خود را یک دختر پاییزی، پرسپولیسی و عاشق پیشه معرفی میکند. کلماتش شبیه شعرهایش هستند. به چاشنی لبخندی میگوید که باورهایش گاهی آدمها را متعجب میکند مثلا دوست دارد یا آن چیزی که میخواهد، تمام و کمال محقق بشود یا اصلا هیچچیز نشود؛ یا «صفر» یا «صد».
تعریف میکند که تنها حسرت زندگی اش نقاشی کردن بوده که به یاری استادش به این خواستهاش جامه عمل میپوشاند و حالا آرزویش این است که جایزه نوبل را دریافت کند. آرزویی که شاید از دید خیلی ها دور از دسترس باشد اما به نظر خودش عجیب و دست نیافتنی نیست. او عاشقانه ترین زندگی دنیا را از خدا می خواهد و آن را چیزی شبیه معجزه می داند و می گوید: من از خودم و احوال دلم مطمئنم اما کسی که بخواهد شریک این عاشقانه ترین زندگی شود، انتخابش سخت خواهد بود.
مریم حیدرزاده شاعر و ترانه سرای روشن دل کشورمان که ۴۰ سالگی را پشت سر گذاشته، به خاطر سبک و سیاق اشعارش و البته روایتهای عاشقانه آنها، محبوب چند نسل است. او چندی پیش سفری به شهرمان داشت و همین بهانه و فرصتی را برای یک گفت و گوی کوتاه فراهم کرد:
انشا خواندم، گفتند غزل است
شاعرانگی که با کلمات او آمیخته، از کودکی جریان زندگی او را دستخوش تغییر میکند. خودش تعریف می کند: 8ساله بودم. معلممان موضوعی را برای انشا مشخص کرده بود. من آن را نوشتم و فردای آنروز سر کلاس خواندم اما معلمم گفت این غزل است، فردا با مادرت به مدرسه بیا. روز بعد همراه مادرم به مدرسه رفتم. معلم کلی از من تعریف کرد و به مادرم گفت؛ برایش کتاب شعر بخوانید و من را به موسسه ای معرفی کرد که در آن، بچهها شعرخوانی تمرین میکردند. از همان زمان نوشتن اشعارم را شروع کردم و شعرهای حافظ و مولانا را نیز می خواندم. کارم را تا سال ۷۵ ادامه دادم. از سال ۷۶ نیز پیگیر انتشار کتاب و آلبوم اولم شدم که خدا را شکر با استقبال خوبی هم روبهرو شد. تاکنون چهار آلبوم شعر منتشر کردهام که آخرین مورد آن به نام «آبرنگ»، مهر ماه روانه بازار شد.
دنیایم قرمز رنگ است
این شاعر روشن دل از ۸ سال پیش نقاشی را نیز شروع و تاکنون پنج نمایشگاه برپا کرده است. آثاری که از قضا مانند اشعارش مورد توجه مخاطبان قرار گرفتهاند.
از او می پرسیم دنیایش چه رنگی است، پاسخ می دهد: از نظر من دنیا قرمز است. من این رنگ را خیلی دوست دارم. تمام خانوادهمان پرسپولیسی هستند و من نیز این تیم را متعصبانه دوست دارم.
روزمرگی های یک شاعر روشن دل
حیدرزاده درباره روزمرگی های یک شاعر چنین می گوید: بخش عمده فعالیت من برای نوشتن و نقاشی، از بعد غروب آغاز میشود. یکی از عادتهایم گوش دادن و ارزیابی موسیقیهای جدیدی است که تازه روانه بازار شدهاند.
وی می افزاید: در زندگی یک شاعر روشن دل مانند بقیه افراد، همان دغدغه ها و روزمرگی ها وجود دارد. روش تربیتی خانواده من طوری بوده که از بچگی احساس کمبود در هیچ زمینه ای نداشتهام و آن ها اجازه نداده اند نابینایی خللی در زندگی من و تحقق آرزوهایم ایجاد کند.
وی به جز شعر و نقاشی دستی هم به ساز دارد و نواختن پیانو را در اوقاتش جای داده است. به اذعان خودش بیشتر از هرچیز به مطالعه علاقهمند است و رمان و ترجمه شعر و هر آن چه به ادبیات بر می گردد جزو علایق او به شمار می رود.وی تاکید می کند: شعر به قدری با من عجین است که در قالب یک احساس شکل گرفته و ذاتی است و هیچ وقت مانعی برای این احساس نخواهد بود. او همچنین درباره سبک اشعارش می گوید: در سرودهایم سعی کرده ام ابداع داشته باشم تا مختص خودم باشند. از رویکرد خاصی هم تبعیت نکردم. من فقط خودم را زندگی کردم و آن موقع بود که فهمیدم تفاوتی بین اشعار من با بقیه وجود دارد. جالب است بدانید قریحه شعر به صورت ذاتی در من جریان دارد و کلمات در وجودم میجوشند و مصرعها و ابیات را خلق میکنند. اما یک ویژگی مهم من به عنوان شاعر این بوده که درون اشعارم زیستهام.
سکوت و صبر در برابر حرفها و شایعهها
وی نقبی به اوضاع و احوال فضای مجازی می زند و بیان میکند: ارتباط خوبی با مردم در فضای مجازی دارم و همیشه پاسخگوی آن ها بوده ام چون عقیده دارم، چشم انتظار گذاشتن افراد در هر موضوعی، کار جالبی نیست. به ابراز احساسات آن ها درباره اشعار و قریحهام بی تفاوت نبوده و نخواهم بود.
حیدرزاده جزو هنرمندانی به شمار میرود که گاه و بی گاه شایعاتی درباره او نقل می شود. در این باره با لبخند می گوید: شایعه است دیگر کاریش نمی توان کرد. من در این موارد همیشه سکوت کرده ام زیرا وقتی سکوت کنی و واکنش نشان ندهی به حتم خلاف آن چه درباره ات گفته شده ثابت می شود و این گونه از حاشیه و هیاهو هم دور می مانی. سکوت و صبر دو مولفه مهم در زندگی من هستند. همیشه به این دو ویژگی متکی بوده ام و نتیجه خوبی هم از آنها گرفته ام.
این نقاشِ شاعر بر این باور است در زندگی مشترک، «من» نباید وجود داشته باشد زیرا تلفیق و به هم پیوستن روح دو نفر فراتر از من است؛« اگر دو نفر نگاه هم را درک کنند و بفهمند هیچ چیز در زندگی شان نیاز به توضیح ندارد. شاید این زندگی از نگاه خیلی افراد آرمانی و غیر قابل دسترس باشد اما به نظر من می تواند وجود خارجی داشته باشد و حتم دارم کسی هست که پاسخگوی احساسات اینگونه من باشد.»
او گریزی می زند به اولینشعری که سروده است و یادآور می شود: اولین ابیاتی که سرودم برایم جذابیت خاصی داشت. چون اصلا نمی دانستم که شعر است چه برسد به غزل. در آن سن کم حتی با سبک های شعری هم آشنایی نداشتم و آن شیرینی در تمام این سالها در ذهنم نقش بسته است.
ترانه باید پیام داشته باشد
آخرین آلبوم حیدرزاده به نام «آبرنگ» حدود دو ماه پیش منتشر شده است و او اذعان میکند که اشعار این کارش را بیشتر از بقیه دوست دارد. در این باره برایمان می گوید: وقفه طولانی در انتشار این آلبوم رخ داد و برای پردازش کارها، زمان زیادی صرف شد. البته همه این وسواسها و دقتها را به فال نیک می گیرم و آن طور که بازخوردش نشان می دهد نظر مخاطبانم را نیز جلب کرده است.
این شاعر جوان جایگاه شعر و شاعری را در جامعه امروز در خور توجه می داند و ابراز می کند: امروز با حضور شاعرانی که غزل سرایی می کنند و سبک هایی را که مورد علاقه مردم است می سرایند، همچنین خوانندگانی که آثار تلفیقی را برای خود انتخاب می کنند، این عالم پر رمز و راز شعر، از خمودگی نجات پیدا کرده است. البته به نظر من، جایگاه ترانه هنوز آن طور که باید و شاید شایسته نیست که امیدوارم در ممیزی ها محتوا هم لحاظ شود. گاهی ترانه هایی می شنویم که از ابتدا تا انتهای شعر هرچه دنبال قافیه می گردیم به آن نمی رسیم که این موضوع از لحاظ فرم و محتوا نیاز به بازنگری دارد و باید چنین آثاری با قوام و دقت بیشتری تولید شوند. لازم است محتوای شعر برای مخاطب پیامی داشته باشد و اگر این مورد توجه قرار گیرد، مشکل عمده ترانه های امروزی نیز حل می شود.
قراری عاشقانه با شمس الشموس
وی باور دارد، زبان شاعرانه هیچ کسی شبیه دیگری نیست و هرکس بنا به بینش و درک خودش از دنیای درون و بیرونیاش می سراید و می نویسد؛ «دو شاعر شبیه به هم نداریم. در ادبیات علاوه بر معیارهای فنی که در نگارش وجود دارد، این حس انسان هاست که باعث می شود دو مفهوم شبیه به هم در بیان و نگاه دو شاعر بسیار متفاوت باشند.»
با او از آرزوهایش میگوییم. تاکید میکند که دوست دارد یک دعای خوب برای مردمان سرزمینش داشته باشد و ادامه میدهد: آرزو می کنم همه هموطنانم به آن اتفاق یا آرزویی که قیدش را زده اند، دست یابند و معنای معجزه را لمس کنند.او نذری با امام رضا (ع) دارد که هرساله آن را ادا می کند و هر بار که به مشهد می آید، به زیارت امام رضا(ع) میشتابد. او از خلوتهای عاشقانهاش در حریم شمس الشموس چنین تعریف میکند: حضرت هیچ وقت دست رد به سینه من نزده است و همیشه هرچیزی را که طلب کرده ام، برآورده شده است. فرقی نمی کند چقدر از حرم منورش فاصله داشته باشی، همین که دلت بشکند اوصدایت را می شنود و آن جاست که حضورش را بیشتر از هر زمانی حس می کنی.