وسط ساختمانهای کوتاه و بلند... شیک یا بی قواره؛ در میانه درهم فشردگی آهن و سیمان و شیشه که نفس را تنگ می کند، به فاصله اندکی از خیابانی که در آن ارابههای آهنی بوقکشان، راه خود را در دل ترافیک میگشایند؛ چند پله سنگی قدیمی شما را به دری چوبی میرساند. انگشتتان را باید آنقدر روی زنگ نویی که به قاب چوبی و قدیمی دَر نمیآید، نگه دارید تا لَخلَخ صدای دمپاییهایی را بشنوید. مردی که در را به رویتان میگشاید، نام و نشانی آشنا طلب میکند تا اجازه ورود بدهد. آن سوی در چوبی بزرگ یک دالان کوتاه است که شما را به تکهای از تاریخ میرساند. در که پشت سرتان بسته میشود، همه هیاهوی شهر پایان میگیرد و شما میمانید با قصهای که انگار سری دراز دارد...
هفتمین نسل از یک خاندان تاریخی
اینجا مدرسه عباسقلی خان شاملو است. بنایی که نماد یکی از قدیمی ترین خاندانهای شهرمان به شمار میآید. آن سوی حیاط این مدرسه علمیه و در یکی از حجرهها، چهارنفر از هفتمین نسل این خاندان انتظار ما را میکشند تا از نقش و سهم اجدادشان در تحولات این سرزمین بگویند.مرتضیخان سپهری شاملو که سالها پیش پسوند خان را از کنار نامش حذف کرده به عنوان فرزند اقرب و ارشد این نسل، عهدهدار تولیت این بنا و دیگر موقوفات عباسقلیخان شاملو است.حسن، علی و رضا؛ پسرعموهای او نیز به عنوان دیگر متولیان این موقوفات، در رسیدگی به رتق و فتق امور با یکدیگر همدلانه مشارکت میکنند.
طایفهای تاریخساز
ریشه این خاندان بزرگ و تاریخی را «رضا سپهری شاملو» برایمان روایت میکند. او میگوید: شاملوها از طوایف قزلباشها هستند که در کنار شش طایفه بزرگ دیگر، بخشی از تاریخ این کشور را شکل دادهاند. شاملوها به طور ویژه در دوران سلجوقیان و صفویان، سهم و نقش پُررنگی در به حکومت رسیدن شاهان آن دوران داشتند. البته که همین جایگاهشان در حکومت باعث شد تا به دفعات کوچ داده شوند. زمانی به آذربایجان بروند؛ در برههای سر از دیاربکر ترکیه درآورند و قسمتی از تاریخشان را نیز در خراسان بزرگ بسازند.
آخرین خان
اما مرتضی خان سپهری شاملو، در ادامه صحبتمان رشته کلام را به دست میگیرد و از فراز و فرودهایی میگوید که نسل هفتم برای احیای رقبات شاملوها متحمل شده است. او عنوان میکند: سالها پیش به واسطه بعضی اختلافات و کوتاهیهای نسلهای گذشته اختیار این موقوفات از دست خاندان سپهری شاملو خارج شد. خاطرم هست پدرم تقریبا همه اموالش را برای بازپسگیری این موقوفات خرج کرد اما جز سالها دویدن در راهروی دادگاهها نتیجهای نگرفت. همراه او عمویم نیز بود که خدا رحمتش کند، او نیز دشواریهای زیادی را از سر گذراند. وی ادامه میدهد: من و پسرعموهایم نیز سالها در دادگاه جنگیدیم تا توانستیم بخش اندکی از این موقوفات را برگردانیم و اداره امور آنها را به دست بگیریم آن هم در حالی که حتی با وجود موافقت دادگاه تا چندماه معطل مقاومت ها بودیم. روزی که این بنا را پس گرفتیم، جای طلاب در آن، مردانی زندگی میکردند که اتباع کشورهای دیگر بودند و بعضا 60سال می شد در آن اقامت داشتند و عذر آن ها را خواستن، زمان زیادی برد. وی یادآور می شود: علاوه بر این مدرسه، بازار و حمام عباسقلی خان هم به فاصله اندکی قرار دارند. حمام متاسفانه در این سالها تخریب شده اما با همکاری آستان قدس آن را پس گرفتیم و در آینده احیا خواهیم کرد. بازار نیز به واسطه آن که بر موضوع مدیریت واگذاریاش نظارتی نبوده، بستری برای مالکیت مستاجران ایجاد شده، تجربهای که در بعضی دیگر از موقوفات رخ داده است. اما شاید برایتان جالب باشد که موقوفات ذکر شده در وقفنامه معروف عباسقلی خان شاملو، شامل کوچه باغ حسن خان هم می شده است که از اول کوچه باغ تا پنجراه و حتی قسمتی از چهنو و میدان موسوم به اعدام را نیز شامل میشده است.وی در میانه حرفهایش به نکته جالبی اشاره میکند و آن اینکه او عملا آخرین خان از خاندان شاملو است و چون از عنوان «خان» بدش میآمده سالها پیش در ثبت احوال آن را از جلوی اسمش برمیدارد. حالا هرچه از این نسل باقی مانده، فامیلشان منهای این کلمه است اما نکته جالب دیگر این بوده که در این سالها به واسطه بزرگ بودن خانواده شاملوها و برای پیشگیری از تداخل اسامی، قبل از نام شاملو، عنوانی ضمیمه شده است.
آن سه مرد
«حسینخان»، «حسنخان» و «عباسقلی خان» سه مرد نامدار این خاندان تاریخی هستند. حسین خان که پدر حسن و پدربزرگ عباسقلی بوده است، به گفته «حسن سپهری شاملو»، از نزدیکان و معتمدان شاه عباس اول بوده است. او چنان وفاداری به این شاه ایرانی نشان میدهد که خیلی زود جایگاهی شایسته در دربار پیدا میکند. وی ادامه میدهد: گویا او ابتدا سمت «قورچی شمشیر» میگیرد و کمی بعد هم حاکم قم و فراهان میشود. البته یک کار بزرگ او بیرون راندن ازبکان بود که همان باعث شد تا بیگلربیگی هرات شود و امیرالامرایی خراسان را از آن خود کند و برای 20سالی هم در این سمت باقی بماند.وی تصریح میکند: اما بعد از او، حسنخان فرزندش همین سمتها را در اختیار میگیرد و این بار قریب به 23سال حکمرانی میکند. اما برای مردم شهرمان نام او با کوچه باغ حسنخان، ماندگار شد. ماجرای عباسقلیخان از همه شیرینتر است. به گفته «حسن شاملو»، او در دوران سه پادشاه صفوی، بیگلر بیگی خراسان بوده است. او که بعدها به یکی از واقفان بزرگ تاریخ بدل میشود، دستی بر شعر داشته و اشعارش در قالب مجموعهای با عنوان «مجمع الاسماء» هنوز هم باقی است. وی تاکید میکند: عباسقلی آب انبار، حمام و کاروانسرایی را در مشهد ایجاد کرد و از این جنس آثاری که او سنگ بنایشان را گذاشته، در شهرهای مختلف خراسان و حتی در خاک افغانستان نیز پیدا میشود، در مجموع تعداد رقباتی که از او در نقاط مختلف خراسان بزرگ و تاریخی باقی مانده، 76مورد است اما شاهکارش همین مدرسه عباسقلی خان بود. او قصه را میبرد سمت ویژگیهای این مدرسه علمیه تاریخی که به اذعان او چیزی حدود 3600سال عمر دارد؛«در طول تاریخ چهرههای بزرگی در این مدرسه درس خوانده و بعدها سرآمد دوران خود بودهاند. این مدرسه 90حجره دارد و سر در آن هم در مقطعی به واسطه ایجاد زیرگذر حرم و نظر به تغییرات معماری منطقه توسط کارشناسان به صورت ماهرانهای عقب کشیده شده است، طوری که به بنا آسیب وارد نیاید.»
ماجرای شعر ایرج میرزا و یک سوء تفاهم در مورد علیمردانخان
«داشت عباس قلیخان پسری. پسر بی ادب و بی هنری. اسم او بود علیمردان خان. کُلفت خانه ز دَستش به اَمان...» این شعر را ایرجمیرزا سروده و تا سالها زعم آن میرفته که آدمهای این روایت منظوم، همین «عباسقلی خان شاملو»ی معروف و پسرش علیمردان خان هستند اما نوادگان این خاندان، این موضوع را قویا رد میکنند. «علی سپهری شاملو» یکی از متولیان موقوفات شاملو به ما توضیح میدهد: تفاوت دوره تاریخی این شاعر با جد بزرگ خاندان شاملو نشان میدهد که منظور او، این دو نفر نبودهاند. از قضا علیمردان خان به اذعان روایتهای تاریخی فردی شریف و سختکوش بوده و حتی گفتهاند که او بوده که پدرش را به وقف اموالش در دوران حیات خود راغب میسازد. وی در ادامه ماجرایی را روایت میکند که به اذعان خودش، مربوط به عباسقلی و فرزندش است: میگویند شبی این پسر و پدر در حال قدم زدن بودند و عباسقلیخان حین گفت و گو بعضی از بناها و اموالش را به پسرش نشان میداد و از او میخواست تا بعد مرگش آنها را در راه خدا و امور خیر وقف کند. پسر که در دست چراغی داشته و راه پیش روی پدر را روشن میکرده، گامهایش را آهسته میکند و پشت سر پدر قرار میگیرد؛ اینجاست که عباسقلیخان چون جلوی رویش را نمیدیده، اعتراض میکند و پسر هم در پاسخ به او میگوید: مالی که بعد از مرگ آدمی وقف شود، مثل چراغ پشت سر است و راهی را برای آدمی روشن نمی کند. تا زندهاید خودتان دست به کار شوید.» بعد از آن عباسقلیخان وقفنامه بسیار مفصل و جامع و دقیقی مینویسد و بسیاری از اموال خود را که در نقاط مختلف خطه خراسان بزرگ بوده، وقف مینماید.