گپ و گفتی با «علی اصغر نعیم آبادی»؛ مردی که بار روایت تاریخ را به دوش میکشد
تعداد بازدید : 63
از مداحی در هیئت 200ساله تا فیلمبرداری از یک انقلاب
نویسنده : شریعت
«حالا که به عقب بازمیگردم، میبینم ما خیلی زندگی کردیم.» این را میگوید و خیره میشود به کنج اتاق، نمیدانم کدام خاطره را مرور میکند که پشتبندش یک آه عمیق میکشد و اضافه میکند: «عاشق تجربه کردن بودیم برای همین هم روی پا بند نمیشدیم، زندگی هم به پاسداشت این عشق ما، اتفاقات بزرگی را پیش رویمان گذاشت... فکر نمیکردم یک روز بشوم یک تکه از تاریخ...» «علی اصغر نعیم آبادی» را خیلیها به عنوان یک کتاب متحرک از تاریخ شفاهی این شهر میشناسند. او از انقلاب زوایای پنهان و ناگفتهای را با دوربین کوچک فیلمبرداریاش ثبت و ضبط کرده است که حالا مرجع متقنی برای بازخوانی تاریخ به شمار میآید. با این همشهری قدیمی از خودش، کودکیاش، هیئت مذهبی 200سالهای که او نیز یک پای آن است و بالاخره انقلاب در مشهد گفتیم و شنیدیم. آنچه میخوانید، مختصری از انبوه خاطرات اوست.
سنگ قبری که یک مرده در دل خود داشت
برای شروع قصه همین مختصر را میگوید که؛«سال 1329 در خانوادهای مذهبی در محله عیدگاه مشهد متولد شدم، آن زمان عیدگاه وسط بازاررضای فعلی قرار داشت.» و قدمت خاطراتش را با گفتن این نکته به رخمان میکشد که؛«احداث خیابان خسروی نو را به خاطر دارم. در آن محدوده یک قبرستان قدیمی بزرگ بود. یادم هست، طی عملیات ساخت این معبر، قبرهای زیادی پیدا میشد. یک روز خبر رسید که یک سنگ کنده کاری بزرگ پیدا شده، که داخل آن جنازه یک آدم قرار داشت. همین تا چند روز خبر یک محله ما بود. »
وی ادامه میدهد: بسیاری از آثار قدیمی آن زمان دیگر امروز وجود ندارد. در محله عیدگاه، خاطرم هست که حسینیه قفلگرها یکی از قدیمی ترین و باشکوه ترین تکایای آن زمان بود که در دوره قاجاریه احداث شده بود.تصویر صحن و سرای آن حسینیه زیبا هنوز در خاطرم هست.
هیئتی با 200سال قدمت
او در ادامه از هیئت مذهبی سخن به میان میآورد که در آن قد کشیده و حالا قدمتش به 200سال میرسد؛«هیئت خاتم الانبیا(ص) در حسینیه قفلگرها که ما الان در آن فعال هستیم، دو قرن قدمت دارد. این هیئت را به این دلیل قفلگر نام دادند که عمده افرادی که بدان رفت و آمد داشتند، حرفهشان این بود.» وی ادامه میدهد: «خاطره دیگری که از کودکی و حضورم در محافل مذهبی دارم، مربوط به سال 1338 است. در سرای محمدیه که به دو در هم معروف بود و جنب مغازه کفش فروشی پدرم در بازار کفاشان قرار داشت، قبل از سخنرانی آیت ا... واعظ طبسی مداحی میکردم.»
در محضر امام خمینی(ره) مداحی کردم
اما نعیمآبادی میگوید که بزرگ ترین افتخار برای او حضور و مداحی در مجلسی بوده که زعامت آن را حضرت امام خمینی(ره) عهدهدار بودند. او این خاطره را که مربوط به قبل از انقلاب است، اینطور روایت میکند: «نزدیک اذان بود که حضرت امام(ره) وارد اتاق شدند، رو به قبله ایستادند و جمعیت نیز پشت سرشان نماز خواندند؛ پس از آن، نوبت به مداحی و ذکر مصیبت رسید و من هم یکی از مداحان جمع بودم. به یاد دارم مداحی ام را با یک رباعی شروع کردم:" اندر حضور عالم کمتر نما تکلم/ دانا خموش باشد با لعل پر تبسم/ در محفل بزرگان پای سخن به هم پیچ/ جایی که آب باشد، باطل بود تیمم" این شعر من باعث شد جمعیت صلواتی بفرستند و ساکت شوند. بعد، یک رباعی دیگر و در ادامه نیز شعری درباره سفر کربلا خواندم که اشاره داشت به محلهایی که رفتیم و در آخر هر بیت می گفتم: «سلام شاه توس را بر جدش حسین بردیم و ...» خلاصه با وجود استرسی که داشتم، اجرای خوبی از آب درآمد، مجلس که تمام شد بزرگ ترها جلو رفتند برای عرض ادب، حضرت امام(ره) ایستاده بودند و خوشامد میگفتند. نوبت به من که رسید، ایشان روی زمین نشستند، آمدم خداحافظی کنم که ایشان نگاهم کردند؛ خم شدم که دست آقا را ببوسم؛ ولی همین که جلو رفتم، حضرت آقا دست من را گرفتند و کشیدند طرف خودشان و پیشانی من را بوسیدند. در آن لحظه این حس در من ایجاد شد که این مرد خیلی بزرگ است و میشود او را بینهایت دوست داشت.»
از شهادت طیب لوطی هیئتیها، تا فیلمبرداری از یک انقلاب
وی از شروع ماجراهای انقلابی زندگیاش نیز میگوید: «خبر دستگیری حضرت امام(ره) برای من که ایشان را از نزدیک ملاقات کرده بودم و محبتشان در دلم نشسته بود، خیلی سخت بود. اما وقتی خبر شهادت طیب یکی از لوطیهای هیئتی را که در بطن مبارزات بود، شنیدم، تکان خوردم. فهمیدم این جریان انقلابی که راه افتاده است باید به ثمر بنشیند تا روی آرامش ببینیم. همان جا عهد کردم کمکی برای این جریان باشم.»
نعیمآبادی، نقبی میزند به سالهای منتهی به انقلاب و ادامه میدهد: سال 57، فقط 25سال داشتم و حرفهام سنگبری بود اما وقتی اعتراضات انقلابی زیاد شد، دوربین روی دوش گذاشتم تا این وقایع را ثبت کنم. البته این کار سختی بود، ممانعتها زیاد و شرایط خطرناک بود، حتی خود انقلابیون هم رغبتی نشان نمیدادند. این موضوع را با شهید هاشمی نژاد در میان گذاشتم و ایشان کمکم کردند تا نگاه مردم نسبت به حضور من و دوربینم تغییر کند و باور کنند که من هم یک انقلابیام.
بار روایت تاریخ را به دوش کشیدیم
این چهره پیشکسوت، از بار دشواری میگوید که بر شانه راویان انقلاب سنگینی میکرد و توضیح میدهد: مردم حامیانم بودند. برای رسیدن به قلب وقایع کمکم میکردند. این، مسئولیت من را سنگینتر میکرد. خاطرم است، روز حادثه بیمارستان امام رضا(ع) من مسجد کرامت بودم و تا موضوع را شنیدم سریع خودم را به بیمارستان رساندم و از تمام درگیریها فیلم گرفتم؛ از اتاقهای عمل و سردخانهها. جنایات رژیم وحشتناک بود. این سبعیت در حادثه 9دی ماه نیز تکرار شد. تلاش کردم همه آنها را ثبت و مستند کنم.
وی خاطر نشان میکند:من یک فیلمبردار نبودم و شغلم کار در کارخانه سنگبری بود، اما انقلاب من را به این سمت کشاند، احساس وظیفه میکردم تا آن وقایع ناگفته نمانند. اما به عنوان یک شهروند میگویم زیباترین صحنهها برای من، مربوط میشدند به روز پیروزی این ملت... .