استاد قرائتی درباره آیه ۴۵ سوره عنکبوت که نماز را بازدارنده از زشتی‌ها نامیده است، فرموده‌اند: «نماز دارای احکام و دستوراتی است که رعایت هر یک از آن‌ها انسان را از بسیاری از گناهان بازمی‌دارد. مثلاً شرط حلال بودن مکان و لباس نمازگزار، انسان را از بسیاری از گناهان بازمی‌دارد. رعایت شرط پاک بودن آب وضو، مکان، لباس و بدن نمازگزار، انسان را از آلودگی و بی‌مبالاتی دور می‌کند. توجه به پوشش مناسب در نماز، انسان را از منکر برهنگی و بی‌حیایی حفظ می‌کند. علاوه بر این‌ها چون ریشه تمام منکرات غفلت است و نماز، یاد خدا و بهترین وسیله غفلت‌زدایی است، پس زمینه منکرات (که همان غفلت است) را از بین می‌برد.» 

مرحوم استاد فاطمی‌نیا در توصیه‌ای درباره احترام به مقام مادر فرموده‌اند: «عزیزان حیف‌تان نمی‌آید مادرها را اذیت می کنید؟ سید رضی گردآورنده نهج البلاغه پس از وفات مادرش فرمود: «پس از این با کدام دست بلاها را رد کنم؟» دست مادر که بالا می‌رود و دعای‌تان می‌کند، بلاها از شما دفع می‌شود. حیف نیست بر سر مسائل جزئی مادرها را می‌رنجانید؟»

کیسه پیشانی‌بندها را خالی کرده بود روی زمین، با حوصله و وسواس خیلی زیاد سربندها را زیر و رو می‌کرد. رفتارش تعجب همه را بر انگیخته بود. مدام یکی را برمی‌داشت، نگاه می‌کرد و می‌گذاشت روی بقیه! من‌ که سر رسیدم کمی دست دست کرد. دل را زدم به دریا و به او خیره شدم چه‌کار می‌کنی؟ یکی بردار ببند به سرت. سربند که جلوی تیر و ترکش را نمی‌گیرد! فرقی هم با هم ندارند. آقا مخلص کلام کلهم نور واحد، یاعلی، یا حسین، یا زهرا، یا ابوالفضل (ع) و.... تاملی کرد و گفت: «دنبال نام حضرت زهرا می‌گردم.» گفتم بچه‌ها می‌گویند تو حتما شهید می‌شوی، چه با سربند و چه بی سربند! راستی شفاعت ما یادت نرود. خندید و گفت: «می‌دانم شهید می‌شوم ولی شما نمی‌دانید که من مادر ندارم.» عملیات که تمام شد روی برانکاری بود با پهلوی ترکش خورده! راستی می‌دانستم شهید می‌شود اما نمی‌دانستم چطوری.

مرد جوان به‌رغم داشتن مدرک دانشگاهی مناسبی در رشته ریاضی باز هم بعد از فارغ‌التحصیلی بیکار مانده بود. جست‌وجویش برای پیداکردن یک شغل مناسب بی‌نتیجه ماند. بعد از کلی جویای کار شدن فهمید که اداره‌ای برای امور خدماتی به تعدادی کارگر بی‌سواد نیاز دارد. دل را به دریا زد و به‌عنوان یک بی‌سواد مشغول به کار شد. تمام مدت از ترس این که بگویند این شغل در شان شما با این تحصیلات نیست سطح سوادش را لو نداد. بعد از چند وقت اداره از کارگران خود خواست در کلاس‌های سوادآموزی شرکت کنند. مرد جوان هم شرکت کرد و امتحانات را یکی پس از دیگری با موفقیت پشت سر گذاشت. یک روز معلم مرد جوان را برد پای تخته تا مساحت یک مستطیل را حساب کند. مرد جوان در این فکر بود که اگر از انتگرال‌گیری استفاده کند لو می‌رود یا نه! مکث او حوصله دیگران را سر برد و چند نفر از گوشه و کنار کلاس گفتند: «بابا انتگرال بگیر دیگه! چرا معطل می‌کنی؟!»

بازی بچه‌ها در مدرسه‌ای که پس از توفان مرگبار لیبی در آن پناه گرفته‌اند / رویترز

هیچ توجه کرده‌ای بعد از مدتی آشنایی با کسی، چطور «ظاهر» او در نظرت تغییر می‌کند؟ می‌تواند «خوش‌تیپ‌ترین» مرد روی زمین باشد ولی وقتی حرفی برای گفتن ندارد، به یک آدم کاملاً «معمولی» تبدیل می‌شود  و  وقتی معمولی‌ترین مرد، در مورد آنچه برایت ارزش و اهمیت دارد صحبت می‌کند، در عرض دو دقیقه آن‌قدر دوست‌داشتنی می‌شود که نپرس!