روایت شهید طیب
روحانی رزمنده با صدای بغض کرده از فضای دلنشین دوران دفاع مقدس و فرزند شهیدش می گوید
علی ترابی- وقتی قرار است از خاطرات جبهه بگوید، حس و حال عجیبی وجودش را فرا می گیرد. روایت خاصی دارد، گوشه چشمش پر از اشک می شود و با نوای شیرینش از روزهایی می گوید که فقط ایثار و فداکاری بود. هنوز دلش برای آن روزها تنگ می شود و در ذهنش با خاطرات آن موقع عشق بازی می کند؛ کسی که بیش از 8 ماه در میان دود و ترکش در کنار رزمنده ها وسط مین و خمپاره زندگی کرد و بهترین ها را خلق کرد. مبارزی که دست به آچار بود و در دورانی که کشورمان در محاصره تحریم بود، دست به کارهایی می زد که دیگران ذوقزده می شدند. صحبت از یک روحانی رزمنده است که پدر شهید است و سال های متمادی در دوران دفاع مقدس خودروها و وسایل ادوات را تعمیر می کرد. آن هم در میان ترکش هایی که هر کسی جرئت آن را نداشت، اما او ماند و ساخت برای رزمنده هایی که پیروزی غرورآفرینی را خلق کردند. از طرفی فرزند 17 ساله خود را هم تقدیم کشورش کرد تا در میان ابرقدرت های جهان سربلند باشد. ولی پس از گذشت 37 سال از فراق پسر هنوز دلتنگش می شود و با یاد و خاطراتش زندگی می کند و برایش اشک می ریزد. خانه محقر و باصفایی دارد. یکی از اتاق ها مملو از کتاب هایی است که شامل هزاران جلد می شود و چشم هر مهمانی را به خود جلب می کند. هزاران کتاب که هر کدام دنیای متفاوتی دارند و آدم دلش می خواهد که ساعت ها در کنج اتاق بنشیند و با ورق زدن کتاب ها به عالم دیگری سفر کند. گروه «پلاک عزت» این بار مهمان رزمنده و پدر شهیدی شده است که در دوران ارزشمند دفاع مقدس نقش ویژه ای در پیروزی ها داشت و حالا از خاطره های بردل مانده می گوید.
خدمات زیر رگبار دشمن

حجت الاسلام غلامرضا عارف یکی از رزمنده های دوران دفاع مقدس است که حالا در میدانی دیگر با قلم و بیان شیوایش در مدرسه انسان سازی تلاش می کند تا انسان هایی را پرورش دهد که همچون فرزندش روزی برای دفاع از وطن و کشورشان به پا خیزند. این پدر شهید بیش از 8 ماه در دوران دفاع مقدس در جبهه نفس کشید و خدمات ارزشمندی ارائه کرد که قابل توجه است. این روحانی ساکن خیابان شهید صدر با حس و حال زیبایش از روزهای جنگ حق علیه باطل روایت می کند و این چنین می گوید:«در روزهای زمان جنگ مقابل کشور بعثی عراق فضای متفاوتی در کشور وجود داشت. همه مردم به نوعی دنبال این بودند که از کشورشان دفاع کنند. خیلی ها عازم جبهه شدند و خیلی ها هم پشت خط برای رزمنده ها تلاش می کردند. شرایطی وجود داشت که اصلا قابل توصیف نیست. خودم هم بیش از 8 ماه در مناطق مختلف جنگ حضور داشتم. با توجه به این که فنی بودم به عنوان فرمانده زرهی در مناطق مختلف حضور داشتم. وقتی خودروها و ادوات جنگ را که دچار مشکل می شدند، تعمیر می کردیم؛ خیلی وقت ها هم مجبور بودیم که در خط حمله حضور یابیم و در شرایط خیلی سخت که خمپاره هم وجود داشت، به تعمیر خودروها بپردازیم. خدا را شکر می کنم که به نوبه خود سهم کوچکی در دوران دفاع مقدس داشتم. مدتی هم راننده کامیون بودم.»
این روحانی از نظر فنی تخصص بالایی داشت و اقدامات قابل توجهی در دوران جنگ انجام داد که هنوز خاطرات شیرین آن روزها در ذهنش تداعی می شود و به خوبی از آن یاد می کند. او می افزاید: «خیلی وقت ها مجبور بودیم خودمان را به خط حمله برسانیم و خودروهایی را که دچار مشکل می شدند، تعمیر کنیم. در شرایطی بود که خمپاره ها امان نمی داد و مجبور بودیم در این فضا به کارمان بپردازیم. شب هایی بود که با وجود رگبارهای دشمن مجبور بودیم خودروهای خراب شده را در یک شرایط سخت به عقب بیاوریم. خیلی وقت ها لاستیک خودروها خراب یا این که رادیاتور آن ها سوراخ می شد. یک روز راننده بولدوزر مجروح شده بود و خودم مجبور شدم به جای او باشم. همان جا بود که از ناحیه صورت مجروح شده بودم. خاطرات زیادی از دوران جبهه دارم که هر کدام از آن ها یک دنیا زندگی است.
او به واسطه فنی بودن یک کارگاه تراشکاری هم دارد که در دوران دفاع مقدس برای ساخت ادوات جنگی خیلی کارها کرده بود. خودش به کارهایی که انجام داده، اشاره و تصریح می کند:«معمولا عراقی ها در خیلی از مناطق مین گذاری می کردند. رزمنده های خط شکن هم شبانه جلو می رفتند و چاشنی مین ها را خنثی می کردند که در بیشتر مواقع عراقی ها متوجه می شدند. تا این که فرمانده های سپاه به این فکر افتادند که چاشنی های تقلبی بسازند. در این زمینه ما هم سفارش می گرفتیم و در کارگاه تراشکاری انجام می دادیم. بعدها خط شکن ها چاشنی های تقلبی را جای اصلی می گذاشتند و رزمنده ها با خیال راحت از محورها عبور می کردند. در این زمینه برخی از قطعات ادوات و سلاح های جنگی را ما در مشهد درست می کردیم.»
خداحافظی طیب
«طیب» یکی از فرزندان این خانواده بود که با وجود سن کم علاقه بسیار زیادی به جبهه و دفاع مقدس داشت. تا این که به عنوان یک بسیجی راهی میدان شد و وقتی که 17 سال داشت، شهید شد و منزل پدری را با بوی شهادت عطرآگین کرد. پدرش وقتی یاد فرزند 17 ساله اش افتاد، بغض کرد و چشمانش پر اشک شد. ولی خدا را شکر می کند که با فدا کردن فرزندش سهم کوچکی در پیروزی انقلاب اسلامی دارد. او با حالت بغض کرده درباره طیب خود می گوید:«طیب پسر خیلی خوبی بود. بیشتر اوقاتش را در مسجد محله می گذراند.او مورد توجه بسیاری از افراد بود و از او به نیکی یاد می کنند. از طرفی از قول خیلی ها شنیدیم که این شهید کرامات زیادی داشته و در سختی ها به این شهید متوسل می شوند. این برای ما خیلی ارزشمند است و به او افتخار می کنیم. از همان ابتدای نوجوانی علاقه زیادی به محفل های معنوی داشت تا این که رفتن به جبهه به سرش افتاد. بسیجی مخلص بود. ابتدا به تربت جام رفت و چند ماه در این شهر آموزش دید و سپس عازم مناطق عملیاتی شد. قبل از اعزام ، شب پنجشنبه بود که دو نفری به زیارت حرم مطهر امام رضا(ع) رفتیم و دعای کمیل را در حرم خواندیم. شنبه هم عازم اهواز شد. موقع رفتن حس و حال عجیبی داشت. با همه خانواده حتی بچه ها هم با یک حالت خاصی خداحافظی می کرد که انگار قرار است دیگر برنگردد. برای ما خیلی سخت بود .اما همین طور هم شد. رفت و دیگر برنگشت تا این که به استقبال پیکر شهیدش رفتیم. طیب ما اول خرداد سال 65 در مهران شهید شد.»
پدر پس از این همه صحبت هنوز صدایش گرفته است. بغض دارد و دلش برای طیب شهیدش تنگ شده است. او از فرزندش به خوبی یاد می کند و در ادامه سخنان خود به فضای روزهای دوران جنگ اشاره و اظهار می کند:«طیب بچه مسجدی بود. اهل دعا بود. از خدا تشکر می کنم که فرزندمان در چنین راهی قربانی شد که مایه افتخار و سربلندی است. در مجموع زمان جنگ فضای متفاوتی وجود داشت. خیلی از جوان ها گریه می کردند تا عازم جبهه شوند. حتی شناسنامه خود را دستکاری می کردند که در ردیف اعزام شدگان قرار گیرند. ایثار و فداکاری موج می زد و دل همه برای ایران می تپید. باید بگویم آدم های آن زمان زمینی نبودند. دل ها خیلی آماده بود. جواهراتی در روی زمین بودند که به حس و حال شان غبطه می خوردیم. معنویت عجیبی وجود داشت. یادم می آید یک دختر بچه ای برای رزمنده ها حوله فرستاد و همراه آن نامه نوشته بود. در داخل نامه قید کرده بود، با پول توجیبی که مادرش می داد یک حوله خرید تا رزمنده ها دستان خود را با آن خشک کنند. چنین فضایی وجود داشت که باعث شد تا کشورمان در برابر ابرقدرت های جهان پیروز شود و طیب های زیادی بودند که جان شان را برای کشور فدا کردند.
پیام شهید
سردار شهید محسن بلندیان:
باید دل را با یاد خدا مشغول داشت.
وصیت نامه شهید
حدیثی در قلب
به تو حسادت می کنند، تو مکن. تو را تکذیب می کنند، آرام باش. تو را می ستایند، فریب مخور. تو را نکوهش می کنند، شکوه مکن. مردم از تو بد می گویند، اندوهگین مشو. همه مردم تو را نیک می خوانند، مسرور مباش.
آنگاه از ما خواهی بود. حدیثی بود که همیشه در قلب من وجود داشت (از امام پنجم) خدایا همیشه خواستم به چیزهایی که از آن ها آگاه هستم، عمل کنم ولی در این دنیای فانی به قدری غرق گناه و آلودگی بودم که نمی دانم لیاقت قرب به خداوند را دارم یا نه؟
خدایا گناههای من را ببخش، اشتباهاتم را در رحمت و مغفرت خودت ببخش و تا وقتی که مرا نبخشیدی از این دنیا مبر. تا وقتی که راهم راه حق هست مرا بمیران. خدایا کمکم کن تا در راه تو قدم بردارم و در راه تو جان بدهم.
مادرم، جانم به قربان پاهایت که به خاطر دویدن برای به کمال رسیدن فرزندانت آسیب دیده می شود، در نبود من اشکهایت را سرازیر مکن. من با خدای خود عهدی بستهام که تا مرا نیامرزید، مرا از این دنیا مَبَرد.
بخشی از وصیت نامه شهید مدافع حرم، بابک نوری هریس
( متولد 71 بود و سال 96 در سوریه به شهادت رسید)