تشرف بانوان جانباز قطع نخاع و قطع عضو به مشهدالرضا(ع)

زیارت ۲۶ فرشته

نویسنده : نسیم سهیلی

صدای بمباران و موشک هنوز در گوششان است، صداهایی که گاه بی محابا خواب شیرین شبانه را تلخ می کند. پلک ها به اشک و جسم های نحیفشان به درد عادت کرده و ناملایمات زندگی گاه روح لطیفشان را نیز می آزارد. سهم این زنان از جنگ تحمیلی حالا 70 درصد جانبازی است اما 40 سال تاب آوردن را یاد گرفته و آموخته اند بهتر از خدا همدمی نیست. حالا توفیق زیارت امام رضا (ع) را یافته اند. امام رئوفی که واسطه عزیزی برایشان بوده. جانبازان 70 درصدی درد، گله و راز و نیازشان را به او گفته اند و امید دارند نظر لطف و عنایت امام مهربانی ها شامل حالشان شود. به گزارش خراسان رضوی،26 تن از بانوان جانباز 70 درصدی نخاعی و قطع عضو در یک اردوی زیارتی به پابوسی امام رضا (ع) مشرف شدند. آن ها از استان های کرمانشاه، خوزستان، آذربایجان غربی، اصفهان و... هستند که از یکم اسفند ماه جاری و در چهارم همین ماه در این اردو حاضر بودند. محفلشان فرصتی مغتنم بود تا ساعاتی با دو تن از این جمع به گفت وگو بنشینیم. دو بانوی جانبازی که یکی نخبه است و دیگری فعال اجتماعی و فرهنگی.
 

بازی ناتمام
39 سال است راه رفتن را فراموش کرده. همان روز که با همبازی هایش در حیاط خانه شان روزهای کودکی را تجربه می کردند. هنوز بازیشان به نیمه نرسیده بود که سایه شوم جنگنده های رژیم بعث، سایه های کوچک آن ها را هدف گرفت. در بازی، هر کسی نقشی داشت اما بعثی ها که آمدند تنها در یک لحظه، نقش ها را عوض کردند آن هم در دنیای واقعی و برای همیشه. «ایمانا» جانباز 70 درصد شد و دوستش به شهادت رسید.
خاطره تلخ  آن بعداز ظهر جمعه17 اسفند سال63 اگرچه کهنه است اما «ایمانا اهل الیروف» به وضوح آن ها را به یاد می آورد و می گوید: ما در منطقه مرزی سوسنگرد و در معرض حمله دشمن بودیم. بعد از این حادثه از لحاظ روحی ضربه خورده بودم و تا مدت ها از صدای برخورد قاشق یا استکان می ترسیدم. تحت روان درمانی بودم اما چون در آن سال ها پزشک حاذق کم بود، خانواده ام جور من را کشیدند و سعی و تلاش آن ها بود که توانستم از مصرف داروهای روان درمانی که در سن کم مضر است دوری کنم . چهار سال زمان برد تا با این قضیه کنار بیایم.
او در ادامه می گوید: نخستین بمباران سوسنگرد تنها دامنگیر من نبود بلکه پدرم هم 15 درصد و خواهرم 10 درصد جانبازی دارند. اما خانواده برای پیشرفت من که از دیگر اعضای خانواده صدمه بیشتری دیده بودم، بسیار زحمت کشید. من همیشه شاگرد اول بودم. در مسابقات علمی، قرآنی و فرهنگی برگزیده می شدم و توانستم مدرک دکتری پزشک عمومی ام را بگیرم و فعلا در درمانگاه تامین اجتماعی کار می کنم.
به ضریح چسبیده بودم
صحبتش را می کشاند به ناملایماتی که گاه باعث رنجیدنش می شود؛ سال قبل به دلیل انحراف مچ پای چپ می خواستند آن را نیز مانند پای راستم قطع کنند پزشکان، هم نظر بودند که 70 درصد احتمال قطعی پا وجود دارد اما من نمی توانستم قبول کنم و در این شرایط سخت واکنش طبیعی انسان این است که کمی از خدای خودش گله مند شود. اما توکل کردم به خدا و به پابوسی امام رضا(ع) آمدم و خواستم کمک کند. بدون اقرار می گویم تمام طول عمل خودم را چسبیده به ضریح می دیدم و می گفتم خدایا، همیشه لطف ائمه شامل حال ما بوده حالا هم من را مورد عنایتت قرار بده. بعد  از سه ساعت و نیم جراحی، عنایت و لطف خدا و امام رضا(ع) پایم را به من برگرداند.
از ذکر این خاطره منقلب می شود و اشک، باریکه ای از گوشه چشم باز می کند به روی گونه ها و ادامه می دهد: دیشب نیز به پابوسی رفتم و باز هم تشکر کردم چون واقعا امام رضا(ع) امام مهربانی هاست.
اگر پا داشتم....
می دانم یکی از بزرگ ترین آرزوهایش است و بارها آن را در ذهنش مرور کرده اما می خواهم از زبان خودش بشنوم .
اگر توانایی راه رفتن داشتی اولین کاری که انجام می دادی چه بود؟ «کفش مورد علاقه ام را می پوشیدم و خیلی راه می رفتم، حداقل دوست داشتم از این جا تا حرم را پیاده روی کنم».
از مسئولان گله دارم
ایمانا در ادامه بیان می کند: از مسئولان گله دارم به عنوان یک جانباز 70 درصد نخبه استان خوزستان، خیلی در حق من کم لطفی شده. بعد از عمل حتی یک تماس تلفنی نداشتند که حالم را بپرسند! آن ها فکر می کنند ما انتظار مالی داریم اما ما نیازمند توجه ایم.
او می افزاید: بدنمان به ورزش نیاز دارد اما باشگاه ورزشی یا استخری مخصوص ما وجود ندارد حضورمان در این محیط ها هم باعث آزار آن ها و هم خود ما می شود.
حضور100 درصدی در جامعه
سال67 که رژیم بعثی به آسمان آبی مسجد سلیمان تعرض کرد و زمینش را به رنگ خون درآورد، او روزهای طراوت و جوانی اش را می گذراند. اما دریغ که آواری بر سرش فرو ریخت و شیرینی آن دوران را برایش تلخ کرد. 22 سالگی سن کمی بود تا ادامه اش را با صندلی چرخ دار سهیم شود.
«آمنه احمدی» اما از تلاش دست برنداشت و امروز عضو فعالی از جامعه بانوان جانباز قطع نخاعی است. این بانو می گوید: آن قدر خاطرات تلخ از جنگ دارم که همیشه دعا می کنم در هیچ کشوری هیچ جنگی رخ ندهد. او می افزاید: در بمباران من دوست صمیمی ام را از دست دادم ترکش در دهانش اصابت کرد و نحوه شهادتش در ذهنم حک شده است. شهر ما از نخستین شهرهایی بود که هدف حمله قرار گرفت هواپیماها آن قدر ارتفاعشان پایین بود که من خلبانش را می دیدم اما ناگهان دیدم روی سرمان رگبار بستند و از چندین نقطه شهر دود برخاست تازه فهمیدیم این جنگ است!
نگاهش را به گوشه ای می دوزد. گویی خاطراتی تلخ در صفحه ذهنش نقش می بندد لحظه ای مکث می کند و بعد می گوید:  هر زمان رزمنده های ما در جبهه پیشروی می کردند و مناطقی آزاد می شد، دشمن پشت جبهه را هدف هجوم قرار می داد تا عقده هایش را خالی کند. یادم است ما همیشه در حال آماده باش بودیم و با حجاب می خوابیدیم که اگر حمله شد بتوانیم فرار کنیم.
ورزشکار حرفه ای هستم
این بانوی جانباز دو سال بعد از مجروح شدن در دانشگاه دولتی روان شناسی بالینی می خواند و پس از آن فعالیت های خود را در زمینه های گوناگون آغاز می کند. وی می گوید: کارمند آموزش و پرورش هستم، نایب رئیسی هیئت ورزش های جانبازان و معلولان استان های اصفهان را بر عهده دارم، رئیس ورزش های جانبازان و معلولان استان شاهین شهر و میمند و عضو شورای مشورتی فرمانداری و همچنین عضو معتمدین معین بنیاد جانبازان هستم.
احمدی صحبت هایش را این گونه ادامه می دهد: همزمان با مجروح شدن، فعالیت ورزشی خود را آغاز کردم و اعتقاد دارم بهترین دارو و درمان برای جانبازان ورزش است. در ورزش تنیس روی میز، دو و میدانی و تیراندازی در همه رشته  ها چندین مقام کشوری و بین المللی دارم و در رشته تنیس روی میز به تیم ملی نیز راه یافته ام، امروز بیشتر کارهای اجرایی دارم و تصمیمات و برنامه های این عزیزان را پیگیری می کنم.
زیارتی دلچسب و جانانه
اگرچه هر چند سال یک بار به زیارت مرقد مطهر امام رضا (ع) می رود اما به قول خودش زیارت چند شب قبل از جنس دیگری بود دلچسب و جانانه! او در این باره می گوید: به همت انجمن جانبازان نخاعی مشهد، توانستیم از نزدیک ضریح مطهر را لمس کنیم در حالی که پیش از آن به دلیل معلولیتمان از این بهره بی نصیب بودیم. این اتفاق در ذهن همه مان ماندگار شد. اشک امانش نمی دهد و در حالی که صدایش می لرزد، می گوید: آن لحظه که به ضریح چسبیده بودم حال و هوای خوبی بود، آن قدر دعا داشتم که خودم را فراموش کرده بودم. حالت خاصی بود، این شرایط معنوی آن قدر شدید بود که از خود بیخود شدم.
اندکی درنگ می کند و بغض اش را فرو می خورد. «در هر خانواده ای وقتی یک فرزند نقصی دارد خانواده به او توجه بیشتری می کند. درخواست ما از خانواده بزرگتر یعنی جامعه همین است. در کشور های دیگر که به زیارت می رویم راه را برایمان باز می کنند اما در کشور خودمان ما امام رضای خودمان را هم سخت زیارت می کنیم».
سرک می کشم به لحظه های خلوت و تنهایی اش و می خواهم از آن ها بگوید: «با خدا خیلی حرف می زنم، کسی بهتر و محرم تر از او نیست. سلامتی دوستانم برایم خیلی مهم است وقتی شرایط بدتر از خودم را می بینم خیلی زجر می کشم.»
این جملات را تند تند و پشت سر هم می گوید. باز بغض چنگ می اندازد در گلویش و چشمانش را نمناک می کند: «دوستانی دارم که جانباز نخاعی گردنی هستند، آن ها شرایط سختی دارند»
این جمله را با درد می گوید و ادامه می دهد: خواسته ام این است ما هم آسایشگاهی در تهران داشته باشیم و آن جا مثل خانه ای برای ما باشد تا دغدغه ای برای آینده نداشته باشیم.
می پرسم اگر امکانش فراهم بود، دوست داشت چه کاری برای معلولان و جانبازان انجام دهد؟ می گوید: به عنوان یک فعال اجتماعی دوست دارم کار تولیدی و خدماتی ایجاد و تعدادی از این بچه ها را جذب کنم یعنی یک کارآفرین باشم.
یک جمله با امام رئوف
صحبتت با امام رضا (ع) چیست؟ «پرچم اسلام را در سراسر گیتی برافراشته نگه دارد و عنایتی به جانبازان کند.»
دردهایی که روحشان را می آزارد
از درد های او و دوستانش بیشتر می پرسم. می گوید: به جز درد های جسمی مشکلات روحی هم هست که آن ها را تشدید می کند. دیدن بی حرمتی ها، فاصله ناعادلانه طبقات اجتماعی ، اختلاس ها، مسائل سیاسی  و... در جامعه دردهای روحی ماست.
اگر توان راه رفتن داشتم !
در پاسخ به این سوال که اگر توانایی راه رفتن داشت چه می کرد اندکی مکث می کند تا بتواند آرزوهای کوچک و بزرگش را کنار هم مرتب و اولویت بندی کند. می گوید: دوست داشتم می توانستم خادم امام رضا(ع) شوم و بعد مسیر کربلا را پیاده طی کنم. من جمله یا ابا الفضل را زیاد می گویم و دوست دارم به پابوسی ایشان هم بروم، چون ارادت خاصی به این امام دارم.