روایت هایی درباره روحانی شهید سیدعباس موسوی قوچانی در سی و هفتمین سال عروج

خودش را از مردم برتر  نمی دانست

غفوریان- شهید سید عباس موسوی قوچانی؛ سال های زیادی است که یکی از خیابان های شهرمان به نام این شهید است و احتمالا بسیاری از شما همچون من تابه حال از این خیابان زیاد عبور کرده اید. وقتی هنگام مصاحبه با خانواده این شهید، بیشتر با شخصیت و مجاهدت هایش آشنا شدم به این می اندیشیدم که چه بسیارند کسانی که ما به آن ها مدیونیم و در عین حال  آن ها  را نمی شناسیم. مثل آن هایی که برای اعتلای این سرزمین جانشان را کف دست شان نهادند یا کسانی که در بخش های علم و دانش و فناوری برای این آب و خاک تلاش کردند و ما هنوز آن ها را نمی شناسیم. یکی از این شخصیت ها که احتمالا برخی از ما او را کمتر می شناسیم، مجاهد و روحانی شهید سید عباس موسوی قوچانی است. در یک شب بارانی بهار، مهمان خانه این شهید می شوم. همسر و سیدحسن یکی از پنج فرزند شهید به گرمی من را به جمع شان می پذیرند. این روزها سی و هفتمین سالگرد عروج شهید موسوی قوچانی است و اگرچه ۳۷ سال گذشته است اما همسر شهید می گوید:   «در این  سال ها هیچ گاه تصور نکردم او از من و فرزندانم جداست.» خانم معصومه ذبیحی اگرچه فقط 12 سال با  همسر شهیدش زندگی کرده اما دنیایی از خاطرات برایش به یادگار مانده است. می گوید: آقاسید عباس شاگرد مرحوم پدرم آیت ا... ذبیحی قوچانی در مدرسه علمیه شهر قوچان بودند. او درباره ازدواج با من، با پدرم صحبت کرده بود و پدرم نیز این موضوع را با من مطرح کردند. چون پدرم شناخت خوبی از سید عباس داشتند من جواب مثبت دادم. سال 49  بود، خاطرم هست سید عباس در گفت و گوهای موقع ازدواج به من می گفت من یک همسر چریک می خواهم که در مسیر زندگی و فعالیت هایم همراهم باشد. دقیقا این جمله را گفتند که اگر چنین همسری داشته باشم دنیا را شبیه یک گوسفند برایش قربانی می کنم. البته آن موقع  من از چریکی بودن و مبارزات و این موضوعات چندان اطلاعی نداشتم به هرحال یک دختر 17 ساله بودم که باید خودم را با آقای موسوی همراه می کردم. او از دوران جوانی در مسیر مبارزات انقلابی قرار گرفته بود و با توجه به استعدادها و انگیزه هایی که در وجودش بود تا پایان عمر هیچ گاه از تلاش  و مجاهدت برای اعتلای اسلام و انقلاب دست نکشید. با وجود گذشت بیش از 40 سال از دوران مبارزات قبل از انقلاب اما خانم ذبیحی، خاطرات آن دوره را با شور و هیجان و گاهی با جزئیات تعریف می کند که در این مجال اندک من فقط می توانم گوشه ای از آن را روایت کنم.

 

گریه ام گرفت
شروع زندگی ما به نوعی با اوج مبارزات گروه ها و مردم انقلابی گره خورده بود. خاطرم هست زمانی که  فرزند اولم حدود 6-7 ماه داشت یک روز که خانه پدرم بودم، به من اطلاع دادند که سریع به خانه ات برو و مدارک و اسناد را جمع کن که ممکن است اتفاقی بیفتد. سریع به خانه خودمان رفتم، هرچه بود جمع کردم و فقط یک رساله امام بود که زیر چادرم گرفتم. طولی نکشید که ساواک به خانه ما ریخت و همه جا را گشت، همان زمان آقای موسوی به خانه رسید که همان جا دستگیرش کردند. چون بار اول بود که دستگیری ایشان را می دیدم گریه ام گرفته بود. آقای موسوی وقتی گریه من را دیدند گفتند چرا گریه می کنی؟ چرا ضعف نشان می دهی؟ انسان فقط باید دربرابر خداوند گریه کند و...
سختی های آن دوران
شرایط سختی را آن دوران به ویژه زمان هایی که آقای موسوی در زندان ساواک بود، متحمل می شدیم. شرایط اقتصادی و هزینه های زندگی هم بود که مشکلات را دوچندان می کرد اما با لطف خدا و در آن دوران با کمک های با واسطه حضرت آیت ا... خامنه ای که از مبارزات شهید موسوی مطلع بودند، از شرایط سخت کاسته می شد.
آن روز در بهشت زهرا
مدتی بود که هر روز به بهشت زهرا می رفتند. یک ماه قبل از شهادتشان با همدیگر به بهشت زهرا رفتیم، موقعی بود که تعداد شهدا زیاد بود و می دیدم که ایشان با خانواده های شهدا که ناآرامی می کردند صحبت می کرد و به آن ها دلداری  می داد. بعد از آن به مزار شهدای 72 تن رفتیم و همین طور که برای این شهدا فاتحه می خواندند گفتند، من دوست دارم اگر شهید شدم همین جا کنار شهدای 72تن دفن شوم که لطف خداوند نصیب شان شد و پس از شهادت پیکر پاکش در جوار شهدای 72 تن و شهید بهشتی به خاک سپرده شد.
خبر داشتم
موقع شهادت ایشان، برادرم به منزل ما آمده بود و می خواست با گفتن این که آقای موسوی مجروح شده است ذهن من را برای خبر شهادت همسرم آماده کند ولی من مطمئن بودم که او شهید شده است. به برادرم گفتم که به من نگویید او مجروح شده من می دانم که سید عباس شهید شده است. انگار به من الهام شده بود که همسرم به آرزویش رسیده است... موقع شهادت آقای موسوی، کوچک ترین فرزندم شش ماه داشت که فرزندان کوچکم  را نزد مادرم گذاشتیم و برای تشییع به قم  رفتیم.
خودش را با تسبیح زد
اول انقلاب که در کمیته انقلاب مشهد مسئولیت داشتند اجناس، کوپنی بود و مردم با محدودیت مواجه بودند. آقای موسوی از سهمیه ای که داشتند سه پاکت پودر لباس شویی به خانه آورده بودند که من آن ها را پشت پنجره گذاشته بودم. یک روز شیشه بر به منزل ما آمده بود که شیشه های درها و پنجره ها  را درست کند ، وقتی پودرهای لباس شویی را دیده بود با خودش زمزمه کرده بود ببین ما پودر نداریم که لباس هایمان را بشوییم بعد این آقا سه تا پودر در خانه اش دارد. پسرم محسن که این حرف را شنیده بود به پدرش منتقل کرد. خاطرم هست همسرم وقتی این حرف را شنید خیلی برافروخته شد و با همان تسبیح که دستش بود چند تا پشت دست اش زد و زمزمه کرد که «ای وای که موسوی از مسئولیت اش سوء استفاده کرده»، بعد هم هر سه پاکت پودر لباس شویی را برداشت و برد وهرچه خواهش کردم که حداقل یکی را بگذارد ایشان قبول نکرد واقعا نمی خواست طوری زندگی کند که از مردم برتری داشته باشد و به نظرم هیچ گاه چنین احساسی نداشت که نسبت به مردم برتری دارد.

 

پدر به روایت پسر
«سیدحسن» فرزند چهارم شهید موسوی قوچانی است که در این گفت و گو ما را همراهی می کند. با وجود این که هنگام شهادت پدر فقط یک سال و شش ماه داشته اما با ذوق و اشتیاق فراوانی از پدر صحبت می کند. حرف هایش را دسته بندی و  روی کاغذ یادداشت کرده است. او روایت اش را درباره پدر این طور بیان می کند: پدرم در دوران طفولیت و جوانی پدر و مادرش را از دست می دهد . در واقع سیر سختی ها، تلاش ها و مجاهدت های پدر از زمان کودکی تا شهادتش در 36 سالگی، خود دنیایی است که به قدر چند کتاب می توان از آن سخن گفت. نداشتن پدر از کودکی و فقدان مادر در دوره جوانی برای شهید موسوی قوچانی هیچ گاه باعث نشد او از کوشش و مجاهدت در فعالیت های تحصیلی، اجتماعی و سیاسی اش غافل شود. پدرم از آغاز دوره جوانی در حوزه های علمیه مشهد، قم و سه سال نیز در نجف تحصیلات خود را می گذرانند و از حوزه درس آیت ا... العظمی خوئی هم بهره مند بوده اند که این فقیه بزرگوار در اجازه نامه ای به پدر مجوز نمایندگی در دریافت وجوهات شرعیه را نیز داده بودند که سند آن نیز در کتاب شهید موسوی قوچانی چاپ شده است. ضمن این که مرحوم پدرم در حوزه مقابله علمی با شبهه افکنی های جریان ها و گروهک های التقاطی قبل و آغاز انقلاب به همراه مقام معظم رهبری در مشهد نقش پررنگی داشتند. پدر همچنین کتابی با عنوان «شیوه امامان شیعه» در همان سال های قبل از انقلاب تالیف کردند که در این کتاب، با قالبی مناظره گونه موضوع ضرورت انقلاب اسلامی را در پاسخ به مخالفان مطرح و استدلال کرده اند.بخش دیگر معرفی شخصیت شهید موسوی قوچانی را می توان به حوزه های متنوع مبارزاتی اش اختصاص داد که در سه محور قابل بررسی است. ابتدا در دوران رژیم پهلوی است که با توجه به شرایط موجود آن دوره، شهید موسوی به همراه دیگر مبارزان انقلابی به محوریت حضرت آیت ا... خامنه ای و دیگر علما، به روشنگری ظلم طاغوت می پرداخته اند. شهید موسوی به عنوان یکی از ارکان مهم این حلقه های مبارزاتی، چندین نوبت و در مجموع دو سال و 9 ماه را در زندان های ساواک سپری کردند. مقام معظم رهبری نیز  در بیانات و خاطرات شان به مجاهدت های شهید موسوی قوچانی اشاره کرده اند که چگونه مرحوم پدرم بارها زیر شکنجه های ظالمانه ساواک تا مرز شهادت رفته است. سیدحسن ادامه می دهد: فراز دیگر زندگی این شهید، با آغاز انقلاب اسلامی شروع می شود. زمانی که ایشان،
عهده دار مسئولیت اطلاعات کمیته انقلاب مشهد و خنثی سازی عملیات خرابکارانه سازمان مجاهدین می شوند. آن طور که همرزمان و دوستان پدر می گویند، شهید موسوی استعداد فراوانی در دشمن شناسی و تحلیل سیاسی داشته اند که همین توانمندی نیز باعث شد بسیاری از برنامه ها و اقدامات سازمان مجاهدین را شناسایی و مقابله به مثل کنند. همین موضوع بود که پدر بارها هدف ترور عناصر ضدانقلاب قرار گرفته بودند که برخی از آن ها را بارها در خاطرات مادرم و همرزمان شهید شنیده و خوانده ام.
سومین شهید روحانی مشهد
برهه سوم مبارزاتی و زندگی شهید موسوی، با دفاع مقدس آغاز می شود. پدرم با آغاز جنگ تحمیلی از تمام مسئولیت هایشان در کمیته و نهضت سوادآموزی و... استعفا می کنند و به عنوان روحانی تبلیغی به جبهه اعزام می شوند و در جایگاه یک روحانی پیشرو در خط مقدم به آرزوی دیرینه شان نائل می شوند و پس از شهیدان هاشمی نژاد و کامیاب به عنوان سومین شهید روحانی مشهد شناخته می شوند. مرحوم پدرم 6شهریور 61 در عملیات فتح المبین به آسمان پرواز کردند.