نگاهی به اشغال خراسان توسط متفقین

بازخوانی تاریخ یک تهاجم

نویسنده : غلامرضا آذری خاکستر
سپتامبر 1939/ شهریور1318 ش. را تاریخ در تقویم خود با حمله آلمان به لهستان در جنگ جهانی دوم بین دو بلوک متحدان (آلمان، ایتالیا و ژاپن) و متفقین (انگلیس، فرانسه، آمریکا و شوروی) به خاطر دارد.
اما آثار و تبعات این جنگ چندصباحی بعد به ایران هم رسید. متفقین به بهانه حضور جاسوسان آلمانی، دو سال پس از شروع جنگ جهانی دوم و در سوم شهریور 1320وارد کشورمان شدند. روس‌ها از شمال و انگلیسی‌ها از سمت جنوب، ایران را اشغال کردند و حکومت رضا شاه (پهلوی اول) در پی این اتفاق، به پایان رسید. تجاوز به خاک کشورمان توسط روسیه و انگلیس موجب بحران‌های اقتصادی، تورم، تبعات فرهنگی و... شد. در این نوشتار از دیدگاه چهره های نظامی به اوضاع و شرایط جنگ جهانی دوم در ایران و مشهد پرداخته ایم:
سربازها جیم شدند
«غلامحسین بقیعی»، از جمله نویسندگانی است که در کتاب‌های خود تاریخ شهرمان را روایت کرده است. او پس از استخدام در ارتش، سال 1320 وارد دانشکده افسری می شود. بقیعی در بخشی از خاطراتش به مرخص شدن سربازها از پادگان‌ها پرداخته و شرایط آن ایام را چنین توصیف کرده است:« غروب هفتم شهریور تعداد زیادی سرباز بدون سردوشی و کلاه و مچ پیچ دو به دو و سه به سه سراسیمه از خیابان سپه می‌آیند... ابتدا به تصور این که خدمت زیر پرچم‌شان خاتمه یافته و به علت برقراری صلح و عدم احتیاج به اوطان خود می‌روند، جریان را عادی تلقی کردم. ولی پس از مدتی که دیدم سرباز از سرباز کنده نمی‌شود و میدان توپخانه شبیه سربازخانه شده، پیش رفتم و پرسیدم کجا میرین؟... یکی‌شان که تصادفاً مسن‌تر بود پاسخ داد: خونه مون... چطور؟ هیچی از پریروز می‌گفتن روسا می‌خوان بیان تهرون... بعد از ظهر امروز یه دژبان موتورسیکلت سوار ضمن عبور از جلوی واحدها داد می‌زد، اومدن...اومدن.... اومدن... و بلافاصله دستور رسید ممکنه سربازخونه بمباران بشه... ما هم به همین شکلی که می‌بینی جیم شدیم... دیگه تو باغشا(باغ شاه) کسی نیست... حتی اسب و قاطرای زبون بسته‌ام سربه بیابون گذاشتن... فقط اسلحه‌دار باقی مونده که یکی بیاد تحویل بگیره... میگن هرجا پای روسا رسیده قبل از هر چیز افسرا و درجه دارا رو گرفتن و فرستادن به روسیه... احتیاط شرطه... شمام لباس شخصی بپوشین که تو مخمصه نیفتین...[1]»
ترک مخاصمه
مولف کتاب «لشکرنامه» نیزکه در آن زمان دانشجوی افسری بوده است، علت واقعه شهریور 1320 را همکاری ایران با آلمان‌ها دانسته و آماده نبودن واحدهای مرزی را علت شکست بیان و از رشادت و مقاومت سربازان یاد کرده است: «حتی ما دانشجویان هم تقاضا کردیم به ما اسلحه بدهند که به جبهه برویم، اما فشار از دو قسمت شمال و جنوب به اندازه‌ای بود که ارتش چند روز بیشتر نتوانست در مقابل قوای روس و انگلیس مقاومت کند و دستور ترک مخاصمه را صادر کرد. شورای جنگ بدون اطلاع رضا شاه، سربازان را از پادگان‌ها مرخص کرد و آن‌ها با پیراهن و زیرشلواری بدون لباس نظامی در خیابان‌ها سرگردان بودند. از دیدن این منظره، اشک از چشمان مردم جاری بود و ماتم گرفته بودند. رضا شاه از این موضوع متأثر و ناراحت شد و تیمسار سپهبد نخجوان (وزیر جنگ) و تیمسار سرتیپ ریاضی را به کاخ سعدآباد احضار کرد و کتک مفصلی زد و دستور داد هفت تیرش را بیاورند تا آن دو را همان جا بکشد. شاه می‌گفت: چرا سربازان را بدون دستور من مرخص کردید؟[2]»
مشهد در اشغال ارتش سرخ
نیروهای ارتش سرخ از پنجم شهریور1320 از نواحی مرزی وارد خراسان شدند و با اشغال مراکز نظامی، شهر مشهد و بخش هایی از خراسان عملاً تسلیم روس‌ها شد.
در این ایام، مرکز پادگان لشکر 9 در مشهد قرار داشت و قسمت اعظم لشکر نیز در همین مکان متمرکز بود. فقط یک هنگ سوار در بجنورد و یک هنگ پیاده در تربت جام و عده مختصری هم در بیرجند حضور داشتند. به محض این که در صبح روز پنجم شهریور از تمام نقاط مرزی خبر تلفنی حمله نیروهای شوروی به سرلشکر محتشمی (فرمانده لشکر 9) رسید، در دو ستون برای مقابله با روس ها، به سمت مزداوند و قوچان حرکت کردند ولی توان مقابله نداشتند و مجبور به عقب نشینی شدند، زیرا تصور نمی شد با این اسلحه و توان نظامی بتوان جلوی ستون های موتوریزه روس ها را گرفت و آن ها را متوقف ساخت.[3] هرچند مقاومت نیروهای نظامی در برخی از نقاط گزارش شده است ولی در مجموع دستور «ترک مقاومت» مهم ترین علتی بود که ارتش سرخ به راحتی وارد مشهد شد.
 خاطرات رشید پسندیده رهورد[4] از درجه داران هنگ سوار بجنورد حکایت از دستوری دارد که از تهران به نیروهای نظامی داده می شود. وی در خاطراتش درباره دلایل ترک مقاومت چنین بیان می کند: «شهریور 1320 که روس ها حمله کردند، به محض اطلاع از تجاوز آن ها به مرزها برای مقابله با آن ها آماده شده و به سوی مرزها رفتیم. ولی به خاطر این که سیم های تلفن را قطع کرده بودند هیچ وسیله ارتباطی با تهران یا مشهد نداشتیم. به هر شکلی با تهران ارتباط برقرار شد، گفتند: عقب نشینی کنید. ما هم بدون درگیری به پادگان بجنورد برگشتیم. شهر خلوت و مغازه ها را بسته بودند، مردم به محض دیدن ما به سرکارهایشان برگشتند. هر از گاهی هواپیمای روسی بر فراز بجنورد مانور می داد و با پخش آگهی هایی به مردم اطمینان می دادند که با آن ها کاری ندارند و در واقع به خاطر حضور آلمان ها در ایران وارد شده اند.»
 این درجه دار نظامی در ادامه خاطراتش به نحوه حضور روس ها و گرفتن هنگ نظامی پرداخته است: «یک روز شیپورنظامی نواخته شد، همه درجه دارها و افسران در مرکز پادگان جمع شدیم. مارا به سمت باشگاه افسران هدایت کردند، در داخل باشگاه ما را بازرسی کردند و هر چه وسایل نظامی مثل سرنیزه، چاقو و... داشتیم از ما گرفتند و چنین وانمود کردند که شما را به مرکز فرماندهی در مشهد منتقل می کنیم. افسرها را سوار سه اتوبوس کردند و بقیه افراد اعم از درجه دار و سرجوخه را که پنجاه نفری می شدیم سوار بر ماشین های روباز کردند که توسط چند نفر از سربازان روسی از ما محافظت می شد. شب به قوچان رسیدیم و قرار شد آن جا بمانیم. با طلوع آفتاب مجدد سوار بر ماشین ها شدیم ولی در کمال ناباوری ماشین ها به سمت مرز باجگیران حرکت کردند. با عبور از مرز وارد کشور ترکمنستان شدیم آن شب به شهر عشق آباد رسیدیم آن جا دو تا زندان داشت یکی مربوط به افراد خطرناک که در داخل شهر بود، دیگری برای زندانیان عادی بود که در مسافتی نزدیک به شهر قرار داشت. وقتی وارد شدیم جایی مثل مرکز فرماندهی و ستادشان بود زیرا عکس بزرگی از لنین و استالین نصب کرده بودند. یکی یکی ما را از ماشین ها پیاده کردند و اسامی و درجه های نظامی ما را در لیست هایی جداگانه نوشتند. یک سوله بزرگ بود احتمالا در سابق کارگاه نجاری بود چون هوا تاریک بود و داخل سوله دیده نمی شد وقتی وارد شدیم از روی افرادی که زودتر از ما رسیده بودند عبور می کردیم این گروه نظامیانی بودند که از مشهد و نواحی مرزی دستگیر و به این زندان منتقل شده بودند. »
در زندان عشق آباد
آقای پسندیده خاطرات حضور خود در زندان های عشق آباد را نیز چنین نقل کرده است:
«تقریبا حدود 300 نفر بودیم که یک سوم درجه دار بودند و بقیه افسران بودند. تقریبا بیست روز همه با هم در یک زندان بودیم بعد افسران را از ما جدا کردند و به قسمتی دیگر منتقل کردند. ولی سرجوخه ها و درجه های پایین تر را جدا کردند و به ایران بازگرداندند.
ما سه ماه و بیست روز در زندان عشق آباد به سر بردیم. پس از این که افسران را جدا کردند غذای ما هم تغییر کرد و کم شد، نان کیفیت نداشت تخم جارو، ارزن و این ها در آن وجود داشت. احساس می کردیم هر روز روزه ایم. سوله نم داشت و رطوبت آن آزار دهنده بود. اغلب غذاهای آن جا سیب زمینی پخته بود. در طول مدتی که آن جا بودیم دو مرتبه ماهی دادند که هر ماهی سهم دو نفر بود. بعد از بازدیدی که انجام شد تا حدی وضعیت ما تغییر کرد. هفته ای دو مرتبه ما را به حمام می بردند و هر روز صبح یک خانم دکتر می آمد افرادی که مریض بودند را معاینه و مداوا می کرد. بعد از مدتی هر روز یکی از افسران زن ترکمن روزنامه ای می آورد و یک نفر به نام گروهبان رحمتی اخبار روز نامه را می خواند و برای ما به فارسی ترجمه می کرد، اغلب خبرهای جنگ و پیشروی متفقین گزارش شده بود.
یک شب به ما گفتند: خبری خوش برایتان داریم و مطمئنیم امشب دیر می گذرد. قرار بود فردا به ایران باز گردیم. آن شب برای سرگرم شدن ما سینما سیار آوردند و فیلم های جنگی نمایش دادند. روز بعد مقداری سوغاتی خریدیم و مجدد به ایران برگشتیم. به مشهد آمدیم و بعد چند روز از تهران دستور رسید که نظامی ها خودشان را در تهران معرفی کنند. در قبال آن مدتی که در عشق آباد زندانی بودیم به من 100 تومان دادند.»
 
منابع
[1]. انگیـزه؛ خاطراتی از دوران فعالیت حزب توده. غلامحسین بقیعی. تهران: موسسه خدمات فرهنگی رسا. 1373، ص 234
[2] . لشکرنامه خاطرات سرلشکر محمد دیلمقانی. رامین رامین نژاد. مشهد: آهنگ قلم. 1393 ، ص 34-35
[3] وقایع شهریور. رضا خلیلی. تهران: زربخش، ‎۱۳۲۳، ص445
[4] . بخش تاریخ شفاهی مرکز اسناد و مطبوعات آستان قدس رضوی،  مصاحبه با رشید پسندیده رهورد. 20/11/1383