حماسه شهید مدافع حرم، حسن قاسمی دانا در حلب
تعداد بازدید : 24
پرواز از ساختمان شماره 22
غفوریان - شهید مدافع حرم، حسن قاسمی دانا، اولین شهید ایرانی مدافع حرم در مشهد. پیش از او، حدود 10نفر از مدافعان حرم تیپ فاطمیون که افغانستانی و ساکن مشهد بودند، به شهادت رسیده بودند و به دلیل شرایط و تدابیر ویژه مسئولان، آیین های تشییع این شهدا در رسانه ها چندان منعکس نمی شد. شهادت شهیدقاسمی دانا اما شرایط را تا حدود زیادی تغییر داد. مراسم تشییع او با شکوه و با حضور جمع زیادی از دوستان و بر و بچه های عرصه های فرهنگی برگزار شد. انگار «حسن» راه را برای بر و بچه هایی که در این حال و هوا بودند باز کرد. شاید پس از او، جواد محمدی مفرد، مرتضی عطایی، رضا سنجرانی و ... که بعدها خود به کاروان شهدای مدافع حرم پیوستند، با شهادت حسن، راه را برای خود باز می دیدند. در پنجمین سالگرد شهادت حسن قاسمی دانا، پای صحبت های آقامهدی برادر شهید نشستم. با او سه روایت درباره برادر شهیدش را مرور کردیم.
روایت 1- نانوا بود
حسن نانوا بود، اصلا نانوایی ما در آن سال هایی که حسن آقا بود، پاتوق بر و بچه های بسیجی و رفقایش بود. حسن طبقه پایین نانوایی اتاقی برای استراحت داشت که گاهی با دوستانش آن جا دور هم جمع می شدند.
شهیدرضا سنجرانی که سال 96 در سوریه به شهادت رسید، از جمله دوستان نزدیک حسن بود که خیلی به نانوایی ما می آمد. وقتی حسن شهید شد، مراسم تشییع او، اولین مراسم رسمی تشییع شهدای مدافع حرم در مشهد بود. من هم تا شهادت برادرم نمی دانستم قبل از حسن، تعدادی از رزمندگان فاطمیون که افغانستانی و ساکن مشهد هستند به شهادت رسیده اند.
به نوعی می توان گفت شهادت حسن، شهدای لشکر فاطمیون را از تشییع غریبانه خارج کرد. دقیقا خاطرم هست، همزمان با تشییع پیکر حسن، سه شهید دیگر فاطمیون که از شهدای افغانستانی بودند، از جمله شهیدسیدقربان حسینی که پیکرشان در معراج بهشت رضا(ع) بود، تشییع شدند.
دقیقا خاطرم هست سه نفر از دوستان حسن (مرتضی عطایی، جواد محمدی مفرد و رضا سنجرانی) که سال های بعد خود در شمار شهدای مدافع حرم قرار گرفتند، در مراسم تشییع حضور داشتند. آن جا بی تابی هایی را که آقارضا سنجرانی برای شهادت حسن می کرد، خیلی ها در خاطرشان مانده است.
روایت 2- 22 روز پس از اولین اعزام و ...
حسن از طریق یکی از رزمندگان افغانستانی تیپ فاطمیون که در مشهد شغل کفاشی داشت، خودش را به کاروان رزمندگان فاطمیون می رساند. ماجراهای اعزامش خود حکایت جالبی دارد.
حسن سراغ این رزمنده را می گیرد و با رفت و آمدهای زیاد نزد او، سرانجام او را قانع می کند که برای اعزام به سوریه از طریق تیپ فاطمیون به عنوان معرف و واسطه کمکش کند. حسن که دوره های مختلف تخصصی آموزش نظامی را در بسیج دیده بود، بالاخره به نام «حسن قاسم پور» به سوریه اعزام می شود و 22 روز پس از اعزامش در یک عملیات در منطقه حلب به شهادت می رسد.ماجرای شهادت حسن از آن حکایت هایی است که شوق شهادت و نترس بودن او را روایت می کند.
روایت 3- آن 8 نفر در ساختمان شماره 22
از آقامهدی می خواهم از نحوه شهادت حسن برایم بگوید: در این باره آن چه من نقل می کنم روایت کلمه به کلمه شهیدبزرگوار مدافع حرم آقا مصطفی صدرزاده دوست، همرزم و فرمانده گردان برادرم حسن است. او پس از شهادت حسن ماجرا را که فایل صوتی آن موجود است، این گونه نقل می کند:
ما با بچه های گردان از عملیات آزادسازی چندمجتمع آپارتمانی برگشته بودیم که از بی سیم اعلام شد چند مجتمع سقوط کرده و برگردید. چون تازه از راه رسیده بودیم و بچه ها خسته بودند نمی خواستم دستور بدهم بنابراین از نیروهای داوطلب کمک خواستم. اعلام کردم هرکس دوست دارد با من بیاید. حسن و شش نفر دیگر بلند شدند که حسن جلوی همه این ها ایستاد. به حسن گفتم ببین هشت نفر شدیم، حسن گفت پس اسم عملیات را می گذاریم «امام رضا(ع)». ما به طرف محل عملیات حرکت کردیم. مدتی بعد به ساختمان مد نظر رسیدیم که تعدادی از نیروهای داعش به آن برگشته بودند. مجتمعی آپارتمانی بود و آن ها دقیقا در ساختمان شماره 22 بودند. از طبقات پایین شروع به پاک سازی کردیم تا به بالا رسیدیم. داعشی ها داخل یکی از اتاق ها رفته و صدای ما را شنیده بودند، یک نفر از آن ها به زبان عربی پرسید: «مین مین...؟» یعنی شما که هستید؟ آن ها احتمال می دادند نیروی خودی باشد. وقتی فهمیدیم آن ها داعشی هستند، حسن هم با صدایی رسا در پاسخ آن ها گفت: انا شیعه امیرالمومنین(ع) انا... و شروع کرد به رجزخوانی.
درگیریها شروع شد. هر دو گروه از سوراخ هایی که دیوارهای بین ما داشت به طرف هم تیراندازی می کردیم. احتمال آمدن بقیه داعشی ها می رفت و در همین شرایط بودیم که حسن گفت این طوری نمیشود باید جلوتر بروم. خواستم مانعش شوم و من جای او بروم اما حسن گفت تو فرزند داری و بمان. من میروم. دو نارنجک برداشت و رفت و گفت: شما حواستان باشد. حسن داخل واحد روبه رو شد، ابتدا صدای رگبارو بعد هم صدای انفجار نارنجک و سپس صدای نالهای آمد و دیگر سکوت همه جا را فرا گرفت. حسن را صدا کردم اما جوابی نشنیدم. خودم ترکش خورده بودم و نمیتوانستم به داخل بروم. احتمال می دادم که حسن تیرخورده باشد. به دو نفر گفتم به داخل بروند. حسن با وجود این که چند تیر خورده بود اما روحیه بالایی داشت. او باعث شده بود این عملیات پیروز شود و ما آن مجتمع را به طور کامل آزاد کنیم ضمن این که همه داعشی ها هم به درک واصل شده بودند. وقتی می خواستیم او را بلند کنیم، حسن خودش گفت از پهلویم نگیرید تیر خورده ام. بر اثر رگبار چند تیر به بازو، زیر قلب، پهلوهای چپ و راست و شکم او اصابت کرده بود. ساعت 2 نیمه شب، با آمبولانس او را به بیمارستان بردیم. پزشک ها عملش کردند و گفتند حالش بهتر است اما قطع نخاع شده ولی ساعت 9 صبح خبر دادند که حسن شهید شده است.