عسکری- در غیبت پدر،«محمدسلمان» با مادرش آمده و «مبینا» را پدرش همراهی می کند. در نگاه های سرد و جدی «علی»، غیرت یک نوجوان 15 ساله را به خوبی می توان دید؛ از همان غیرت هایی که باید هوادار خواهر 18 ساله و مادر تنهایش باشد. «سعید» با شرمی دوست داشتنی آرام آرام پشت سر مادر راه می رود. «محمود» هم محو برق کفش های نو شده است. «فاطمه» کوچولو انگار تمام دنیا را هدیه گرفته؛ مانتو، شلوار و کفش نویش را لحظه ای زمین نمی گذارد و هر دقیقه سه چهار بار با تمام وجود نگاهشان می کند. اینجا از زرق و برق برندهای خارجی خبری نیست، نه افاده ای برای خرید وجود دارد و نه تملقی برای فروش محصولات دیده می شود. هر چه هست ثبت دقایقی از شادمانی دانش آموزانی است که رنج خانواده روی حریر شادی هایشان گرد غم پاشیده و برای طلب کمترین شادی ها نیز مهر سکوت بر لب زده اند...
امیدوارم هر سال عیدی بگیرم
سوز سرمای زمستانی بدجور توی سر و صورت می زند. بیرون از سالن ورزشی آموزشگاه تقوا پیشگان غلغله است. داخل سالن همه چیز با نظم و ترتیب چیده شده است؛ غرفه های کفش، پیراهن و شلوار پسرانه و غرفه های مانتو، شلوار و کفش دخترانه. مراسم آغازین که تمام می شود و سخنرانی مسئولان به پایان می رسد در ورودی سالن را برای ورود دانش آموزان باز می کنند. درست مثل سدی که شکافته شده باشد، موج دانش آموزان مشتاق وارد سالن می شوند. اولین نفر پسری 7، 8 ساله است که ثبت نامش از همه زودتر تمام شده است. اشتیاقش آنقدر زیاد است که حاضر نیست کفش های ورزشی جدیدش را از پا در بیاورد. شلوار مشکی اش را انتخاب می کند و بعد هم پیراهن چهارخانه قهوه ای را می پوشد. با پوشیدن لباس و کفش نو لبخند روی لبانش نشسته است. با «محمد سلمان» که ساکن محله «وحید» است هم کلام می شوم. متوجه حضورم که می شود شرم صورتش را پر می کند. می گوید: کلاس دومم. مدیر مدرسه این بن را به من داد و گفت برای گرفتن کفش و لباس اینجا بیایم.
هنوز خنده از روی لب هایش محو نشده. می گوید: امیدوارم هر سال عیدی بگیرم.
دست «آقا» درد نکند
سالن محل توزیع به اندازه کافی گرم است شال گردن روی صورت «مبینا» را پوشانده است و دستکش هایش را هم در نیاورده. او به همراه پدرش از «10 متری ساختمان» آمده. پدر که کارگر روز مزد ساختمان است از مدت ها قبل سر کار جدیدی نرفته است.
از او می پرسم کلاس چندمی؟ که با خنده کودکانه اش می گوید: کلاس اول، درس هایم هم خیلی خوب است.
می خواهی در آینده چکاره بشوی؟
دوباره می خندد و می گوید: دکتر قلب. می گویم: می دانی این هدایا را چه کسی برایتان فرستاده؟ و می گوید: بله، آقا، دست شان درد نکند.
معلم می شوم برای سواد بیشتر بچه های حاشیه شهر
برخلاف بقیه اهل خنده نیست. صورتش پر شده از جوش های دوره آغاز بلوغ و نوجوانی. «علی» از بقیه دانش آموزانی که آمده اند جدی تر است. پدرش کارگر است و مادرش خانه دار. از شغل آینده او هم سوال می کنم. می گوید: می خواهم در آینده معلم بشوم تا بچه های حاشیه شهر کمتر بی سواد بمانند.
بچه هایی که خوب درس می خوانند
«سعید» فقط می خندد و راضی به گفت وگو نیست. دائم پشت سر خواهرش «رویا» مخفی می شود. «عمران» با وجود اینکه 5 سال بیشتر ندارد به جای برادر 7 ساله اش صحبت می کند: سعید کلاس اول است اما خجالت می کشد حرف بزند. خانه ما بولوار «صبا» است. بابا نیست...
مادر انگار که از پاسخ های عمران خجالت زده شده باشد می گوید: پدرشان نیست. بیشتر از او درباره پدر سوال نمی کنم...
مادر ادامه می دهد: تحت پوشش خیریه هستیم. چهاربچه دارم که سه تای آن ها بن گرفته اند. بچه هایم خوب درس می خوانند اما خودم بیسوادم.
شناسایی 11 هزار دانش آموز نیازمند
«حسین شادکام» معاون اجرایی اداره کل آموزش و پرورش خراسان رضوی آخرین نفری است که از کم و کیف این مراسم حرف می زند: از صبح شنبه به مدت 10 روز هدایای رهبری شامل کفش، شلوار، پیراهن و مانتو میان 11 هزار دانش آموز بی بضاعت و کم بضاعت برخی نواحی شهر توزیع می شود. او ارزش ریالی این هدایا را 15 میلیارد ریال اعلام می کند و می افزاید: از این تعداد 5 هزار و 500 دانش آموز دختر و به همین تعداد دانش آموز پسر در نواحی یک، 2، 5 و تبادکان شناسایی شده اند. این پنجمین سال اهدا و توزیع لباس میان دانش آموزان کم بضاعت و بی بضاعت مشهد است.