حکایت

درویشی بر اثر نیاز و ناچاری، گلیمی را از خانه یکی از دوستان دزدید. قاضی دستور داد دست او را قطع کنند. صاحب گلیم نزد قاضی آمد و گفت: من دزد را بخشیدم، بنابراین حد دزدی را بر او جاری نکن. قاضی گفت: شفاعت تو موجب آن نمی شود که حد شرع را جاری نسازم. صاحب گلیم گفت: اموال من وقف فقیران است، هر فقیری که از مال وقف خودش بردارد از مال خودش برداشته، پس قطع دست او لازم نیست. قاضی از جاری کردن حد دزدی منصرف شد و درویش را مورد سرزنش ‍ قرار داد و به او گفت: جهان بر تو تنگ آمده بود که فقط از خانه چنین انسانی دزدی کنی (اگر ناچار بودی، در جای دیگر دزدی می کردی، نه در خانه این مرد.)
گفت: ای حاکم ! مگر نشنیده ای که گویند خانه دوستان بروب ولی حلقه در دشمنان مکوب
چون به سختی در بمانی تن به عجز اندر مده
دشمنان را پوست بر کن ، دوستان را پوستین
 اشاره به این که در برابر دشمن، سر تسلیم فرود نیاور و دست نیاز به سوی او دراز نکن، بلکه هنگام ناچاری به سراغ دوست برو.
حکایت های گلستان سعدی به قلم روان - محمد محمدی اشتهاردی