گفت وگو با 3 استاد مرمت کاری که در ساخت آرامگاه فردوسی نقش داشتهاند
تعداد بازدید : 110
استخوانهای فردوسی را من دفن کردم
نویسنده : زهرا بیات
دو روز پیش، روز ملی بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی بود؛ شاعر نامی قرن چهارم که زبان فارسی، زیست استوارش را مدیون همت اوست. به همین مناسبت، شامگاه سهشنبه گذشته جشن ملی «فردوسی» در آرامگاه حکیم توس برگزار شد تا قدری گذاشته شود به همت و رنج سیساله او. این جشن همه جور مهمان داشت؛ از مسئولان کشوری و استانی بگیرید تا استادان و نامداران حوزه ادبیات. مردم هم البته بودند؛ مردمی که هرکدام به نوعی عشقِ فردوسی و شاهنامهاش را در دل دارند و او را از خود میدانند.ما به میان همین مردم رفتیم چرا که چند نفر از آن ها با فردوسی خودمانیتر از دیگرانند؛ چند نفری که چند سالی عاشقی کردند تا امروز «فردوسی» آرامگاهی داشته باشد به شکوه و زیبایی اردیبهشت.
ما این فردوسی را خیلی دوست داریم؛ خیلی
یکی از این افراد، «قاسم ارفع» است؛ «مشقاسم» معروف توسیها که در کشتی چوخه اسم و رسمی داشت و دست روزگار او را به کارگری در باغ آرامگاه فردوسی کشاند. مش قاسم متولد 1313 است؛ درست همان سالی که هزاره فردوسی برگزار و آرامگاه فردوسی افتتاح شد.عجین شدن زندگی او با فردوسی، حکایتی دارد؛ پیش از سربازی، شش سال در باغ آرامگاه شاگرد گلکار بوده است تا این که او را از همان باغ میگیرند و میبرند به اجباری. پس از اتمام دوره سربازی، 8-7 سالی را دشتبانی میکند و کشاورزی، تا سال 43 که مرمت و بازسازی آرامگاه به دستور انجمن آثار ملی به هوشنگ سیحون سپرده میشود. از این سال است که مش قاسم دوباره به آرامگاه برمیگردد؛ «قرار بر این بود که نقشه آرامگاه هیچ تغییری نکند و فقط در قسمت زیر بنا، تغییراتی اعمال شود. شاه غلام، معمار مجموعه بود و دستور داد تا کاکل آرامگاه داربست بزنند. کار تخریب آغاز شد. جلوی آرامگاه یک قرقره نصب کرده بودند که برای حمل سنگها از آن استفاده میشد. کسی توان چرخاندن این قرقره را نداشت جز من. سنگها را یکی یکی بالا میکشیدم و کارگران با فرغون به ته باغ منتقل میکردند تا رسیدیم به کف مقبره.»مش قاسم میگوید: «قبلا محل مقبره بالاتر بود، جای کوچکی هم بود. باید نبش قبر میشد تا زیرسازی لازم طبق نقشه انجام شود. من که سرکارگر بودم این وظیفه را عهدهدار شدم و قبر را شکافتم. کپهای استخوان بود که آنها را بیرون آوردیم و داخل پارچه سفیدی پیچیدیم. بعد سنگهای کف مقبره را جمع کردیم، حدود 8 متر گودبرداری شد و کف آن را با بتن آرمه پوشاندند و دوباره همان سنگها را از کف چیدند. نوبت به مقبره رسید، پارچه سفید را آوردند و من دوباره مامور شدم تا استخوانها را داخل مقبره بگذارم. با این حساب من کسی هستم که فردوسی را دفن کردم.»با این وجود مش قاسم خودش را عضو کوچکی از این اتفاق بزرگ میداند و میگوید: «مهندس حسین جودت ناظر ساخت مجموعه بود و گاهی روزانه 200 نفر در آرامگاه کار میکردند. همه با عشق کار میکردند وگرنه امکاناتی نبود که کار را قدری ساده کند. همین سنگ روی مقبره حدود چهار تن وزن دارد. این سنگ را من و چند نفر دیگر با غلتک از پلهها پایین بردیم و در محل فعلیاش قرار دادیم. بماند که برای این کار حقوق یک ماه را پاداش گرفتم.» مش قاسم حساب که میکند نیمی از عمرش را در باغ آرامگاه گذرانده است، هربار به شغلی و در پایان حرفش میگوید: «من این فردوسی را خیلی دوست دارم؛ خیلی.»
پی افکندیم از عشق کاخی بلند
آن طور که اسناد معماری آرامگاه میگویند ساخت باغ آرامگاه و مرمت آن بیش از چهار سال طول میکشد. اغلب کارگران و اوستاهای آن هم از اهالی توس و روستاهای اطراف هستند. یکیشان، همین اوستا ماشاءا... آهنگر است که هنرش به بازسازی مجموعه آرامگاه فردوسی خیلی کمک کرده است. نامش البته «علی غلام پور» است اما معروف شده به اوستا ماشاءا... . او ابزار سنگتراشان و کارگران را میساخته. در سال 1320 متولد شده و آهنگری را نزد پدرش آموخته است. کار آرامگاه که شروع میشود، مشکلی پیش میآید؛ سنگینی کار و سختی سنگها به حدی است که ابزار سنگ تراشان و دیگر کارگران مدام خراب میشود یعنی قلمها یا میشکنند یا لبههایشان برمیگردد. ابتدا آهنگری از نیشابور کار ساخت ابزار را عهدهدار میشود اما کیفیت کار راضیکننده نیست، پس از آن مهندسان به سراغ آهنگر خوشنام اهل زاک می روند؛ «در آن دوره چندین سنگتراش در آرامگاه کار میکردند و هر کدام شان هم تا شب چندین قلم میشکستند. روز اولی که رفتم یکی از سنگ تراش ها به شوخی و خنده گفت: امروز حسابی خستهات میکنم، باش که 20 تا قلم قرار است بشکنم. یکی از قلمهایی را که ساخته بودم به او دادم که تا شب با همان سنگ میشکست.»
او میگوید: «من 9 سال درس خوانده بودم و سواد داشتم. این بود که کنار آموزههای تجربی پدرم درباره آهنگری چیزهایی هم خوانده بودم، با این پشتوانه آبدهی قلمها، تیشهها و کلنگها را بهنحوی انجام میدادم که بسیار سخت میشدند و زیر دست کارگران دوام میآوردند. این شکل کار سبب شد تا پایان ساخت آرامگاه همه کارهای آهنگری را من انجام دهم. حتی دورهای بود که آسیب دیدم و نمیتوانستم بروم، در آن دوره ماشین میفرستادند دنبال من تا کنار کار باشم.»
اوستا ماشاءا... هم مثل بقیه کارگرهای باغ آرامگاه، عاشق فردوسی است و میگوید: «پی افکندیم از عشق کاخی بلند» و در پایان میخواند: «بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
برین نامه بر عمرها بگذرد
بخواند هر آن کس که دارد خرد
بسی رنج بردم بدین سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی»
جوازی به نام فردوسی
یکی دیگر از کسانی که مهندسان را در این پروژه یاری داده «ابراهیم امیری» است. متولد 1320 در روستای کاهو که از 12 سالگی و بهدنبال فوت مادر، دست خواهر و برادرش را میگیرد و به مشهد میآید و سنگتراشی را پیشه میکند. آن زمان عدهای از سنگتراشهای مشهد در راسته خیابان رازی بودند و عدهای دیگر اطراف حرم. او به خیابان رازی میرود تا بعد از دو سال شاگردی بتواند مستقل شود؛ «از معدن سنگ میآوردم و میتراشیدم. دقت و وسواسم طوری بود که در اوایل جوانی تراش سنگهای شرکت نفت، فرودگاه و بخشی از صحن اسماعیل طلایی را به من سپردند. در همین اثنا بود که یک سنگ مسطوره(نمونه) به من سفارش داده شد. من آن را ساختم. سفارش دهنده که گویا سنگ من را به عنوان نمونه برای آرامگاه میخواسته، آن جا میگوید خودم ساختهام و به این ترتیب سفارش تراش صد قطعه سنگ را میگیرد اما مشخص است نتیجه چه میشود؟ مهندس سیحون میگوید بروید سازنده مسطوره را بیاورید. این طور شد که در هتل باختر مشهد قراری گذاشتند تا من و مهندسان پروژه باهم صحبت کنیم.»اوستا ابراهیم میگوید: «در آن قرار کار تراش سنگها را به من سپردند. گفتم من آن قدر سرمایه ندارم که این همه سنگ تهیه کنم، به من 20 هزار تومان بدهید تا بتوانم کار را شروع کنم، نقشه را هم می خواهم تا مطابق آن بتراشم. مهندس این پول را به من داد و من شدم سنگتراش آرامگاه. صد قطعه سنگ تراشیدم و بردم بالای ایوان آرامگاه. مطابق نقشه چیدم روی هم و شمارهگذاری کردم. مهندس سیحون از تهران آمد و کار را پسندید و گفت: این جا چرا نصب کردهاید؟ گفتم: نصب نیست، سیمان ندارند. جایش را مشخص کنید تا نصب کنم. بد نیست بدانید که آن سنگها، هرگز سیمان نخوردند و با کمی چسب به هم چسبیدهاند که تا امروز باقی مانده اند.»شکل و شیوه کار اوستا ابراهیم بهگونه ای است که تراش سنگ بخشهای دیگر باغ را هم به او میسپارند؛ «معجر بالای آرامگاه را تراشیدم. همه پلهها و سنگفرشها را. کار سنگینی بود. هر سنگ نیممتر طول و عرض و 20 سانتیمتر هم قطر داشت. در هفته یک یا دو سنگ میتراشیدم. سه سال به همین منوال گذشت. کار آن قدر فشرده بود که گاهی تا دو ماه به خانه نمیآمدم.» بزرگ ترین کار سنگتراشی استاد امیری همین آرامگاه فردوسی است که به آن افتخار میکند و میگوید: «کار آرامگاه که تمام شد، من مغازهام را راه انداختم. گفتند تو تازه تاسیسی و باید جواز بگیری! گفتم من آرامگاه فردوسی را تراشیدهام، من تازه تاسیسم؟! این طور شد که تراش سنگ های آرامگاه فردوسی جواز فعالیت رسمی من شد در عالم سنگ و سنگتراشی.»