گفت وگو با «ناصر ملکمطیعی»:
تعداد بازدید : 54
خاطرات خوشی از سفرهایم به مشهد دارم
نویسنده : آستانی- رفیع طلب
رمز ماندگاری او را که روزگاری یکی از بازیگران و نامدارترین کلاهمخملیهای سینما بود، میشود از همین جملهاش درک کرد: «من کافه زیاد بهم ریختم اما دل نازکی دارم...» این جمله را ناصر ملک مطیعی در آخرین سفرش به مشهد، خطاب به دخترکان توانیابی گفت که به دیدارشان رفته بود. پشت آن اخمِ مانده بر پیشانی و صدای دورگه، فروتنی نهفته است. به ویژه وقتی میگوید: محبت مردم سنگینترین کولهباری است که در این سالها به دوش کشیدهام.
با این بازیگر پیشکسوت سینمای ایران، در آخرین سفرش به مشهد به گفت وگو نشستیم:
لذت میبرم از «زنده بودن» این شهر
ساعت چند دقیقهای از 12 شب گذشته که در لابی هتل ملاقاتش میکنیم. خسته است اما صبورانه و پرشور پاسخ سوالات مان را میدهد. حرف اولش از مشهد است، شهری که اولین بار در 12سالگی به همراه مادرش، به آن سفر میکند: «گاهی آدمی نیاز دارد نه فقط برای تازه کردن دیدارها با دوستان، که برای پاسخ گفتن به دلش، سفر کند. مشهد از آن مقصدهایی است که باید برای دلهایمان به آن سفرکنیم. امیدوارم دعاهای مان در پیشگاه امام هشتم(ع) مقبول واقع شود. در طول سالیان، در این شهر دوستان زیادی پیدا کردم. از همه سفرهایی که به مشهد داشتهام، خاطرات خوش باقی مانده است. آدم در بارگاه حضرت رضا(ع) سبکبال میشود، امیدوارم توفیق بشود باز هم عازم این حوالی بشوم. دوست ندارم بروم اما هر سفری، پایانی دارد...» وی به ویژگیهای شهر مشهد هم اشارهای دارد و میگوید: لذت میبرم از «زنده بودن» این شهر و این حال و هوای معنوی که بر آن حاکم است. یک شهر تمیز و زیبا که مورد توجه قشرهای مختلف جامعه است.
او مشهدیها را مهربان و خونگرم توصیف میکند و با چاشنی لبخندی میگوید:فقط مشکل این مردم دوستداشتنی این است که مدام تعارف میکنند به خوردن کباب و شیشلیک مشهورشان، خدا نگهدار این مردمان خوب باشد اما خلاصه در این مدت به واسطه همین مهمان نوازیشان چند کیلویی اضافه کرده ام.
اولین دستمزدم 500 تومان بود
رضا کیانیان، جایی در کتاب «ناصر و فردین» در وصف «ملکمطیعی» نوشته است:«تنها ستاره سینمای قبل انقلاب بود که نقشهای متفاوت بازی کرده و از نقش کوچک و بزرگ واهمه نداشته. نقش کوچک هم بازی کرده و به یادماندنیتر شده! نقش منفی هم بازی کرده! هیچ ستارهای در آن زمان چنین جرئتی نداشته...»
با همین مقدمه از او ماجرای ورودش به سینما را میپرسیم. در جواب بیان میکند: برای من بازیگری با عشق شروع شد. از بچگی و نوجوانی عاشق سینما بودم. پدرم سینمایی داشت در خیابان سیروس، به نوعی خانوادهمان اهل هنر بود. من هم در مدرسه انجمن ورزش و تئاتر را اداره میکردم و گاهی چیزی مینوشتم و با بچههای اهل تئاتر آنها را اجرا میکردیم.
وی ادامه میدهد: حرف پول در میان نبود، بنابراین توقعات و انتظارات مان از بازیگری و عالم سینما چیز دیگری بود. من عاشق سینما بودم و عاشق این هنر هم میمانم.
حرف را میکشانیم به دستمزدهای آن دوران بازیگران، کمی تامل میکند و میگوید:اگر درست خاطرم باشد، اولین دستمزدم ۵۰۰ تومان بود. البته باز هم تاکید میکنم، برای من مسئله مالی مطرح نبود و عاشق سینما بودم. کمکم که پیشرفت کردم، دستمزدم افزایش یافت. زمانی هم رسید که میشد با دستمزدت خانه بخری اما حالا با پولی که بعضی بازیگران دریافت میکنند، معاش روزمرهشان هم لنگ میماند.
این بار سنگین که بر دوش دارم
وی در بخش دیگری از این مصاحبه میگوید: ما باید شاکرِ بخت خودمان باشیم که مردم ما را این چنین دوست دارند. شهرت و معروفیت شاید با یک فیلم خوب هم به دست آید اما محبوبیت را فقط مردم سهمِ هنرمندانشان میکنند و از این لحاظ بسیار ارزشمند است.
وی ادامه میدهد: محبوبیت فرمولی ندارد و نمیشود گفت که چه باید کرد تا به آن برسی؟ اما اگر رخ داد، نگه داشتنش کار دشواری است. باید خیلی مراقب و مسئولیت پذیر باشیم تا آن چه دشوار به دست آمده، آسان از دست نرود.
ملکمطیعی میافزاید: ما خوش شانس بودیم و این کوله بار پرمحبتی را که مردم بر دوش ما گذاشتند مایه افتخار میدانیم و مراقبیم که از دستش ندهیم. وی خاطرنشان میکند: « شهرت و معروفیت هم روزی تمام میشود و ممکن است فراموش شوی. آن روز باید صبر و تحملش را داشته باشی. وقتی مردم مهربان روزگار که یک عمر فردی را دوست داشتهاند، فراموش میکنند، معلوم است که سختی میکشی و آن روز است که آرزو میکنی کاش زندگی راحتی داشتی و دنبال این حرفه نمیرفتی. اما من به شما به صراحت میگویم و اطمینان میدهم که عاشق سینما هستم، حتی اگر ناملایمتی ببینم و تا آخرین لحظه به آن وفادار خواهم ماند.»
تختی، تافته جدا بافته بود
وی از دوستان صمیمی و طرفداران پرو پاقرص جهان پهلوان تختی بوده و حتی پای او را به عالم بازیگری هم باز میکند. خودش از این رفاقت چنین میگوید: من عاشق و رفیق تختی بوده و هستم. ما همسن و سال بودیم، در آن روزگار تهران آن قدر بزرگ نبود و همدیگر را در زمینها و سالنهای ورزشی میدیدیم. من خودم معلم ورزش بودم و با رفقای ورزشکار و پهلوانان آشنایی داشتم. به خصوص مرحوم تختی وجود بسیار نازنینی داشت که همه به دلیل سادگی، تواضع و محبت و اخلاقش عاشق او بودند و خاطرش برای خیلیها از جمله خود من، عزیز بود. او به واقع اخلاق و منشی داشت که لقب «پوریای زمان» شایستهاش بود. وی میافزاید: ما قهرمانان بسیار بزرگی در مملکتمان داریم که شایسته احترام هستند و من به آنها میبالم و میدانم که آنها نیز علاقه ویژهای به تختی دارند اما اصل مطلب این است که تختی تافته جدا بافته بود. شاخصهایی داشت که هیچ کداممان نداشتیم. کاش بتوانیم از خصوصیات و امتیازات او در زندگی مان استفاده کنیم و برای ما تجربهای باشد تا به خودمان یادآوری کنیم، وقتی چنین کنی، در ذهن و دل مردم تا ابد خواهی ماند.
ملکمطیعی خودش روزگاری اهل ورزش بوده، سوابقش نشان میدهند که در کلاسهای داوری کشتی شرکت میکرده و درجه ملی داشته است. این یعنی میتوانسته به راحتی داور بین المللی کشتی شود. او در این باره، چنین توضیح میدهد: قسمتی از نوجوانیام در ورزش گذشت. من کشتی را خیلی دوست داشتم ولی بعد از این که با« ولگرد» مشهور شدم، به دلیل مشغله و الزامات بازیگری، کشتی را کنار گذاشتم. راستش را بخواهیدبه سینما عاشق تر بودم.
پایم در ایران محکم است
این بازیگر محبوب از جمله افرادی است که سرسختانه مخالف رفتن از ایران است. وی بیان میکند: مملکتی را که خاک پدران و مادران ماست چرا رها کنیم و به کشور دیگری برویم؟ پای ما در این زمین محکم است، چرا رهایش کنیم؟ اگر فرزندان مان به دلایلی برای تحصیل یا هر مسئله دیگری از ایران بروند به آنها سر میزنیم و این یک موضوع دیگر است اما من دلیلی نمیبینم وطنم را برای زندگی در خاک دیگری، ترک کنم. حیف نیست مملکتی با این همه نعمت و مردمی را که به آنها دلبسته و وابسته ایم، رها کنیم؟ چطور رفاقتها و بچه محلها و غیرتها و جوانمردیها را بگذاریم و از این جا رخت بَرکنیم و به جایی برویم که حتی معنای قربانصدقه رفتنشان را نمیدانیم. این جا خاک پدران و مادران ماست، برایمان مقدس است و دوستش داریم و با هر حالی که هست، عاشقش هستیم و آن را بالاتر و سرافرازتر از همه کشورها میدانیم.
با سینما به جهانیان معرفی میشویم
این بازیگر پیشکسوت از آرزوهایش برای سینمای ایران میگوید: سینمای ایران از آرزو گذشته و به حقیقت پیوسته و رو به ترقی و پیشرفت است و جهان برای سینمای ما احترام زیادی قائل است. اسکار میگیریم و در جشنوارهها میتوانیم خودمان را نشان دهیم. رنگ و رخ فیلمهای مان در خور توجه است و برپایه درستی شکل میگیرد و پیشرفت فوق العادهای داشته است. بدون شک امروز یکی از عوامل معرفی ایران به جهان، سینمای آن است. در واقع سینما و ورزش دو مولفه معرفی ما به جهانیان به شمار میآید. باید افتخار کنیم که مردم کشورمان میتوانند آزاد و سربلند و دور از جنجالها و فضاهایی که برایمان ایجاد میکنند، متحد بمانند. این مردم چه خوب هوای هم و خاکشان را دارند.