خاطرات یک نعش کش- قسمت بیست و ششم
تعداد بازدید : 50
خودکشی به سبک نهنگها در چهارشنبه سوری
نویسنده : میلاد خوشخو
همکارم جناب مبارکه امروز طی حرکتی که در دوران حضور حقیر بیسابقه بود، شخصاً و بدون دستور مقام مافوق تصمیم به انتخاب محل مأموریت نمود و پشت فرمان آمبولانس شروع کرد به نصیحت من: «ببین دکتر جان... دیگه یواش یواش داری سرد و گرم نعشکشی رو میچشی. اما یادت باشه ما سالها خاک مرده خوردیم و به هر حال دو تا کفن بیشتر از شما جوونا پاره کردیم... این موها رو با خاکستر وارداتی چینی سفید نکردم پسر جان. بارها شده طرف با دماغ چاق داشته تو خیابون راه میرفته که من از چندین متری بوی جنازه ازش استشمام کردم. اصلا یادمه آخرین بار دس تنها پشت غربیلک همین آمبولانس داشتم رانندگی میکردم که یهو دیدم بوی میت میاد. رد بو رو تا وسط جمعیت توی پیاده رو زدم و دیدم بعله... خود خودشه! یه عاقله مرد سُر و مُر که بوی مماتش همه جا رو ورداشته بود. منم خیلی خونسرد رفتم جلوی پاش ماشینو نگه داشتم، در عقبو باز کردم و واستادم جلوش. اصلا من که رسیدم دیگه رنگش پریده بود دکتر... پرسید چی شده؟ منم براش توضیح دادم که یه نعشکش کارکشتهام و شمیم میت ازش بلند شده. جالبه به حدی زمان بندی من درست بود که دقیقا همون موقع مرحوم شد و رکورد سریعترین ارائه خدمات رو زدم.»
من: «البته جسارت است... ولی آنگونه که از فرمایشاتتان مستفیض گشتم، به نظرم جنابعالی رأساً ریق رحمت را به حلقوم آن مرحوم مغفور چپاندهاید و اگر اشتباه نکنم در عالم پزشکی این پدیده را آنفارکتوس میوکاردیال گویند که توسط شما بر آن متوفی اعمال گشت.»
مبارکه: «نه آقا جان! این حرفا چیه میزنی؟ اجلش رسیده بود دیگه. حالا اصلا به هر دلیلی... مهم اینجاس که من با تکیه بر تجربه بالام، رایحه میت رو به خوبی درک کردم.»
ایشان درست میفرمود. با این تفاوت که از نظر من خودشان عطر مربوطه را به تن آن خدا بیامرز پاشیدند. ولی ذکر این خاطره درست در روزی که همکارم به صورت خودسرانه محل ماموریت را انتخاب کرده بود، قطعاً بوی خوبی نمیداد. از یک سو به شدت نگران قربانیان آینده این اعتماد به نفس کاذب بودم و از سوی دیگر نمیشد به مقام مافوق باتجربه امر و نهی نمود. فکرم حول همین مسائل میچرخید که صدای مبارکه بیرونم کشید: «تا غروب آفتاب چیزی نمونده دکتر... حدود نیم ساعت دیگه زیر اون درخت یه میت به عمل میاد.»
من: «بله؟ مگر چغندر است که زیر درخت سبز شود؟ نکند علم پیشگویی میدانید و ما بیخبریم جناب مبارکه؟»
مبارکه: «شما جوونا هرگز یاد نمیگیرین رو حرف بزرگ ترتون حرف نزنین! ساکت بشین نگا کن بچه.»
و منتظر نشستیم و هر آینه همان شد. نیم ساعت بعد چنان اتفاقات عظیمی رخ داد که کم از شرایط میدان جنگ نداشت. در پی این حوادث یک جنازه تر و تازه 15 الی 16 ساله دقیقاً زیر همان درخت به عمل آمد. به هر نحو ممکن با یک عملیات پارتیزانی و زیر آتش دژخیمان جسد را استحصال نموده و بار زدیم. بهتر است شرح ماجرا را از مکالمه شکل گرفته در آمبولانس بخوانید.
مبارکه: «اینم از همون میتی که قولش رو داده بودم دکتر. گفتم که... تجربه! هر سال دقیقا در همین روز و ساعت و همین نقطه، حداقل یه جنازه وسط این جهنم تولید میشه. این یه برنامه سالیانه است که همه نعشکشا میدونن و (بعد از اینکه یک کاغذ را از داشبورد ماشین بیرون کشید و دستم داد) برگه مأموریتش هم معمولاً اوایل اسفند هر سال صادر میشه. آره دکتر جون... بهش میگن چهارشنبهسوری.»
من: «ضمن عرض سلام و آرزوی آمرزش، چرا با خویشتن خویش چنین کردید جناب متوفی؟ آنچه حقیر با استناد به کتب فرهنگی و تاریخی فرا گرفتهام، علی القاعده شما باید برای انجام مراسم چند هزار ساله چهارشنبه سوری از روی آتش جست و خیز شیرینی میفرمودید و در آستانه سال نو در جمع دوستان و ملازمان دمی خوش میزیستید. فلذا چه شد که چونان گشت؟»
میت: «چی میگی عمو؟ زیر دیپلم حرف بزن بینیم باو. این سوسول بازیا چیه؟ به من چه چند هزار سال هیچکس نمیدونس اکلیل سرنج چه جوری درس میشه؟ برو خودتو آپدیت کن داداچ. برات ترکیب می زنم پر دود حالشو ببر! »
من: «عجالتاً که ترکیبتان را اشتباهی برای عزرائیل زدید بزرگوار.»
مبارکه: «الکی سرتو درد نیار دکتر. آن کس که نداند و نداند که نداند، تا ابد برای خودش همونجوری که بود و هست میماند. خب بعضیا دوست دارن خودشون رو بکشن. کاریش هم نمیشه کرد.»
من: «نقل خودکشی نیست جناب مبارکه. به نظرم این حرکت با الهام گیری از خودکشی دسته جمعی نهنگها که در روزنامه خوانده بودم صورت پذیرفته. این طفلکها خیال میکنند فاعل بالاختیار بلند کردن صدای این توپ و ترقهها برای افزایش هیجان یک رسم آرام هستند؛ غافل از این که مفعول بالاضطرار تهاجم فرهنگی شدهاند.»
مبارکه: «این حرفای بیربط رو ولش کن دکتر... درست میشه بابا نگران نباش. ایشالا دیگه تو روزنامه هم نمیخونی نهنگا خودکشی کردن.»