محمد امین شرکت اول- چند وقتی در فکرمان بود که برای ۱۶ آذر و یا همان روز دانشجو چه کاری انجام دهیم که هم پاسداشتی از دانش باشد و هم دانشجو، در همین گیر و دار بودیم که به ناگاه همان تک بیت معروف فردوسی که می گوید «چنین گفت پیغمبر راستگوی * زگهواره تا گور دانش بجوی» به ذهنمان رسید و گفتیم که پیرو این حدیث نبوی برویم به سراغ یکی از کسانی که این توصیه را در زندگی خود پیاده کرده است و گذر عمر، دلش را از لذت علم آموزی خالی نکرده است.
مادر سه فرزند تحصیل کرده
زهره صفری، متولد سال 1343 و با 52 سال سن، مسن ترین دانشجوی حال حاضر دانشگاه فردوسی است که امسال در رشته علوم قرآنی و در مقطع کارشناسی وارد دانشگاه شده است. او اکنون دارای سه فرزند است که فرزند اولش پسری 34 ساله و دانشجوی دکترای زمین شناسی است. فرزند دوم خانم صفری دختری است که در سن 30 سالگی و با وجود داشتن دو فرزند امسال در مقطع کارشناسی ارشد رشته معماری وارد دانشگاه شده است و کوچک ترین فرزند ایشان هم دختری متولد سال 67 و فارغ التحصیل کارشناسی ارشد روانشناسی است و ثمره ازدواج این فرزندان، تاکنون برایش چهار نوه بوده است.
اولین کنکور، 24 سال بعد از دیپلم
خانم صفری درباره ماجرای تصمیم گرفتن به ادامه تحصیل خود می گوید: دیپلمم را سال 62 در رشته تجربی گرفتم و به خاطر اینکه در آن زمان ها متاهل و دارای فرزند کوچک بودم، امکان ادامه تحصیل نداشتم ولی همیشه علاقه داشتم روزی وارد دانشگاه شوم و تحصیل کنم. گذشت و گذشت تا سال 86 که فرصت شد و برای اولین بار توانستم در کنکور شرکت کنم ولی چون رتبه ام زیاد مناسب نبود انتخاب رشته نکردم و باز هم با اینکه به فکر ورود به دانشگاه بودم، چند سالی به دلیل مشغله هایی که داشتم برای کنکور ثبت نام نکردم تا اینکه برای مرتبه دوم در سال 94 در کنکور شرکت کردم. در این سال بعد از اعلام نتایج مشخص شد که در رشته روانشناسی در یکی از دانشگاه های غیر انتفاعی قبول شده ام ولی حتی این هم من را قانع نمی کرد و با خودم می گفتم که من حتما باید دانشگاه فردوسی قبول شوم، به همین خاطر و این بار بدون اینکه به فرزندانم بگویم، برای کنکور سال 95 هم ثبت نام کردم. تا اینکه خدا خواست و در این کنکور با رتبه ای حدود 1700 در رشته مورد علاقه ام، یعنی علوم قرآنی و حدیث دانشگاه فردوسی قبول شدم. در زمانی که درس می خواندم، جدای از خانواده ام که همیشه حامی من بودند و برای ادامه این راه تشویقم می کردند، بودند کسانی هم که سعی بر منصرف کردن من داشتند و می گفتند: تو دیگر چه حوصله ای داری در این سن، خیلی از جوان ها حال درس خواندن ندارند، دیگر چه برسد به هم سن های تو!
اولین بار دامادم مرا در کنکور ثبت نام کرد
این دانشجوی 52 ساله درباره اتفاقی که باعث شد برای اولین بار کنکور دهد، می گوید: سال 86، داماد بزرگترم من را تشویق می کرد که تحصیل را ادامه دهم و حتی بدون اطلاع خودم، من را در کنکور ثبت نام کرد. من هم با خودم گفتم حالا می خوانم تا ببینم کنکور چطور است و از آن سال به بعد تصمیمم برای ورود به دانشگاه راسخ تر شد. خانم صفری درباره سختی های مسیر ورود به دانشگاه می گوید: برای من که بیش از 30 سال از درس و تحصیل دور بودم دوباره درس خواندن کمی سخت بود. کتاب ها تغییر کرده بود و علاوه بر آن من مادر یک خانواده بودم و شرایط، اجازه درس خواندن را به من نمی داد. به همین خاطر اکثر اوقات فقط شب ها برای درس خواندن فرصت پیدا می کردم ولی چون عزمم را جزم کرده بودم، اصلا از این فشارها خسته نشدم و به امید قبولی در دانشگاه ادامه دادم.
شب اعلام نتایج
او خاطره ای از زمانی که در رشته و دانشگاه مورد نظرش قبول شده بود را برایم می گوید: نتایج کنکور یک روز زودتر اعلام شد و من خبر نداشتم. چون سال گذشته آن چیزی که مد نظرم بود را قبول نشده بودم، با خودم گفتم که امسال بدون اطلاع دیگران ثبت نام کنم و به کسی چیزی نگویم. آن شب عروسم، که او هم در کنکور شرکت کرده بود و بعد از اعلام نتایج مشخص شد پزشکی قبول شده است، با شیرینی قبولی به منزل ما آمدند و وقتی من متوجه شدم که نتایج اعلام شده است، رفتم و نتیجه ها را نگاه کردم. وقتی دیدم که علوم قرآنی دانشگاه فردوسی قبول شده ام، آنجا بود که به فرزندانم گفتم که من هم امسال کنکور شرکت کرده بودم و الان هم قبول شدم.
همکلاسی هایم فکر می کردند استادم
خانم صفری درباره روزی که برای اولین بار به عنوان دانشجو وارد دانشگاه شد، می گوید: اولین روزی که وارد کلاس شدم بقیه همکلاسی هایم تصور کرده بودند من استاد هستم ولی وقتی متوجه شدند همکلاسیشان هستم خیلی با من صمیمی شدند، من تصور نمی کردم سایر همکلاسی ها اینقدر خوب با من ارتباط بگیرند و حتی کمکم هم بکنند، به هر حال آن ها از کوچکترین فرزند من هم کوچک ترند، اما دوستان خوبی در دانشگاه پیدا کردم.
دوران جوانی را دریابید!
وی در پایان توصیه ای برای جوانان دارد و می گوید: من همیشه به همکلاسی هایم و سایر جوان ها توصیه می کنم، قدر این دوران و موقعیت هایتان را بدانید که ممکن است تا آخر عمر دیگر چنین موقعیت هایی برایتان فراهم نشود، چرا که روز به روز مشغله های زندگی زیادتر می شود و شما را از این وادی دورتر می کند و در آن زمان دیگر خیلی سخت است، برای مثال من در این سن همسرم را هر روز از صبح تا عصر در خانه تنها می گذارم و صد البته اگر حمایت او نبود من نمی توانستم وارد این راه شوم، حتی شب گذشته که امتحان داشتم خودشان گفتند که من به درسم برسم و ایشان کارهای خانه را مدیریت می کردند. فرزندانم نیز در رفت و آمدهایشان به خانه مان به درس های من توجه دارند و اوقاتی که درس هایم کمی زیاد است نمی آیند تا من درس بخوانم، ولی اگر در سنین جوانی کسی سراغ درس برود، با فراغ بال بیشتری می تواند آن را دنبال کند.