خاطرات یک نعشکش (قسمت هجدهم)
تعداد بازدید : 62
بیلان کاری در مسیر دیار باقی!
نویسنده : میلاد خوشخو
با چاپ خاطرات هفته گذشته که در انتها از رئیس خواسته بودیم فکری به حال قبرهای گران قیمت بکند، اتفاقاتی افتاد که نشان داد ایشان همچنان به دقت خواننده ستون ما هستند. با این تفاوت که رئیس بزرگوار به جای رسیدگی به هزینههای بالای کفن و دفن، مأمور پشت بیسیم را به جرم افشای نامه محرمانه اخراج فرمودند. البته ناگفته نماند طی هفته گذشته اقدامات خوبی هم شکل گرفت و در حوزه مسائل مربوط به گور و قبور تسهیلاتی برای عموم در نظر گرفته شد که در هفتههای آینده مفصل به آن خواهم پرداخت.
متاسفانه امروز با خبر شدیم ریاست محترم اداره کل امور اموات مردم دارفانی را وداع گفته و خلقی را عزادار نمودهاند. در همین راستا روابط عمومی آن اداره محترم با ارسال نمابری رسمی به اداره کل امور میتها و نعشکشها خواستار تهیه مقدمات برای تدارک یک مراسم شکوهمند شد. پس ما ماندیم و مسئولیتی که سنگینیاش را به واسطه تجربه جناب مبارکه به دوشمان انداختند. قرار شد جلوی سردر ادارهکل امور اموات مردم منتظر بمانیم تا تشییع کنندگان، پیکر آن مرحوم مغفور را با ادای احترام به ما بسپارند. روایت مراسم تشییع رونقی به کلام نمیدهد که بخواهم برایتان بسطش دهم؛ اما نکتهاش حضور حاج آقای خودمان در مراسم بود که قبل از حرکت آمبولانس با نثار چشمغره غرایی به حقیر متذکر شدند که حتما خاطره این هفته را خواهند خواند و چنانچه چیزی از کم و کیف حوادث مراسم تشییع گفته شود، قطعا برخورد مقتضی صورت خواهد گرفت (عنایت بفرمایید... الوعده وفا حاج آقا). ایشان همچنین ضمن اشاره به میت افزودند بنده میتوانم تا دلم بخواهد از متن مصاحبت با آن رئیس فقید بنویسم. زیرا ایشان از مسئولان شایسته آن اداره کل بودند و قطعا اظهارات برزخیشان میتواند چراغ راه زیردستان باشد.
القصه همسفر نیمه راه دیار آخرت آن بزرگوار شدیم. به رسم ادب و رعایت سلسله مراتب شغلی، اینجانب لب دوخته و آغاز مکالمه با مسئول مربوطه را به مبارکه واگذار نمودم.
مبارکه: «ریاست محترم اداره کل امور اموات مردم... سلام علیکم... احتراماً به آمبولانس محقر ما خیلی خوش اومدین قربان... با تشکر.»
جناب مسئول (در حالی که از جا بلند میشد) : «سلام علیکم... پیرو خوشآمد گویی شما ممنونم...»
من: «بدین وسیله مستدعی است در صورت امکان دقایقی ما را مستفیض نمایید.»
مبارکه: «خب دیگه نامه بازی بسه... از دوره مسئولیتتون برامون حرف بزنید آقای رئیس.»
جناب مسئول: «بله... بحمدا... در سالهای اخیر کارهای خوبی در این زمینه صورت گرفته و با همکاری کلیه دستگاهها کارگروههای توانمندی به همت مسئولان در بحث رسیدگی به معضلات تشکیل شدند و جلسات مثبتی داشتیم که ان شاءا... از رشد خوبی برخوردار است.»
مبارکه: «آفرین بر شما مدیر نمونه... بنده توفیق مشایعت مدیران زیادی رو داشتم که خوشبختانه همهشون سالای آخر، کارای خوبی صورت داده بودن و معضلات توانمندی رو به همت جلسات هِی بررسی کرده بودن... شما اما بفرمایید توی بحث امور مردم در بخش اموات چه فعالیتهایی داشتین؟»
جناب مسئول: «خوشبختانه بر طبق آمار منتشر شده میتوانیم روند تغییرات رو به خوبی مشاهده کنیم. (درحالی که از زیر پارچه کفن تصویر یک نمودار را بیرون آوردند) همین طور که ملاحظه میفرمایید در این نمودار میتونیم روند پیشرفت امور اموات مردم رو به خوبی ببینیم. این قسمت که مربوط به دوره رؤسای سابق اداره کل میشه در حقیقت بدترین دوران تاریخ اموات به حساب میاد. تا اینکه در اینجا دوره ریاست بنده شروع شد و به وضوح رشد شاخصهای مختلف قابل تشخیصه. واقعا زحمات زیادی کشیده شده. به نحوی که نرخ رشد خدمترسانی شش ماهه منتهی به ماه گذشته بیش از 60 درصد بوده و تعداد امورات رسیدگی شده اموات به چندین میلیون افزایش پیدا کرده.»
مبارکه: «عه... این دست تو چی میکنه آقا؟ بده ببینم این کاغذ رو (چنگ زد و کاغذ را از دست مسئول کشید)... شماها دیگه شور قضیه رو در آوردین به خدا!»
من: «چه شده جناب مبارکه؟ چرا به ناگاه آشفته گشتید؟»
مبارکه: «اینا منو خسته کردن دکتر! تا حالا بالای صدتا رو با این آمبولانس زبون بسته حمل کردم و همه بلا استثنا همین بیلان رو بیرون میارن و همینا رو میگن. هربار ازشون میگیرم پاره میکنم، باز نفر بعدی میاد دقیقا همین بیلان دستشه... به جان تو آخرین بار خودم آتیشش زدم!»
مبارکه اینقدر عصبانی بود که دیگر نه مجالی برای صحبت من گذاشت و نه ادامه تقریرات جناب رئیس امور اموات مردم تا در سکوت راهی قبرستان شویم.