستش میخورد و مجروحیتش شدیدتر از بار قبل بوده که این بار اگرچه در سوریه مداوا میشود ولی بعد از برگشتن به مشهد به دلیل شدت جراحت دوباره تحت درمان قرار میگیرد.»
در همین لحظه مادر شهید میگوید: «در خانه نشسته بودیم که آقا رضا از در وارد شد. دستش هنوز باندپیچی بود. دلیل پانسمان کردن دستش را پرسیدم، گفت: «داخل ماشین بودیم و به سمت منطقه میرفتیم که ناگهان ماشین ما چپ شد و چندتکه شیشه داخل آرنجم فرو رفت، چیز مهمی نیست...».من هم این حرف آقا رضا را باور کردم. او دارای ویژگیهای اخلاقی زیادی بود و همین موضوع باعث اعتماد ما به تکتک حرف های او میشد. همان روزبه مسجد محل رفته بودم که یکی از همسایهها جلو آمد و از من پرسید پسر شما در سوریه زخمی شده؟ من که از ماجرا بیخبر بودم با ناراحتی گفتم: «نه او به خانه برگشته والان هم صحیح و سالم است، فقط شیشه دستش را بریده والان به همین دلیل دستش را باندپیچی کرده است».
بعد خطاب به کسی که درباره مجروحیت رضا سؤال کرده بود، گفتم: «خجالت بکشید، درست نیست برای مردم شایعه درست کنید».
بعد که به خانه برگشتم و دوباره زخم آقا رضا را دیدم و دقت کردم. با خودم گفتم «حق باکسی است که خبر مجروحیت رضا را مطرح کرده بود، زخم رضا یک زخم عادی نبود».
مادر شهید آهی میکشد و ادامه میدهد: «دفعه آخری که آقا رضا به مرخصی آمده بود، قرار نبود به سوریه برگردد. یک روز صبح تلفن آقا رضا چند بار زنگ خورد، او هر بار تلفن را جواب میداد خطاب به کسی که پشت خط بودمی گفت: «حتماً خودم را میرسانم.»
وقتی تلفن را قطع کرد، یکی از خواهرانش به او گفت: «تو چند بار به سوریه رفتی. این بار نرو. تو سهمت را پرداخت کردی و دین از گردنت برداشته شد.»
من هم از او خواستم نرود. آقا رضا در جواب من گفت: «من میروم و شما نمیتوانید جلوی من را بگیرید. من برای امشب بلیت هواپیما گرفتهام و باید بروم. من میروم و تا دو هفته دیگر حتماً باید برگردم. یک مقدار وسیله دارم که باید تحویل بدهم».
من با شنیدن جمله آخرش از ته دل احساس خوشحالی کردم و گفتم بعد از دو هفته برمیگردد و برای همیشه میماند. هر وقت او زنگ میزد به او میگفتم: «رضا جان زودتر برگرد».
رضا در جوابم میگفت: «مادر جان من و تعداد زیادی از مدافعان حرم آمدهایم تا کاری کنیم که شما به زیارت حضرت زینب(س) بیایید».
پرواز در کنار فرمانده
مدافعان حرم روز بعد از فتح منطقه حواریه که جزو مناطق راهبردی و مهم سوریه بود، عملیات دیگری را شروع میکنند و برای تثبیت منطقه دستبهکار میشوند. داعشی ها به هر دری میزنند موفق نمیشوند به این منطقه نزدیک شوند و پشت بیسیم با عصبانیت به دیگر داعشی ها میگفتند که فاطمیون این تپه را طلسم کردهاند. آن روز لحظهبهلحظه به کشتههای داعشی ها اضافه میشد. داعشی ها مثل مور و ملخ از تپهای که در آن منطقه بود بالا میآمدند و با مقاومت و ایستادگی فاطمیون روبه رو میشدند.
فاطمیونی که روی تپه ایستاده بودند برای مقابله با تعداد بالای داعشی ها به مهمات زیادی نیاز پیدا میکنند و آقا رضا برای رساندن تجهیزات به آنها بهتنهایی جعبههای مهمات و تجهیزات را روی دوشش میانداخته وبه مدافعان حاضر در بالای تپه میرسانده است. او بعد از چندین بار رفتوبرگشت به بالای تپه بهشدت خسته میشود و بعد از این که مطمئن میشود نیروهای بالای تپه مهمات کافی دارند برای استراحت، خودش را به محلی که شهید توسلی حضورداشته میرساند.
هنوز مدت کوتاهی از حضور شهید بخشی نگذشته که یک نفر به داعشی ها خبر میدهد که هر دو فرمانده یعنی هم شهید توسلی و هم شهید رضا بخشی روی تپه در کنار هم هستند. طولی نمیکشد که نیروهای داعشی یک موشک حرارتی بین آنها شلیک میکنند و هر دو فرمانده در کنار هم شهید میشوند.
صورتش سالم بود
درباره روز تشییع پیکر شهید از علی سؤال میکنم. علی میگوید: «صورتش سالم بود...».
اما هنوز حرفش تمام نشده است مادر شهید باعجله که همراه با دلواپسی بود گفت: «ما صورتش را کامل ندیدیم که سالم است یا نه. وقتی او را دیدیم فقط نیمه پایین صورتش مشخص بود» این جملات را میگوید و آه عمیقی میکشد.
خواهر شهید بخشی بعد از تمام شدن صحبتهای مادرش ادامه میدهد: «یک روز بعد از شهادت آقا رضا پیکر ایشان را به مشهد آوردند. عصر همان روز به معراج شهدا رفتیم، پیکر فرمانده شهید توسلی و آقا رضا را که جانشین او بود باهم آوردند و جمعیت زیادی برای تشییع شهید آمده بودند و طوری که ما شنیدیم چشم راست ایشان ترکشخورده بود و به دلیل این که هدف اصابت موشک حرارتی قرارگرفته بودند، قسمت جلوی جلیقه شهید به طور کامل سوخته و قسمت پشت جلیقه سالم مانده بود. شهید بخشی نام حضرت فاطمه زهرا(س) را روی جلیقهاش با خط خوش نوشته بود. کمتر کسی این کار را در سوریه انجام میداد. چون اگر کسی درحالیکه نام حضرت زهرا(س) را همراه داشت، اسیر میشد بهشدت توسط داعشی ها شکنجه میشد و داعشی ها حتی به جنازهاش هم رحم نمیکردند و به جنازه او جسارت میکردند.»