کاروانی از کوفه به قصد مکه برای انجام مراسم حج، حرکت کردند. پیاده ای بدون کفش و پوشش سرش(۱)همراه ما از کوفه بیرون آمد. آن طور که به نظر می رسید چیزی با خود نداشت آسوده خاطر همچنان راه می پیمود و می گفت:
نه به استر بر سوارم نه چو خر به زیر بارم(نه بر اشتری سوارم، نه چو خر به زیر بارم)(۲)/ نه خداوند رعیت نه غلام شهریارم
غم موجود و پریشانی معدوم ندارم/ نفسی می زنم آسوده و عمری به سر آرم
شتر سواری به او گفت: ای درویش ! کجا می روی ؟ برگرد که در راه با این شرایطی که داری به سختی می میری.
او سخن شتر سوار را نشنید و همچنان به راه خود ادامه داد تا این که به نخله محمود (۳) رسیدیم. در آن جا عمر همان شتر سوار به سر آمد و در گذشت. فقیر پابرهنه کنار پیکر او آمد و گفت : (ما به سختی نمردیم و تو بر بختی بمردی .)
شخصی همه شب بر سر بیمار گریست / چون روز آمد بمرد و بیمار بزیست
ای بسا اسب تیز رو که بماند / که خر لنگ جان به منزل برد
بس که در خاک تندرستان را/ دفن کردیم و زخم خورده نمرد
۱. منظور از پوشش سر: پارچه ای که بیابان گردان برای جلوگیری از ورود گرد و خاک به سر و صورت خود می بستند
۲.(نه بر اشتری سوارم، نه چو خر به زیر بارم) این قسمت از شعر در بسیاری از کتاب ها به جای مصرع قبلی به چاپ رسیده و در این جا لازم بود هر دو را قرار دهیم.
۳. یکی از منزلگاه ها و نخلستان های نزدیک حجاز
حکایت های گلستان سعدی به قلم روان - محمد محمدی اشتهاردی