جلوه های عاشورایی در سبک زندگی و جهاد شهیدان مدافع حرم
تعداد بازدید : 35
ایستاده در کنار حســـین(ع)
غفوریان- شهادت و جهاد یک الگو دارد و آن هم حضرت سیدالشهدا(ع) و کربلا میعادگاه قلب های تمام دلدادگان و در حسرت ماندگان شهادت است و عاشورا هنگامه ای برای همیشه تاریخ که هیچ گاه سرخی خون حسین(ع) و یارانش را برای اعتلای دین و قرآن به فراموشی نسپارد. این تاریخ در دوره ما نیز این حقیقت را به گوش خود سپرده است و میراث داران آن همچون علی اکبر امام حسین(ع) خون خود را در کف می نهند و فریاد شهادت طلبی سر می دهند و برای حضور در میدان سر از پا نمی شناسند. دیروز در دفاع مقدس و امروز آن سو تر ازمرزها و برای عظمت و بقای جبهه مقاومت اسلامی و حفظ حریم اهل بیت(ع) با الهام از مکتب ناتمام حضرت اباعبدا... الحسین(ع) جانفشانی می کنند و به ما امنیت و صلابت اسلام را هدیه می دهند. امروز ما با تمام وجودمان طعم لذت بخش امنیت را بیشتر از همیشه می چشیم و این نیست جز به قیمت خون هزاران جوان این سرزمین. امروز و در روزهای نزدیک به اربعین حضرت سیدالشهدا(ع) می خواهیم جلوه هایی از جهاد و زندگی و شهادت عاشورایی و کربلایی شهیدان مدافع حرم را با هم به تماشا بنشینیم و به جان جلا دهیم...
زرنگ باشی خودت را به قافله یاران حسین (ع) می رسانی
برای رفتن به سوریه پیگیری زیادی کرد. هرکس هرگوشه ایران به او قول اعزام می داد سریع هرکاری لازم بود انجام می داد تا شاید گره از کارش باز شود.ماه های آخر قبل از اعزام هر هفته یا حداکثر هر دو هفته ای یک بار با هزینه خودش به امید اعزام برای آموزش به تهران می رفت اما کارش درست نمی شد. می گفت هرکس زرنگ باشد می تواند خودش را به قافله یاران امام حسین (ع) برساند.دو ماه آخر اعزام ایشان، آخر شب باهم صحبت می کردیم و ایشان به نوعی وصیت می کرد. یک نکته را هر شب تکرار می کرد و آن این بود که مبادا صدای شیونت را وقت آوردن جنازه ام مرد نامحرمی بشنود. از حضرت زینب (س) بخواه صبوری بدهد تا مبادا جلوی نامحرم به خاطر بی تابی زیاد از حال بروید و غش کنید. ایشان وصیت می کرد و من آرام اشک می ریختم و به حرفش گوش می دادم.
راوی: زینب عارفی همسر شهید مدافع حرم مصطفی عارفی
دوست داشت گلویش مثل امام حسین(ع) بریده باشد
برای دقایقی سکوت میان ما حکم فرما می شود. کمی که آرام می شود، می گوید: انگار دنیا روی سرم خراب شده بود. با خودم می گفتم بدون مرتضی چه کار کنم؟ به بچه ها چطور بگویم؟ بیشتر از آن که بخواهم اشک بریزم ماتم زده بودم. پرسیدم تیر به کجایش خورده؟ مادر شهید صدرزاده گفت به گلویش. تا این جمله را گفت انگار لباسی از جنس صبر و قرار به من پوشاندند.می گویم: حکمت این آرامش چه بود؟ و می گوید: چند روز قبل از آخرین باری که به سوریه رفت، خواب دیدم تیر به گلویش خورده. دو روز قبل از رفتن اش هم گفتم این دفعه که بروی مطمئنم از دستم رفتی آقا مرتضی. خندید و گفت روز قیامت که بشود وقتی گلوی خونی امام حسین(ع) را ببینم و گلوی من سالم باشد شرمنده می شوم. و وقتی خانم صدرزاده گفت تیر به گلویش خورده مقداری احساس سبکی کردم که مرتضی در آن دنیا شرمنده امام حسین(ع) نخواهد بود. آقا مرتضی همیشه می گفت این که تیرها از اطراف من رد میشود و به من نمیخورد تقصیر توست که دعا میکنی من شهید نشوم. هر سری که آقا مرتضی میرفت سوریه، من برای سلامت برگشتن اش چله بر میداشتم و حرم میرفتم. یک بار خانم صدرزاده به من گفت حواست باشد به محض این که تو اجازه شهادت بدهی شهید میشود اما تا اجازه تو نباشد شهید نمیشود.حالا نفیسه و مادر دست در دست هم دارند. آرامش این لحظه های شان مثال زدنی است. این آرامش در تک تک واژه هایی که مادر می گوید آشکار است. خانم عطایی می گوید: دوست نداشتم بگویم این دفعه که می روی شهید می شوی، می گفتم این دفعه که بروی اسیر می شوی. هیچ وقت هم موقع رفتن اش از من خداحافظی نمیکرد چون میدانست دوست ندارم برود. یک دفعه می دیدم مرتضی نیست. دوست نداشتم برود چون دوست نداشتم از دستش بدهم. هر بار که میرفت مجروح میآمد. موجهای انفجار اذیت اش میکرد و دچار تشنج می شد...
راوی: مریم جرجانی همسر شهید مدافع حرم مرتضی عطایی
حسین (ع) فرمانده من است
دلتنگم یا حسین(ع) دلتنگ یک نگاه ... کی پاکم می کنی یا ثارا...(ع)
محتاجم چون زهیر ، محتاج یک نگاه ... کی پاکم می کنی یا ثارا...(ع)
می گیری عاقبت دستانم را ... می بوسم عاقبت دستانت را
(( امیری حسین (ع) و نعم الامیر : حسین (ع) فرمانده من است و او برترین فرماندهان و امیران است . ))این عبارت زیباترین و عاشقانه ترین جمله زیبا بود برای من ، پس حسین(ع)جان با نگاهی ولایی مرا هم همچون زهیر سرباز و فدایی خود ساز . ... درود و رحمت بی پایان بر شهیدان سرفراز کربلا و عشاق الحسین (علیه السلام ) ، خاصه پرچمدار قیام عاشورا ، مادر عاشورا و تکمیل کننده نهضت خون خدا ، عمه سادات حضرت زینب کبری(سلام ا... علیها) و علمدار دشت کربلا و سقای کودکان حرم ، سلطان ادب و معرفت حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام )که جان و زندگی خود را مدیون نگاه خاصه ایشان می دانم.
بخشی از وصیّت نامه شهید مدافع حرم عباس آسمیه
استاد ادب یعنی آقا قمر بنی هاشم(ع)
رضا که بهترین سینهزن و میاندار هیئت اهل بیت(ع)بود، همیشه میگفت مرد و استاد ادب یعنی آقا قمر بنی هاشم(ع)، روی حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) غیرت بسیار داشت و همین هم دلیلی برای رفتنش به سوریه شد.وی با اشاره به یکی از روضههای حضرت رقیه(س) که برادر شهیدش در آن از شدت ناله از حال رفته بود، ابراز کرد: همیشه اینطور بود و همین هم بود که شب سوم محرم، شب حضرت رقیه(س) شهید شد. شهیدان دیگر هم در مناسبتها به طرز خاصی شهید شدند. همانند شهید حسن قاسمی دانا در شب شهادت حضرت زینب(س)، شهید مرتضی عطایی در عرفه، برادرم هم به روضه حضرت زهرا(س) خیلی حساس بود و از پهلو تیر خورد اما ممکن است این مطلب برای بعضیها قابل هضم نباشد.
راوی: مصطفی سنجرانی برادر شهید مدافع حرم رضا سنجرانی
همچون مولایش سر در بدن نداشت
رضا اسماعیلی، دانشجوی افغانستانی مدافع حرم بود که در مشهد سکونت داشت. رضا نایب قهرمان وزن ۵۵ کیلوگرم پرورش اندام استان خراسان رضوی بود و در دانشگاه فردوسی مشهد تحصیل میکرد. او به تازگی داماد شده بود. چند ماه پس از شهادت او فرزندش به دنیا آمد و اسمش را محمدرضا گذاشتند. رضا در زمان مقابله با گروه تروریستی داعش همواره سربند «یا علی ابن ابیطالب» به پیشانی خود میبست و با همین سربند نیز به اسارت درآمد. همرزمان رضا روایت میکنند: وقتی حرامیها به سراغش آمده بودند بیسیم را روشن کرده بودند تا ما را زجر دهند.شهید اسماعیلی مدتها پیش به عنوان مدافع حرم حضرت زینب(س) داوطلب اعزام به سوریه شد و به تیپ فاطمیون پیوست و بسیار سریع فنون رزم را آموخت. در آن درگیریها در هر روز فقط چند ساعت آتشبس داعش در آن منطقه وجود داشت و در یکی از این آتش بسها که رزمندگان فاطمیون متوجه حضور نداشتن یکی از نیروها شده بودند رضا برای جست و جوی این همرزم به محل درگیری رفت.او در حین جست وجو با نیروهای دشمن، درگیر و سپس زخمی شد و متأسفانه به دلیل شدت مجروحیت توان بازگشت نداشت و اسیر آنها شد. صبح روز یک شنبه ششم بهمن ماه ۱۳۹۲ رزمندگان مدافع حرم توانستند شهرک زمانیه را از دست تکفیریها نجات بدهند برای همین سریع منطقه را برای پیدا کردن نیروهای مفقود و شهید خود واکاوی کردند.
آن روز در حرم امام حسین(ع)
به خاطر ارادتش به حضرت ابوالفضل العباس نام جهادی خودش را غلام عباس انتخاب کرده بود...بچه ها را دوست داشت، مثلا در کربلا و حرم امام حسین(ع) یک مرتبه دیده بود دختری عراقی گریه میکند، از پدرش علت را جویا شده و ایشان هم گفته بود: «موبایلش را دزدیدهاند» محمد همان وقت گوشی را که تازه خریده بود، به آن دختر داده و به دوستانش گفته بود دوست ندارم از حرم امام حسین(ع) خاطره بدی در ذهنش بماند.
راوی: از دوستان شهید مدافع حرم محمد اسدی
پسرم همیشه به نام خود افتخار میکرد
پسرم همیشه به نام خود افتخار میکرد. در یکی از روزهای نوجوانیاش، گفت، «من همیشه در بین دوستانم، به اسم خود میبالم، ولی کاش قبل از اسمم، عنوان غلام را هم میگذاشتید. من هم در جوابش گفتم تو خودت باید تلاش کنی که بتوانی لیاقت پیدا کنی و غلامِ امام حسین(ع) شوی. حالا امیدوارم پسرم با شهادتش، توفیق پیدا کرده باشد که غلامِ غلام ابا عبدا...(ع) شده باشد.
(راوی: پدر شهید مدافع حرم حسین هریری )
گفت دعا کن حضرت زینب قبولم کند
شام غریبان امام حسین(ع) بود که در خیمه محلهمان شمع روشن کردیم. ایشان به من گفت دعا کنم تا بیبی زینب قبولش کند من هم وقتی شمع روشن میکردم دعا کردم اگر قسمت همسرم شهادت بود من نیز به شهدا خدمت کنم و منزلم را بیتالشهدا قرار دهم.از آخرین گفت وگوی تلفنی که باهم داشتیم چهار روز میگذشت و از ایشان خبری نداشتم.صبح در تلویزیون شهید خزاعی را دیدم که درحال تهیه گزارش بود و پشت سرش خمپاره منفجر شد.دیدن این صحنه مرا منقلب و نگران کرد تا بعدازظهر برای سلامتی رزمندهها و همسرم آیة الکرسی میخواندم و بعدازظهر در خواب همسرم را دیدم که گفت، دلم برایت تنگ شده بود آمدم ببینمت و شما را با خودم ببرم. وقتی به ایشان نزدیک شدم چشم هایش سرخرنگ بود و مشخص میشد درد زیادی را تحمل میکند تا خواستم بپرسم چه اتفاقی افتاده؟ از خواب پریدم اما دلشوره داشتم تا این که دامادمان گفت، عصر امروز شهید خزاعی به شهادت رسیده است درحالی که من صبح گزارشهای ایشان را در صداوسیما دیده بودم. شنیدن این خبر مرا منقلب کرد درحالی که نمیدانستم همسرم پیش از ایشان شهید شده است.
راوی: مریم خلقی- همسر شهید مدافع حرم جواد جهانی
آخرین کلمهای که گفت: «یا اباالفضل» بود
چند روز قبل از شهادت حسین آقا، زمزمههایی در بین همرزمان شهید محرابی پیچیده بود که حسین بوی شهادت میدهد و دقیقاً در همان روزها حسین بهشدت بیقرار بود. آنطور که همرزمانش برای ما روایت کردهاند، روز عملیات نام کسانی را که قرار بوده است در عملیات شرکت کنند، خواندهاند و اسم حسین آقا در فهرست نبوده است. حسین آقا برای گرفتن رضایت فرمانده محور، پیش او میرود اما فرمانده محور با حضور او در این عملیات مخالفت میکند. همسرم که اصرار را بیفایده میبیند به فرمانده محور میگوید: «من بچه مشهدم اگر من را به این عملیات نبرید بهمحض برگشتن به حرم امام رضا (ع) میروم و از شما پیش آقا شکایت میکنم.»فرمانده محور وقتی صحبتهای شهید محرابی را میشنود بالاخره به او اجازه شرکت کردن در عملیات را میدهد.در همین لحظات یکی از همرزمانشان به بقیه مدافعان حرم میگوید: همه ما از مشهد آمدهایم. فردا شهادت امام رضا(ع) است و خوش به حال کسی که فردا شهید شود. هنوز حرف این مدافع حرم تمام نشده که شهید محرابی به همرزمانش می گوید: «آنکسی که میگویی شهید میشود، من هستم.»درباره لحظه شهادت همسرم یکی از همرزمانش که از همه به او نزدیکتر بوده است، میگوید: «شهید محرابی فردای آن روز، روی پشتبام یکی از ساختمانها پشت من ایستاده بود که ناگهان صدایی را از پشت سرم شنیدم. بهمحض این که برگشتم. حسین روی زمین افتاده بود. با خودم گفتم تیر به کتف حسین آقا خورده است، اما خونریزی شدیدتر از این حرفها بود. درگیری بهشدت زیاد بود. برگشتم و مشغول تیراندازی به سمت داعشی ها شدم. دوباره به سمت حسین آقا نگاه کردم. او در حالت سجده بود و آخرین کلمهای که گفت: «یا اباالفضل» بود. تیر دقیقاً به قلب ایشان خورده بود و در همان لحظه شهید شدند.
راوی: مرضیه بلدیه همسر شهیدمدافع حرم حسین محرابی
دست و پا که سهل است
یک بار، گلولهای شانهاش را دریده بود. دوستش به او گفته بود: «رضا، یک دستت را در این راه دادی خدا قبول کند؛ بگذار بقیه بروند، تو نرو.» جواب داده بود: «مگر نشنیدی حضرت عباس(ع) چگونه در میدان نبرد دستهایش را فدا کرد؟ ما امروز باید به وظیفهمان عمل کنیم، ما مدافعان حرمیم، دست و پا که سهل است، سرمان هم برود نمیگذاریم دست تکفیریها به حرم حضرت زینب(س) برسد.»
راوی: عباس بخشی برادر شهید مدافع حرم رضا بخشی
اولین و آخرین جمله جواد محمدی مفرد به فرزندش«لبیک یا حسین» (ع) بود
لحظه تولد در بیمارستان حاضر بود. فرزندش را که به دستش دادند بوسه بر صورتش زد و در اولین گفتمان بین پدر و پسر در گوشش زمزمه کرد، لبیک یا حسین، لبیک یا حسین، لبیک یا حسین...پس از دیدار و ملاقاتی بسیار کوتاه با فرزندش و بدون خداحافظی با دیگران، راهی میدان شد و درخواست کرد تا خداحافظی او را با شرح و درست و حسابی برای خانواده بیان کنند به نحوی که دلگیر نشوند. گفت نمی خواهد در رودربایستی با پدر یا مادر به واسطه ممانعت احتمالی و تولد علی اکبر پای ماندنش در خانه و خانواده محکم شود و از رفتن به میدان شهادت بازماند یا موجب تاخیر در رفتن اش شود.
راوی: علیرضا محمدی مفرد- برادر شهید مدافع حرم جواد محمدی مفرد
در کفنم یک سربند یا حسین (ع) بگذارید
بعد از مرگم به پدرم توصیه می کنم که مانند اربابم حسین (ع) صبر کند و بی تابی نکند و خوشحال باشد که در راه خدا جان دادم و همین طور مادرم به مدد اسوه صبر و استقامت در کربلاحضرت زینب (س) صبور باشد چون با گریه هایش مرا شرمنده می کند.هر وقت بر سر قبرم آمدید سعی کنیدیک روضه از حضرت علی اکبر (ع) یا حضرت زهرا (س)بخوانید و مرا به فیض بالای گریه برسانید... هر وقت قصد داشتید خیری به بنده حقیر برسانید آن را به هیئت های مذهبی به عنوان کمک بدهید.از خواهران و خانواده آن ها طلب حلالیت می کنم اگر نتوانستم نقش برادری خوب را ایفا کنم.در کفنم یک سربند یا حسین (ع) و تربت کربلاقرار بدهید.
بخش هایی از وصیت نامه شهید مدافع حرم حسین معز غلامی