از یادمان باشکوهی که پس از سال ها پیگیری، وعده ساختش را در شورای شهر گذشته گرفتند، فقط یک اسکلت فلزی برپا شده و ماه ها از رها شدن ناتمام همین یادمان می گذرد. حالا مدت هاست که بوستان محله حُر که پیکر مطهر سه شهید پرافتخار واقعه تاریخی 10 دی 1357 مشهد را در آغوش دارد به جای این که به نمادی برای نمایش یکی از هویت های انقلابی مردم این شهر تبدیل شود، به دلیل بی توجهی های انجام شده گاهی شاهد حضور دستفروشان، مالخرها و ...است.دور تا دور یادمان شهدا را هم مدت هاست با کیسه های پلاستیکی آبی رنگ پوشانده اند تا عملیات ساخت یادمان انجام شود، اما کهنگی و کثیفی کیسه های پلاستیکی و اظهارات همسایه ها، گواه خواب طولانی پروژه است. سنگ قبرها خاک خورده و کنده کاری های زیادی دور تا دور مزار انجام شده است.به جمع چند بازنشسته ای می رویم که در ازدحام این بوستان کوچک و شلوغ، روی یکی از نیمکت های رنگ و رو رفته نشسته اند. یکی از آن ها با سر به جمعیت انبوهی که در بوستان بساط کرده یا مشغول خرید و فروش و چانه زدن بر سر جنس دست دوم هستند، اشاره می کند و می گوید: این دستفروش ها دو سه سالی می شود که آمده اند این جا، قبلا داخل خیابان اصلی و رو به روی بانک بساط می کردند، دو ماه قبل بود که یکی از همین سارقان در تاریکی شب چاقو گذاشت روی شاهرگم و تمام حقوق یک ماهم را که نقد کرده بودم گرفت و رفت... بعد از گشت و گذاری مختصر در نابه سامانی های حوالی مزار شهدا، به اتفاق یکی از جوانان محل، به منزل شهید «سیدمحمد سیدی» که یکی از سه شهید این مزار گمنام است می رویم.«سیداصغر» برادر شهید است و با وجود این که مدت زیادی از جراحی قلبش نمی گذرد و حال و احوال جسمی خوبی هم ندارد، به گرمی از ما استقبال می کند. سال ها مسئولیت اداره هیئت امنای دو مسجد، میان داری و سخنرانی در هیئت های مذهبی و مشارکت گسترده در امور خیریه، از او سخنرانی چیره دست ساخته است.سید اصغرآقا حرف هایش را این گونه آغاز می کند: سیدمحمد پنج سالی از من کوچک تر بود، زمان شهادت هم 22 سال داشت. ما سه خواهر و سه برادر بودیم، برادر بزرگم 10 سال از من بزرگ تر بود و چند سالی می شود که به رحمت خدا رفته است.او می گوید: قبل از انقلاب در روستایی به نام «نعمان» بودیم، برادرم همان جا به دنیا آمد و سال 1345 بود که همراه خانواده ام به مشهد آمدند. آن زمان من در یک نانوایی در شهر تهران کار می کردم. سیدمحمد هم تا زمان شهادتش کارگر بافندگی بود و در بازار امام رضا (ع) کار می کرد، سرش به کار خودش بود و در 18 سالگی ازدواج کرد.وی می افزاید: خیلی سر به راه بود و از همان ابتدای کودکی نماز می خواند، هر روز به مسجد می رفت، قرآن می خواند و خیلی مراقب بود به گناه آلوده نشود. به امام (ره) علاقه مند بود و اعلامیه های امام خمینی (ره) را می خواند و صدای ایشان را گوش می کرد.
روزهای داغ انقلاب و عاشقانه های سیدمحمد
حاج سیداصغر آقا می گوید: یکی دو سال مانده بود به پیروزی انقلاب، مغازه ای اجاره کرد و کار و بارش بهتر شد اما به هیچ عنوان از دغدغه اصلی اش که حضور در جریان انقلاب و همراهی با دیگر انقلابیون بود غافل نشد، روزهای شلوغ انقلاب اصلا در مغازه اش را باز نمی کرد و با شهید حشمتی که شوهر خواهرم بود در راهپیمایی ها شرکت می کرد. آن سال ها یکی از پایگاه های انقلابیون منزل آیت ا... شیرازی (ره) بود. یکی دیگر از پایگاه های حضور انقلابیون هم منزل حاج آقا «قمی» بود. او در این پایگاه ها رفت و آمد داشت. گاهی هم به تهران می رفت و پای منبرهای آیت ا... فلسفی در حسینیه ارشاد می نشست. خیلی وقت ها هم پای منبر مقام معظم رهبری می نشست. «آقا» خودشان در مسجد کرامت منبر می رفتند. کلاس های مرکزی قرآن مشهد در مسجد کرامت بود. آن سال ها به گمانم سال های 54 و 55 بود. سیدمحمد هم خیلی به سخنرانی آقا علاقه داشتند.او از سخنرانان دیگری هم اسم برده و می گوید: شهید هاشمی نژاد و حاج آقا مرعشی هم منبر می رفتند و جمعیت زیادی پای منبرهایشان می نشستند.
9 دی، اوج انقلاب، یک روز قبل از شهادت سیدمحمد
به حکایت نهم دی می رسیم؛ اوج حضور مردم و یک روز قبل از حرکت پرافتخار مردم مشهد برای ایستادگی در مقابل مزدوران پهلوی. سیداصغر می گوید: نهم دی بود که من و برادر بزرگم به همراه شوهر خواهرم، برادر خانمم و سیدمحمد به راهپیمایی رفتیم. اصلا شهر جور دیگری بود. جمعیت زیادی از طرف فلکه برق (میدان بسیج) به سمت استانداری در حرکت بود. چند تانک وارد جمعیت شد و نظامی هایی که روی تانک اول بودند اعلام کردند به مردم پیوسته اند، جمعیت هم برای سلامتی آن ها پشت سر هم صلوات می فرستاد. تانک دوم و سوم و چهارم و پنجم هم به همین ترتیب به میان مردم آمدند. مردم نظامی ها را در آغوش می گرفتند و می بوسیدند. همه چیز خوب پیش می رفت. جمعیت در حال نزدیک شدن به میدان بیمارستان امام رضا(ع) بود که ناگهان همه چیز عوض شد.وی ادامه می دهد: ناگهان یک بالگرد از راه رسید و شروع به شلیک به طرف مردم کرد، جمعیت سراسیمه شد و هر کس به طرفی می دوید. خیلی ها به سمت بیمارستان حرکت کردند. صحنه عجیبی توجه خیلی ها را به خودش جلب کرد. یکی از سربازان روی تانک تفنگش را به طرف بالگرد نشانه گرفت اما فرمانده اش با کلت کمری او را شهید کرد. مردم از این حرکت خیلی خشمگین شدند و همان جا فرمانده را به سزای عملش رساندند. در فلکه برق هم تانک ها بیشتر از 15 خانم را زخمی کردند. قیامتی شده بود و مردم همه خشمگین بودند.برادر شهید سیدی می گوید: شب شد و در میدان شهدا، نظامی ها جنازه چند ساواکی را آویزان کرده بودند می خواستند کشتن و آویزان کردن ساواکی ها را به نام مردم تمام کنند، قرار گذاشتیم فردای آن روز یعنی دهم دی ماه هم هیچ کس در خانه نماند. همه از در منزل آیت ا... شیرازی تظاهرات را شروع کردند. من شاطر نانوا بودم و در خیابان طبرسی کار می کردم. ظهر بود به من خبر دادند محمد به خانه برنگشته است. به سراغ پدر شهید حسین جاقوری که او هم بافنده و از دوستان نزدیک سیدمحمد بود رفتم اما آن ها هم خبری از برادرم نداشتند. به اتفاق هم به بیمارستان ها سر زدیم اما محمد را پیدا نکردیم. اطراف بیمارستان امام رضا(ع) دانشجویان عکس های شهدا را برای شناسایی به مردم نشان می دادند . همان جا بود که عکس سیدمحمد را در میان شهدا دیدم.
سیداصغر آقا می گوید: یکی از شاهدان عینی به من گفت همه مقابل خانه آیت ا... شیرازی بودند که تیراندازی شروع شد یکی از تیرها به پیشانی سیدمحمد اصابت کرد و از طرف دیگر صورتش خارج شد، به سردخانه که رفتیم گشتیم و از میان پیکرها، پیکر سیدمحمد را پیدا کردیم. اما حکومت نظامی بود و اجازه تشییع پیکر شهدا را نمی دادند.
قبل از شهادت گفته بود دیگر بر نمی گردم
از سیداصغر می پرسم خبر شهادت را چه کسی به مادرتان داد؟ می گوید: وارد خانه که شدم مادرم در را باز کرد. (منقلب می شود و چند قطره اشک می ریزد) مادرم خیلی به سیدمحمد علاقه داشت. شب قبل از شهادتش مادرم مهمانش بود و می گفت سیدمحمد حال عجیبی داشت. به او می گفتم چرا نمی خوابی؟ وضو گرفته بود و دایم قرآن و نماز می خواند. اذان صبح هم همه را برای نماز بیدار کرد. صبح هم به مادرم گفته بود جایی که می روم دیگر برگشتی ندارد. قبل از رفتن هم غسل شهادت کرده بود.
وی می گوید: بعد از شهادتش می خواستیم برادرم را در بهشت رضا (ع) دفن کنیم اما اهالی محل مخالفت کردند و گفتند باید در قبرستان خودمان دفن شود. در غسالخانه غسلش دادند و روز تشییع جنازه اش هم خیلی شلوغ شد. شهید «معقول» و شهید «شهریور» از محلات دیگر بودند. شهید معقول ساکن آخر شهرک شهید رجایی و شهید شهریور هم از محله 10 متری بود، وقتی برادرم را به خاک سپردیم، دو شهید دیگر را هم شبانه در آن جا به خاک سپردند. از خانواده و اقوام شهید شهریور رد و نشانی نداریم اما پسر شهید معقول هر سال برای مراسم سالگرد به این جا می آید. رابطه پسر شهید معقول و پسر شهید سیدی هم خیلی خوب است. هر سال از طرف بسیج، سپاه و مردم محل مراسم می گیرند. از شهرداری هم گاهی می آیند و برای برگزاری مراسم همراهی می کنند.
غصه ما مزار ناتمام این شهیدان است
از او درباره ساخت یادمان بر سر مزار سیدمحمد و شهیدان «شهریور» و «معقول» می پرسم که می گوید: برای ساخت یادمان بر سر مزار این سه شهید خیلی تلاش کردیم و خیلی سال ها طول کشید تا به همین بنای نصفه و نیمه رسیدیم. برادرزاده ام هم برای نام گذاری خیابانی به نام برادرم خیلی تلاش کرد اما متأسفانه این کار را نکردند. غصه ما مزار ناتمام این شهداست و شأنی که با حضور افراد ناباب در اطراف آن رعایت نمی شود.
وعده افتتاح یادمان در اسفند ماه
برای اطلاع از آخرین مراحل اجرایی و ساخت یادمان مزار این سه شهید بزرگوار، با معاون فنی و اجرایی شهرداری منطقه 6 گفت و گو می کنیم. هادی لکزی می گوید: کار ساخت این یادمان از سال 95 و با ساخت و نظارت شهرداری منطقه 6 آغاز شده است. وی می افزاید: برخلاف تصور، کار متوقف نبوده و فقط در مقطعی با تعلیق مواجه شد که این موضوع نیز به دلیل تغییر در نقشه نما بود. وی تصریح می کند: برای نمای این المان، سنگ در نظر گرفته شده بود اما با تغییر نما، ساخت المان با نمای آجر و معماری اسلامی ادامه خواهد یافت و در اسفند ماه همزمان با سالروز شهادت یا ولادت حضرت فاطمه (س) به بهره برداری خواهد رسید.لکزی می افزاید: برای اتمام این پروژه 275 میلیون تومان هزینه در نظر گرفته شده است.