شهید موسوی قوچانی در خاطرات رهبر انقلاب

آن چه او داشت و من را به خود جذب کرد

آشنایی من با آقای موسوی حدود سال49 صورت گرفت... وقتی با آقای موسوی آشنا شدیم، در اولین جلسه چند خصوصیت او مرا به ایشان جذب کرد: یکی قناعت و وقار و کم حرفی این جوان بود.
این ها خصوصیاتی بود که من همیشه از این خصوصیات خوشم می آمد و در طلاب این را می پسندیدم. خصوصیت دیگر ایشان این بود که جوان متعهدی بود. اولین لحظات دیدار ما هنگام نماز ظهر بود که من دیدم چه نماز با توجه و با حالی این جوان ادا کردند. این هم یکی دیگر از خصوصیات دیگری بود که بسیار خوشم آمد و فریفته شدم. آشنایی ما باهم ادامه پیدا کرد، به طوری که همیشه به من می گفت: من از بین همه افرادی که در این دنیا هستند، امام خمینی را بیشتر دوست دارم و بعد از امام خمینی، تو را. و راست می گفت و آثار محبت را در نگاه و در نشست و برخاست او و در برخوردهای او احساس می کردم...
در جریان جشن2500 ساله و در سال1350 یک عده از طلبه های دوستان من از جمله آقای موسوی، شهید عزیزمان هم جزو کسانی بودند که شدیداً فعالیت می کردند و جزو فعالین این ماجراها بود.
دوم مهرماه 1350 بنده را دستگیر کردند و در همین روزها چند نفر از این طلبه های دوستان ما را گرفتند؛ سلول هایی بود بسیار کوچک و سقف های کوتاه و بدون هیچ گونه روشنایی.
یک روز دیدم صدای آقای موسوی می آید. فهمیدم که بله ایشان را هم دستگیر کرده اند و اتفاقاً بعد از چند روز ایشان را همسایه من کردند. آن جا فراموش نمی کنم حالاتی را که از شکنجه سخت این برادر برای من و هم زندانی ها حاصل شد. سخت ترین شکنجه ها را آن روزها و در زندان به آقای موسوی دادند. در یک روز سه مرتبه او را بردند بازجویی و هر سه بار کتک زدند و این خیلی چیز عجیبی بود و ایشان دیگر نمی توانست راه برود و بعد از آن ایشان را به سلول دیگری بردند. صبح یا همان شب به بهانه ای بیرون رفتم و دیدم صدای آقای موسوی نمی آید و در سلول او باز است. گفتم نکند ایشان را شهید کرده باشند و خیلی ناراحت شدم ولی بعد از چند ساعت صدای شهید از آن طرف زندان بلند شد و به عنوان این که قرآن می خواند، وضع حال خودش را به عربی به من توضیح داد. بعد از چند روز به بهانه تیمم نگهبان بیچاره را خام کرد و در مقابل سلول من نشست و با تظاهر به قرآن خواندن خیلی راحت بنا کرد با من عربی حرف زدن. حرفش این بود که البته با آن تعبیرات بسیار محبت آمیزی که نسبت به من گفت- فلانی به من بگو که اگر من در این حال کشته شوم، شهید هستم یا نه، البته من هم پاسخ او را با همان صدا از توی سلول گفتم: تو ان شاءا... کشته نمی شوی و زنده می مانی و بدان اگر کشته هم بشوی، یقیناً شهید هستی و مقاومت کن... بسیار خوشحال و شاد تیممش را کرد و از آن جا آویزان به گردن نگهبان بیچاره رفت. بعد از زندان کارهایمان ادامه داشت و من یک جلسه ای داشتم که این ها شش نفر بودند و یکی از آن ها شهید موسوی بود. اگر بخواهم راجع به خصوصیات اخلاقی ایشان صحبت کنم و نقاط مثبتش را بشمارم، باید بگویم فردی بود دارای علم و حلم و با جنبه. آدمی نبود که زود عصبانی شود، از کوره در برود و در پاسخ یک حرف یا یک تعرض، جواب نسنجیده بدهد. اهل کار بود؛ یعنی، کار جسمی را خیلی راحت انجام می داد.