پشت بیسیم گفتند امروز زنگخور نعشکشی نداشتیم و گویا موضوع برای رئیس مرکز ترانسپورت اداره کل امور نعشکشها بسیار عجیب به نظر آمده. لذا با تدبیر بسیار درخشانی که دارند این نظریه را مطرح فرمودند که احتمالا شبکه تلفن ثابت و همراه دچار اختلال شده است. وگرنه مگر میشود این همه درد و مرض و آلودگی هوا و انواع آنفلوآنزا، تا این ساعت کسی نمرده باشد؟! که اتفاقا حدس ایشان درست هم بود و علت همان بود که ذکر شد. پس در راستای خط مشی مدیریتی همیشه مدبرانه خویش به راهکاری بسیار حرفهای دست یازیده و سپس افزودند بروید از کف خیابانهای شهر چند تا میت پیدا کنید که حقوقمان حلال باشد و فردا پسفردا برای من هشتگ #فیش_حقوقی نزنید. با اعلام این بخشنامه جناب مبارکه که تجربه بالایی در شناسایی نقاط میتخیز دارند، سر آمبولانس را به سمت مراکز شلوغ کج کردند و اینبار جنازه را از وسط ترافیک قفل شده شهر تحویل گرفتیم. البته قبلش این درس را به حقیر خاطر نشان فرمودند که همیشه وقتی خواستی میت تر و تازه پیدا کنی، بهترین جا آلودهترین و شلوغترین نقطه است؛ آن هم به دو دلیل. اول اینکه هر نفسکشی که آنجا عرض اندام کند، به طرفةالعینی به دودکش بدل خواهد شد؛ و نکته دوم آنکه این روزها جماعت اعصاب خودشان را هم ندارند و با توجه به تنش شکل گرفته از مکالمات منجر به منازعات هر لحظه ممکن است دار فانی را وداع گویند. وی در ادامه گفت: یاد آر ز ما نعشکشها که کارمان حکم کار پلیس راهور و مأموران مالیاتی را دارد. از این رو که برای آن بندگان خدا وظایف کمرشکنی در ردیف بودجه مملکت به این گندگی در نظر گرفتهاند. به نحوی که ایشان موظفند رانندگان وسایل نقلیه را بخلافانند و مؤدیان مالیاتی را بفرارانند تا منابع ذکر شده در سطور مدنظر لایحه از طریق جریماندن و علیالرأساندن مردم تأمین گردد. گفتم این گفتی و ربطش را به ما نگفتی ای مبارکه. فرمود: ما نیز بعضاً باید هرجور که شده قبرهای شهر را مملو از میت نموده و بدین وسیله بودجه لازم جهت اداره امور شهری را تأمین نماییم.
جنازه یافت شده متعلق بود به یک راننده تاکسی از نوع شخصی که به گفته شاهدان عینی در آخرین لحظات عمر قربانی همان ردیف لایحه بودجه کشور شده بود و رسید تسلیمیاش را هم در دست داشت. این دفعه به جای بازماندگان متوفی، ماندگان در ترافیک دو سر آن مرحوم را گرفتند و در آمبولانس گذاشتند. ماشین برزخی ما هم لای ترافیک گیر کرده بود و در دوزخ ترافیک سنگین چه کاری بهتر از مصاحبت با برزخیان؟ خودم سر صحبت را باز کردم که: «چرا مردید جناب شوفر تاکسی شخصی؟ واقعا یک برگ جریمه ارزشش را داشت؟»
مبارکه: «ولش کن دکتر... این یارو اعصاب نداره ها الان تازه افتاده دسّی دسّی مرده به خاطر هیچ و پوچ. یهو میبینی بلند شد چنتا از اون کلمات سه نقطهای داخل کروشه نثار ما کردا! بعد خر بیار و باقالی بار کن.»
وقتی آن مرحوم مغفور مکالمه ما را شنید، با همان حالت عصبی که شاهدان عینی حادثه از واپسین لحظات حیاتش شرح داده بودند، از جا بلند شد و نهیب برآورد: «منو سوار کردی واسه خودت کجا داری میبری [...] ؟ واسه خودتون میاین فرت و فرت مسافر میزنین کجا میبرین تند تند؟»
مبارکه: «بگیــر بخواب عمو جان اشتباه گرفتی... خیالت جمع شخصی نیست این.»
میت: «پس چیه؟ کجا بودی تا حالا ندیدمت؟ همین دیگه... میاین تمام پول خردای این خطّو جم میکنین بعد مسافر که میرسه به ما فقط تراول رو میکنه... ای بخشکی شانس.»
مبارکه: « چی داری میگی پشت هم برای خودت بابا جان؟ خط کدومه؟ این آمبولانسه عمو. افتادی مردی هنوز حالیت نیس.»
میت:« تو نمیخواد به من بگی چی شده! خودم میدونم چه جوری مُردم....»
مبارکه:« پس چه دردته گیر دادی به مسافرکشی ما آخه؟»
میت: «داداش خوب گوش بگیر ببین چی میگم... تا زنده بودیم مسافرای زنده مسیر تو تاکسی ما بودن، الان که افتادیم مردیم ناسلامتی اینجا حق آب و گل داریم. نعشکشی این خط فقط باس مال بچههای همینجا باشه.»
من: «جناب متوفی از شما خواهش میکنم حالا که پا به دیار باقی گذاشتید، قدری سعه صدر به خرج داده و داد و لاف انحصارطلبانه دنیوی را به سرمستان ملعبه دار فانی واگذارید که این خوشتر توشهای باشد.»
میت: «بیشین سر جات بچه... از صبح خروسخون تا بوق سگ دنده صد من یه غاز عوض نکردم که الان با این غرشمال بازیای سوسولی، مسافر خودمو ول کنم بدم به تو جوجه نعشکش.»
من: « بله بله... مستحضرم. حق با شماست.»
مبارکه: «خب باشه داغ نکن عشقی... کل این خط مال تو... حالا خودت بگو چرا مُردی؟»
میت: «ها... این شد حرف حساب... هیچی بابا الکی افتادیم مُردیم. یه لحظه دیدم یه بابایی داشت اون ور خیابون از رو پل عابر پیاده میرفت بالا پیش خودم گفتم شاید مسافر باشه و داره مییاد این ور. همهش دو دقیقه سوبله منتظر موندم طرف برسه، بعد افسر اومده جلوی ماشین واستاده داره واسه ما مشق مینویسه. عه عه عه...میگنا اینا فقط میخوان دفترچه پُر کنن الکی!»
من: «حتما شما به درستی استحضار دارید که پارک دوبله یا نامتعارف خلاف قوانین مصوب راهنمایی و رانندگی بوده و عدم رعایت آن از سوی راکبین وسایل نقلیه اعم از عمومی و شخصی منجر به انسداد شریانهای اصلی ترافیک شهری خواهد بود؟»
مبارکه: «چی میگی دکتر؟ تنت میخاره مگه تو؟ شانس آوردی اصلا نفهمید داری درباره مسائل سیاسی حرف میزنی وگرنه باز قاطی میکرد.»
من: « سیاسی کدام است جناب مبارکه؟ نکته آموزش راهنمایی و رانندگی بود.»
میت: «آفرین عمو جون... کارت همیار پلیست رو نشون بده عمو ببینه... چی داری میگی آخه مرد حسابی؟ انسداد شریان چیه آخه؟ راس میگه دیگه فکر کردم داری حرف سیاسی میزنی، تازه خوشحال شده بودم میخواستم چنتا افشاگری رو کنم.»
مبارکه: «آقا اینجا حرف سیاسی ممنوعه.»
میت(خطاب به مبارکه): «امثال تو باعث شدن بمیرم دیگه... تو همین تیریپ آخر که عمرمون قد نداد تمومش کنیم هرچی در خصوص یه سری از آقازادهها افشاگری کردم هیشکی پِی حرف ما رو نگرفت. آخرشم یکی گفت برو خودتو آپدیت کن عمو... وسط بحبوحه اقتصادی و اختلاس و فیش حقوقی نجومی اومدی داری حرفای قدیمی آقازادهای میزنی؟ راستش اعصابم بیشتر از همین خراب بود که یهو قبض جریمه کلک ما رو کند و شد تیر خلاص. اشکال نداره... بذارین همینجا برای شما بگم چی بوده ماجرا. پسر آقای...»
ناگهان مبارکه پرید وسط حرفش که:«برو اونجا بیفت تا نزدم دوباره نکشتمت.» و اینگونه بود که راهی قبرستان شدیم.