هم کلام با جواد رضایی جانباز 70 درصد نابینا

آخرین تصویر؛ آسمانی زیبا و پیکر خونین همرزم

غفوریان- تصورش هم سخت است؛ این که قرار باشد از 17 سالگی نابینا شوی و زندگی را با همه تصویرها و رنگ هایی که دارد، طور دیگری تجربه کنی.
آری! قطعا تصورش هم سخت است. جواد رضایی سیستانی اما در همین شرایط به قله های قهرمانی جهان هم رسیده است. کسب چند مدال رنگی در مسابقات وزنه برداری، کشتی و گلبال او را به یک قهرمان تبدیل کرده است. البته قهرمانی در ورزش تنها هنر او نیست. رضایی سال 71 در کنکور سراسری صاحب رتبه 12 می شود و تحصیلاتش را تا پایان کارشناسی ارشد در رشته تاریخ ادامه می دهد.از 20 سال قبل نیز موسسه ای عام المنفعه ویژه نابینایان راه اندازی کرده که اکنون 1400 عضو نابینا از آن خدمات دریافت می کنند. با او در یک صبح پاییزی  هم کلام می شوم و از حماسه اش می شنوم. برای اولین پرسش از او می خواهم از روزی بگوید که برای نخستین بار پایش به جبهه باز شد، می گوید: 31 شهریور 59 جنگ آغاز شد. حدود چهار ماه همه وجودم را حرارت گرفته بود که چرا نمی توانم به جبهه بروم. سراغ هر واسطه ای را می گرفتم که بتواند راهی برای رفتن نشانم دهد. البته ماه های آغازین جنگ بود و راه های اعزام و رفتن به جبهه هنوز برای بسیاری از افراد شناخته شده نبود و آن اوایل با توجه به شرایط نیروها را اعزام می کردند. آن زمان 17 ساله بودم که سرانجام راهی را یافتم و در دو دوره آموزشی در دی و بهمن 59 شرکت کردم و 28 بهمن با بزرگ ترین گروهی که تا آن زمان از خراسان به جبهه می رفتند، اعزام شدم.
پس از سامان دهی در اهواز و حدود دو ماه استقرار درمناطق مربوط، زمان ما را به 25 فروردین 1360 رساند. یعنی دو ماه پس از حضورم در جبهه آماده شرکت در یک عملیات شدیم. آن موقع چون نخستین عملیاتی بود که انجام می شد، لذا این عملیات نام و رمز مشخصی مثل سال های بعد نداشت.
در واقع عملیات بزرگی برای آزادسازی بخشی از غرب کرخه مقابل شهرستان شوش خالی از سکنه سال 59-60 آغاز شد که به اتفاق همرزمانم در آن حضور یافتیم.
ظهر روز اول عملیات در حالی که با نیروهای بعث درگیر بودیم از سمت راست گلوله ای به صورتم اصابت کرد که با عبور از زیر بینی از چشم چپم خارج شد و بینایی ام را به طور کامل از دست دادم و در واقع این گونه مفتخر به جانبازی شدم.
-یعنی در 17 سالگی دچار این اتفاق یعنی نابینایی شدید که احتمالا خوشایند نبود و آغاز یک تحول بزرگ در زندگی تان....
قطعا جنگ خوشایند نبود اما حضورم در دفاع مقدس به عنوان یک رزمنده برایم بسیار خوشایند بود. هضم نابینا شدن در ابتدای ماجرا مقداری برایم سنگین بود ولی این که بگویم ناخوشایند نه، چون آمادگی هر اتفاقی را داشتم. در واقع پس از مدتی با آن کاملا کنار آمدم و اگرچه ضعف جسمی داشتم و محدودیت هایی برایم ایجاد شد اما با گذشت زمان در مسیر عادی زندگی قرار گرفتم.
-پس از آن به خانه برگشتید...
به خانه برگشتم و پس از چند هفته انجام مراحل درمان دریافتم که قطعا برای همیشه نابینا شده ام و یکی از دلایلی که زودتر موضوع را پذیرفتم شاید همین بود که تکلیفم مشخص شده بود؛ این که من برای همیشه نابینا شده ام. چند هفته پیش از بازگشتم از شیراز به مشهد، در تهران طی دیداری خدمت حضرت امام(ره) رسیدیم که این دیدار آغاز یک تحول بود که باعث شد شرایط جدیدم را بیشتر بپذیرم و خودم را در موقعیت جدید بیشتر پیدا کنم.


آخرین تصویری که دیدم...
-آقای رضایی آخرین تصویری که دیدید خاطرتان هست؟
بله؛ یک آسمان آبی زیبا و بزرگ و پیکر شهیدی که مقابلم بود. پیکر شهید حسن رحیم زاده توسی از دوستان نزدیک و صمیمی ام که حدود دو ساعت قبل از مجروحیت من به شهادت رسیده بود. پیکر این شهید هنوز بازنگشته است و خانواده اش هنوز در انتظار پیکر فرزندشان هستند.
-پس از این که برگشتید مواجهه پدر و مادر و نوع برخوردشان با مجروحیت و نابینا شدن شما چگونه بود؟
طبیعتا برای همه اعضای خانواده خیلی سنگین و به ویژه برای پدرم خیلی سخت بود
پذیرفتن این حادثه برای پدرم زمان زیادی برد و شاید چهار سال پس از مجروحیت که شرایط من برایش به سمت عادی شدن پیش می رفت، به رحمت خداوند رفت و ما تنها شدیم. در واقع آن چهار سال من بیشتر در موقعیت های جدید قرار می گرفتم و به موفقیت های تحصیلی و ورزشی هم رسیده بودم و همین ها باعث می شد پدرم بیشتر با شرایط من کنار بیاید ولی عمر این اجازه را به ایشان نداد و با رفتنش ما را داغدار کرد.
-چه زمانی ازدواج کردید؟
یک سال پس از مجروحیتم به استخدام سپاه درآمدم و سال پس از آن هم ازدواج کردم. سال 1363 خداوند اولین فرزندم را به من و همسرم عطا کرد و اکنون به لطف حق چهار فرزند دارم.
-آقای رضایی می دانم با وجود این که در شمار جانبازان 70 درصد هستید، اما موفقیت های ملی و بین المللی ورزشی هم داشته اید. خوشحال می شوم بیشتر بدانم.
سه سال پس از مجروحیت همزمان با زندگی و کار در مسیر ورزش هم قرار گرفتم. با علاقه ای که به ورزش داشتم در سه رشته وزنه برداری و پاور لیفتینگ، کشتی نابینایان و گلبال به چند رتبه قهرمانی کشور و عضویت در تیم های ملی رسیدم.
حاصل حدود 17 سال ورزش قهرمانی در عرصه ملی و بین المللی، کسب 45 مدال رنگی برایم بود که در شش حضور بین المللی و عضویت در تیم ملی موفق شدم دو مدال طلا در مسابقات وزنه برداری اسپانیا و آمریکا کسب کنم و یک مدال نقره نیز در کشتی در هلند از آن خود کردم.
این را هم بگویم که در سال 1367 در مسابقات پاراالمپیک 1988 سئول در نخستین رویارویی تیم های ملی ایران با تیم رژیم صهیونیستی، حاضر به مسابقه نشدیم و از پاراالمپیک اخراج شدیم.
-الان هم ورزش می کنید؟
طبیعتا برای سلامتی کم و بیش ورزش می کنم اما ورزشکار نیستم. البته سالی یک بار همراه با تیم نابینایان در مسابقات کشوری حضور می یابم که امسال هم در آبان ماه در مسابقات کشوری گلبال شرکت خواهم کرد.
آقای رضایی از چه زمانی به عرصه فعالیت های اجتماعی و خیریه وارد شدید؟
من سال 91 بازنشسته شدم. از سال 1378 به همراه عده ای از دوستان به این فکر افتادیم که موسسه ای برای ارائه خدمات به نابینایان تاسیس کنیم.
در همه این سال ها، خودم به عنوان رئیس هیئت مدیره و مدیرعامل موسسه انجام وظیفه می کنم. این موسسه 1400 عضو نابینا دارد که به اعضای خود در حوزه های فرهنگی، حمایتی و آموزشی ارائه خدمت می کند.
-این موسسه دقیقا چه فعالیت هایی برای نابینایان انجام می دهد؟
از این 1400نفر عضو، حدود 450 نفر به نیازهای حمایتی و معیشتی نیاز دارند که ما در پرداخت مستمری و درمان و ازدواج حمایتشان می کنیم. همچنین در امر اشتغال زایی و پشتیبانی از دانش آموزان و دانشجویان نابینا تلاش می کنیم.
یکی از بخش های مهم موسسه، چاپخانه آثار ویژه نابینایان است که قرآن، کتاب ادعیه و جزوات آموزشی با خط بریل برای مخاطبان چاپ می کنیم و در اختیارشان قرار می دهیم.
-آقای رضایی اگر همین امروز به حضورتان در عرصه جهاد نظامی نیاز باشد چه می کنید؟
اگر خدای ناکرده میدان و عرصه جنگی به وجود آید مطمئن هستم که انتخاب من جز انجام وظیفه نخواهد بود و تردید ندارم فرزندانم نیز انگیزه و اراده شان برای حضور در عرصه جهاد اگر بیشتر از دوران دفاع مقدس نباشد قطعا کمتر از آن هم نخواهد بود.