بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
از همان لحظه که از چشم یقین افتادند
چشمهای نگران آینه تردیدند
نشد از سایه خود هم بگریزند دمی
هر چه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند
چون به جز سایه ندیدند کسی در پی خود
همه از دیدن تنهایی خود ترسیدند...
تو بیایی همه ساعت، همه ثانیهها
از همین روز، همین لحظه، همین دم عیدند