گپی با «علیرضا محمودی ایرانمهر» و روایت خواندنی او از حرفه نویسندگی؛

دکتر گفته بود یا قاتل می‌شوم یا نویسنده!

نویسنده : صالحی

با پشت سر گذاشتن ماجراها و دشواری های فراوان، تدریس، فیلم نامه نویسی و نویسندگی حرفه امروز اوست. بیش از 20 فیلم نامه ساخته شده و نویسندگی فیلم نامه‌های تلویزیونی و سینمایی از جمله فیلم‌های «دلخون»، «آزادراه»، «شطرنج باز» و «راز» را در کارنامه هنری خود دارد اما دیگر فیلم نامه نمی نویسد. چون به نظرش، پیچ و خم های نگارش آن روح انسان را می خراشد، مگر پیشنهاد خوبی پیش بیاید. تالیف مجموعه داستان ها و رمان های «بریم خوشگذرونی»، «ابر صورتی»، «سفر با گردباد» و «فریدون پسر فرانک» او را در زمره نویسندگان جوان و سرشناس ایرانی قرار داده و کارنامه او با جوایز برجسته در حوزه داستان نویسی پُر و پیمان شده است. غیر از نویسندگی، کلاس آشپزی دارد، آن هم از نوع آشپزی خلاق. غذاهای سنتی را چندان نمی پسندد اما دم پختک های تهرانی را خیلی دوست دارد. او همچنین در جمع های دوستانه به «علی شله پز» معروف است و مهمانی شله می‌دهد. با «علیرضا محمودی ایرانمهر»، نویسنده ‌بنام خراسانی به بهانه انتشار آخرین کتابش «باران‌ساز» گفت و گویی داشتیم که در ادامه می‌خوانید:
ماجراهای آقای نویسنده
خانه ای که در آن چشم به جهان گشوده، منزلی بزرگ با قدمتی 500 ساله واقع در خسروی نو بوده که پنجره اتاق‌هایش رو به گنبد طلایی حرم رضوی باز می شده است. دالانی از خانه با گذر از چند منزل به میان صحنی از حرم مطهر می رسیده و علیرضا در آغوش پدربزرگش هر بعدازظهر از این مسیر به زیارت می رفته و تابستان‌ها هم از میانه حیاط منزل، گوش به صدای نقارخانه حرم می‌سپرده است.
تا نوجوانی مشهد بوده و دوران جوانی‌اش را در شهر ادب پرور شیراز می گذراند. 20سال اخیر را هم ساکن پایتخت بوده است. برای مرور قصه متفاوت و شیرین نویسنده شدنش به ایام کودکی باز می‌گردد و می‌گوید: سال دوم دبستان رفوزه شدم. با وجودی که بسیار به مدرسه علاقه مند بودم اما نمی توانستم کلمات را به درستی بخوانم و بنویسم و طبیعتا در دروسی مانند املا و انشا نمره ای کسب نمی‌کردم. ذهنم به مثابه آینه ای بود و کلمات را پشت و رو می دیدم و می نوشتم و با خودم حرف هم می زدم. با این شرایط خانواده ام خیلی نگران شدند و من را نزد دکتر بردند و آقای دکتر به مادرم گفته بود: «خیلی مراقبش باشید، بزرگ بشه یا قاتل می شه یا نویسنده». اتفاقا من از نویسندگی بسیار بدم می آمد؛ چون از همان زمان تا همین حالا ذهنیت عمومی درباره نویسندگان، آدم هایی منزوی، بدبخت و بی نواست که یا کسی تحویل شان نمی گیرد یا بعد از مرگ شناخته می شوند.
نویسنده نمی شوم مگر با ماشین تحریر!
باز می خندد و یکی از ریشه های این بیزاری از حرفه نویسندگی را تماشای یک فیلم تلخ ژاپنی بیان می‌کند که در آن نویسنده‌ای با تمام تلاشی که برای موفقیت به خرج می‌دهد، سرانجام در فقر و فلاکت می‌میرد و اتفاقا بعد مرگش معروف می شود؛« برای همین، حتی پیش از ورود به مدرسه، یکی از قطعیت های زندگی ام این بود که هر چقدر هم بدبخت شوم، دیگر نویسنده نمی شوم. بعد از این که در سال دوم به مشکل برخوردم، مادرم به من پیشنهاد داد، می خواهی نویسنده شوی؟! با آن ذهنیت، بسیار وحشت کردم که چه عاملی باعث شده والدینم به چنین سرانجام ترسناکی برایم بیندیشند. برای تسلط بر این مشکل و این که خدایی ناکرده به آن عاقبت گرفتار نشوم، سعی به نوشتن کردم و برای رفع مشکل نوشتنم، پدرم ماشین تحریری برایم تهیه کرد. »
باز آن کودک پُر شور و شر، فیلم دیگری می بیند که در آن نویسنده آمریکایی بدبختی با ماشین تحریر، مشغول نوشتن است و این بار قهرمان فیلم معروف و پولدار می‌شود. از آن پس فکر می کند، الزاما نویسندگان بدبخت نیستند، مگر این که ماشین تحریر داشته باشند! کم‌کم دست به قلم می شود و نوشته هایش به صورت مستمر در نشریاتی چون مجله «اطلاعات هفتگی» به چاپ می رسد. از کار در آژانس‌های مسافرتی و فروشگاه‌ها گرفته تا کارمندی و تدریس در دانشگاه را تجربه می کند اما به مرور در می یابد آن چه او را به لحاظ روحی راضی می‌کند، تنها نویسندگی است.
تازه‌ترین تالیف ایرانمهر اثری به نام «باران‌ساز» است که پس از شش سال وقفه، ماه اخیر مراحل چاپ و انتشارش به پایان رسید و آبان ماه رونمایی می شود. همچنین پنج سالی است که روزانه بخش هایی از کتاب «حافظ خوانی خصوصی» را که مجموعه داستان های به هم‌پیوسته، با ساختاری موزاییکی است، در فضای مجازی منتشر می‌کند. مرحله نگارش این اثر خاتمه یافته است و در صورتی که ویرایش نهایی آن تا آخر امسال صورت پذیرد، اوایل سال آتی رونمایی خواهد شد.
او این کتاب را قرائت خاصی از دیوان حافظ معرفی می‌کند که برای ما ایرانیان شکل آشنایی دارد؛« در حقیقت فال گرفتن به نوعی قرائت شخصی از اشعار حافظ است. ما بنا به نیتی که می‌کنیم، تفالی می‌زنیم و بر مبنای شعری که می‌آید و ذهنیت خودمان آن را تفسیر می‌کنیم و آن را پاسخی به موقعیت موجودمان از سوی شاعر می‌دانیم. در این کتاب خواننده یک داستان می‌خواند که یک شعر حافظ نیز در ابتدای آن قرار گرفته است. آن داستان به نوعی موقعیتی را بیان می‌کند که می تواند پاسخی به آن شعر خاص باشد. کتابی که احترام به شکل کهن شعر‌خوانی در کشورمان است و ما به ازای دیگری ندارد.»
بعد از 26 سال نوشتن حرفه‌ای، شغلش نویسندگی است و در این باره بیان می‌کند: تلاش کردم خودم را با این فضا هماهنگ کنم تا هم حرفم را بزنم، هم هویت کاری‌ام آسیب نبیند و هم نظر ارشاد را جلب کنم و پشت درها متوقف نشوم.
شاهنامه، پدری قدرتمند برای ادبیات ایران
محمودی ایرانمهر، گونه های مختلفی را در نوشته هایش آزموده است. برخی او را نویسنده‌ای سوررئال می‌دانند و گروهی معتقدند داستان‌هایش تحت تاثیر ادبیات آمریکای جنوبی است. اما آن‌ها که او را از نمایی نزدیک تر می‌شناسند، می‌دانند که محمودی ایرانمهر مجذوب نویسندگان رئالیست نیمه اول و دوم قرن بیستم نظیر همینگوی است.
خودش می گوید: باید همه این گونه‌ها در جایی به تلاقی برسند تا به امضای خاصی برای نویسنده مبدل شوند. طی 12 سال اخیر هم ادبیات کلاسیک وطنش را به عنوان منبع الهام بخشی کشف کرده است.
وی تاکید می‌کند: با مطالعه متون کهن فارسی متوجه می‌شویم بسیاری از بن‌مایه‌های فرهنگ و ادب امروز که فکر می کنیم همه را از غرب به عاریت داریم، ریشه‌ هایی از آن به خودمان تعلق دارد.
او شاهنامه را یکی از مهم‌ترین سرچشمه های الهام‌بخش ادبیات کشورمان می‌خواند وهر  ایرانی را با همراهی این میراث دارای پشتوانه‌ای ارزشمند بیان می کند که با آن نه راه را گم می‌کند و نه کم می آورد. گویی پدری قدرتمند در کنارش دارد که هر اشتباه را می‌بخشد و جبران می‌کند. باور دارد که کمک گرفتن از این منبع سرشار، نوشته هایش را خاص می‌سازد.
ماجرای آن خبر ترحیم
در پایان، یکی از خاطراتش را که به شباهت نام های خانوادگی برمی گردد، تعریف می کند: مرحوم هادی تقی زاده، نویسنده مطرح کشور یکی از دوستان نزدیک من بود، دست بر قضا قرار شد خبر ترحیمش را به یکی از روزنامه ها اعلام کنم. به محض معرفی خودم با شهرت محمودی و دادن خبر فوت تقی زاده، کارمند روزنامه با عصبانیت گفت: ما را دست انداخته‌ای، هادی تقی زاده و علیرضا محمودی، روزنامه نگار دو سوی میز کارم نشسته اند. غافل از این که آن ها هم‌نام ما دو نفر بودند و من به سختی توانستم خودم و صحت خبرم را به اثبات برسانم.