خادمان شهدا در جشن تولد دختر شهید مدافع حرم «سید خداداد موسوی» جای خالی پدر را پُر کردند

لبخند «ندا»، لبخند شهید

نویسنده : محمد حسام مسلمی
عکس: میثم دهقانی ندا جان، مادرت تولد سه سالگی ات را هیچ وقت فراموش نخواهد کرد. همان روزی که تو کنار پدر، شمع‌های تولدت را فوت کردی و غرق در بوسه‌های پدر شدی. اما امسال در روز تولد چهار سالگی ات، منتظر آمدن بابا بودی و هر بار که صدای موتوری را می‌شنیدی، تا دم در می‌دویدی و می‌گفتی: «آخ جون، بابایی اومد، واسم کادوی تولد خریده»، اما دیگر از آمدن بابا خبری نبود. مادرت نمی‌دانست چطور از بیتابی تو کم کند تا آرام بگیری، تا این که. ... 
میزبان، بی خبر از آمدن مهمان
همراه جمعی از همسران و فرزندان شهدا و دختران جوان مشهد، به جشن تولد دختری چهار ساله می‌رویم که مادرش هم از آمدن ما بی خبر است، جشن تولد ندا فرزند شهید مدافع حرم «سید خداداد موسوی» که سال گذشته در حلب به شهادت رسید و همین روزها هم اولین سالگرد شهادت آن دلاور است. مسیرمان خیابان پنج تن است، دختران جوان یکی یکی می‌آیند. یکی گل و شیرینی در دست گرفته، یکی بادکنک و کیک تولد، بقیه هم کادوهای تولد ندا را آورده اند. بچه‌هایی که در کوچه در حال بازی کردن هستند، جلو می‌آیند و می‌پرسند «خاله جون تولد کیه؟». به آن‌ها  می‌گویند می‌خواهیم برای دوستتان ندا کوچولو تولد بگیریم، همه هورا می‌کشند و دست می‌زنند. درِ خانه باز است و اعضای گروه تصمیم می‌گیرند برای غافل گیر کردن ندا و مادرش، همراه با بچه‌های محله وارد خانه شوند و آن‌ها  را هیجان زده کنند، خانه‌ای کوچک اما گرم و صمیمی. آهنگ «تولدت مبارک» را پخش می‌کنند و ندای ذوق زده و خوشحال را در آغوش می‌گیرند. همسایه‌ها  هم می‌آیند و در جشن تولد ندا سهیم می‌شوند. مهمان‌ها  هر کدام کادوها را به ندا می‌دهند، به او می‌گویند: «این کادوهای تولدت رو بابا برات فرستاده». ندا خوشحال می‌شود، به عکس بابا بوسه می‌زند و با خوشحالی آهنگ تولدت مبارک را زمزمه می‌کند.
مات و مبهوت از سوال ندا
دقایقی با همسر شهید موسوی هم صحبت می‌شویم و او برایمان خاطره‌ای نقل می‌کند: چند روز قبل، ندا ساعت 11 شب از خواب پرید و گفت: «مامان گرسنمه». وقتی واسش غذا آوردم به من گفت: «بابا کی میاد؟ دلم واسه بابا تنگ شده». گفتم «مامان جان، بابا میاد نگران نباش». دوباره از من پرسید: «چرا نازنین و زهرا بابا دارند ولی من ندارم؟» وقتی این سوال رو پرسید مات ماندم، نمی‌دونستم چه جوابی بدم که قانعش کنم! چند روز قبل جمعی از دختران مشهد که گروه «دوستِ شهید من» را تشکیل داده اند به منزل ما آمدند و می‌خواستند برای سالگرد شهید مراسمی بگیرند، همان جا بود که متوجه روز تولد ندا شدند و امروز ما را غافل گیر کردند،نمی دانم محبتشان را چطور جبران کنم، امیدوارم شهید همه مارا شفاعت کند.
بابا واست کادوی تولد فرستاده
«ام فروَه» که یکی از اعضای گروه است، می‌گوید: روزی که به منزل شهید آمده بودیم ندا کوچولو یواشکی پیش من اومد و در گوشم گفت: «خاله جون بابا هر شب به خوابم میاد، الانم با موتورش رفته واسه تولدم کیک و عروسک بگیره».آن جا متوجه شدم که تولد ندا چند روز قبل از سالگرد شهادت پدرش است، همسر شهید هم دغدغه برگزاری نخستین سالگرد شهادت همسرش را داشت و حدس زدیم فرصت کافی برای گرفتن جشن تولد ندا نداشته باشد. تصمیم گرفتیم برای ندا جشن تولد بگیریم و بگوییم کادوهای تولد را پدرش فرستاده است. وی به راه اندازی گروه «دوستِ شهید من» هم اشاره می‌کند و می‌گوید: این طرح را  دو سال قبل  با همکاری تعدادی از همسران، فرزندان شهدا و جمعی از دانشجویان آغاز کردیم، برنامه‌های فرهنگی در مزار شهدا و سرزدن به خانواده آن‌ها  از جمله اقداماتی است که انجام می‌دهیم. وی ادامه می‌دهد: همه هزینه‌های این کارهای فرهنگی را خودمان تامین می‌کنیم و از جایی حمایت نمی‌شویم. این کار را انجام وظیفه‌ای در قبال شهدا می‌دانیم، همین که خانواده شهدا و به خصوص فرزندان آن‌ها  را شاد می‌کنیم برایمان کافی است و امیدواریم شهدا از ما راضی باشند.
سلامم را به محمدم برسان
 «محدثه دلشاد» همسر شهید مدافع حرم  «محمد سخندان» هم درباره حضورش در جشن تولد ندا می‌گوید: وقتی پیکر شهید خداداد موسوی را آوردند، در کنار پیکر شهید کمی درددل کردم و به او گفتم سلامم را به محمدم برسان. زمانی که برای برگزاری جشن تولد دختر شهید موسوی به من زنگ زدند، خیلی خوشحال و متوجه شدم شهید موسوی حرف‌هایم را به محمد رسانده است، حالا هم خوشحالم که امشب در خانه ایشان مهمان هستم و برای ندا جشن تولد گرفته ایم.