گفت وگو با محسن امیدخدا درباره پدرشهیدش که ارتشی بود و هنرمند
تعداد بازدید : 17
یادگاری های پدرم؛دلتنگی های مداوم و400 اثر نقاشی
غفوریان- چند سالی بود که او را ندیده بودم. این بار که در گالری اش به سراغش رفتم، سپیدی موهایش نظرم را جلب کرد. انگار زمان برای همه ما خیلی زود می گذرد؛ زودتر از آن چه فکرش را می کنی. استاد «محسن امیدخدا» هنرمند نقاش و فرزند شهید محمود امیدخدا که حالا 54ساله است، می گوید: معتقدم نسبت میان خودمان و شهدا را امروز باید از زوایای جدیدتری بیابیم.» امروز پای حرف ها و درد دل هایش نشستم؛ نسبت به برخی عملکردهای بنیاد شهید گلایه مند است. از تخریب شکل قدیمی مزار شهدای بهشت رضا(ع) که به گفته خودش «دلم شکست» خیلی انتقاد می کند و البته در بخشی دیگر هم از خاطرات پدرش برایم می گوید. پدرش که ارتشی و فرمانده تانک بود، البته دستی هم در هنر نقاشی داشته و حتی در سال های اخیر، آثار این شهید نیز در نمایشگاهی در معرض دید عموم قرار گرفت.
پدر، مطالعه، هنر
از استاد که هنگام شهادت پدر حدود 14سال داشته می خواهم به یکی از ویژگی های پدر شهیدش اشاره و از آن یاد کند: «پدرم بسیار اهل مطالعه بود و بر همین اساس من را هم که فرزند بزرگ او بودم، بسیار به مطالعه تشویق می کرد. در حقیقت ایشان بود که من را از دوران کودکی با هنر به ویژه با خط و نقاشی و جلوههای زیبای طبیعت آشنا کرد.»از آقای امیدخدا می پرسم چگونه یک ارتشی که به ظاهر جدی و کم انعطاف است، اهل هنر و نقاشی و تولید اثر هنری بوده است؟ می گوید: «البته در دنیا هم نمونه هایی هستند افراد نظامی که هنرمند و اهل ادبیات، شعر و نقاشی بوده اند. معتقدم ساختار نظامی به دلیل نظم و هماهنگی هایی که دارد، در کنار جلوه های نظامی گری و جنگ آوری در برابر دشمن، خود نوعی هنر به شمار می رود چرا که نظم، اساسا مبنای زیبایی شناسی و هنر است. برای نمونه در رژه های نظامی بخشی از جلوه ها و نمودهای زیبایی شناسی و هنرمندانه وجود دارد. »
400نقاشی به یادگار مانده
پدر من از دوران جوانی دفترهایی داشت که تا شهادت حدود 400اثر نقاشی از خود به یادگار گذاشته است. من این آثار را به شکل دیجیتال آرشیو کردم که سال های قبل بخشی از آن ها را در نمایشگاه در معرض دید عموم قرار دادم که مورد استقبال نظامی ها و مردم نیز قرار گرفت.
آن روز که از مدرسه برگشتم
از آقای امیدخدا ماجرای شنیدن خبرشهادت پدرش را جویا می شوم: «ظهر بود، از مدرسه به خانه برگشتم. با ورودم به حیاط احساس کردم حال و هوای خانه ملتهب است، کمی که دقت کردم صدای گریه های مادرم را شنیدم. همسایه ها در منزل ما جمع شده بودند. وارد اتاقی شدم که مادرم آن جا بود. او من را در آغوش گرفت و آن جا بود که دریافتم پدرم به شهادت رسیده است. پدرم پنجم مهر 59 و دو هفته پس از این که لشکر77 خراسان به منطقه عازم شده بود، در منطقه عملیاتی فکه به شهادت رسید. پدرم هنگام شهادت «ستوان یار»، فرمانده تانک و 38سال داشت.»
برایم همیشه زنده است
صحبت که به ماجرای شهادت پدر می رسد این را هم می گوید و البته با احساسی ویژه: «به معنا و مفهوم واقعی کلمه، پدرم همیشه برایم زنده است و البته دچار یک دلتنگی دایمی برای او هستم. اگرچه حضورش را همیشه در کنارم احساس می کنم و این حضور همواره قوت قلبم بوده است.»
دلم می شکند وقتی...
آقای امیدخدا در بخش دیگری از صحبتهایش، به نکاتی اشاره می کند که البته پر است از درد دل و دغدغه: «ما شهدای زیادی را در دوران جنگ تقدیم این سرزمین کردیم. تمام اقوام و فرهنگ ها به شهدای کشورشان احترام می گذارند و آن ها را تجلیل می کنند. ما هم ملتی هستیم که شهدا برایمان جایگاه ویژه ای دارند و آن ها را زنده و جاویدان می دانیم. این که می گوییم شهدا زنده هستند، معنا و مفهوم خاص خودش را دارد، اما یک پرسش مطرح است که جامعه به این حقیقت چگونه نگاه میکند و می اندیشد؟ آن چه من در این مسیر در جامعه می بینم با آن انتظار و توقعی که در ابتدا وجود داشت، تا حدودی متفاوت است. من مدت ها در فرانسه بودم. آن جا بارها نوع نگاه و رفتار آن ها در برابر سربازان وطن و شهدای ملیشان را مرور می کردم، آن ها در مزار شهدایشان یادبودهای بسیار زیبا و باشکوهی بنا کرده اند و حتی با گذشت حدود صد سال هنوز بر مزار آن ها گل های تازه می گذارند و با نمادهایی شکوهمندانه یاد و خاطره شهدا و رفتگان ملی شان را گرامی میدارند. حالا وقتی من آن چه را آن جا دیدم با آن چه گاهی در کشورم اتفاق میافتد مقایسه میکنم، برخی اوقات باعث دل شکستگی ام می شود که آن ها چگونه سربازان و رفتگان ملی شان را احترام و تجلیل می کنند، اما در جامعه ما گاهی با این موضوع در شأن و جایگاه خود برخورد نمی شود. در واقع، امروز جامعه ما نیازمند است در این باره عمیق تر به موضوع نظر بیفکند. ضمن این که معتقدم بنیاد شهید نیز که رسالتش بزرگداشت و تکریم شهدا و خانواده های معظم آن هاست، آن طور که باید عمل نمی کند. چه بسا در موضوعی همچون مزار شهدا در بهشت رضا(ع) قصورجدی صورت گرفت. خاطرم هست آن سال ها وقتی دیدم در حال تخریب شکل و شمایل سنتی و از میان بردن سنگ ها و یادمان های عمومی مزار شهدا هستند، به شدت از این اقدام شان شاکی شدم اما متاسفانه احساس کردم برخی از آن ها درک درستی از عواقب کاری که انجام می دهند، ندارند. آن ها نمی دانستند با این کارشان و تخریب هویتی که از این شکل و شمایل سنتی ایجاد شده بود، به این هویت که حاوی خاطرات بسیاری برای خانواده شهدا بود چه آسیبی زدند، ولی چه فایده که به تذکرها و اعتراضات خانواده ها توجهی نکردند.»
راه شهدا فقط با پیشرفت کشور
او حرف هایش را این طور ادامه می دهد: شهدا افقی را در دفاع از ارزش های فرهنگی و ملی برای ما گشودند که قطعا امروز با پیشبرد اهداف ملی و پیشرفت کشور می توان اهداف و راه شهدا را محقق ساخت. معتقدم در مسیر شهدا، سازندگی و پیشرفت باید در راس امور ما باشد که متاسفانه گاهی کمتر دیده می شود. ناراحت می شوم که گاهی می بینم دانشمندان و مفاخر ما از کشور مهاجرت می کنند، چرا که برخی سیاست ها باعث شده است بسترهای رشد و اعتلای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی فراهم نباشد. در میان بخشی از نسل جوان دچار خلأ فرهنگی و بحران های هویتی شدهایم. من در برخی کشورهای دیگر بودهام، امکاناتی که آن ها در بخش های آموزشی و علمی در مدارس و دانشگاه ها برای فرزندان شان فراهم می کنند، با آن چه ما برای فرزندان و آینده سازان مان فراهم می کنیم فاصله دارد و ما هنوز نتوانسته ایم در این زمینه ها به رشد کافی برسیم. به هر حال، ما برای انقلاب مفهوم فرهنگی تعریف کردیم، بنابراین نمی توانیم در جلوه ها و شاخص های آن جدا عمل کنیم، بنابراین شخصا به عنوان فرزند شهیدی که هم وجاهت نظامی و هم شخصیتی فرهنگی و هنری داشت، از مسئولان انتظار دارم بسیاری از نگاه های شان تغییر کند و تا دل ها متوجه ارزش های معنوی و الهی نباشد چندان نمی توان جلوه های آن را در جامعه به انتظار نشست. گاهی فقط تظاهر به ارزش ها باعث سقوط ارزش هایی می شود که شهدای ما برای حفظ و اعتلای آن جان شان را تقدیم کردند که حقیقتا امیدوارم مسئولان، ما و رسانه ها به این دغدغه ها جدی تر نگاه کنند و در مسیر وصول به اهداف شهدا گام های اساسی تر بردارند.