گفت و گو با آخرین بازمانده هنر سنتی علامت سازی در مشهد
تعداد بازدید : 2
روایت آخرین علمدار «علامت سازی»
ترسول/ «روز اول کرکره کارگاه را که بالا زدم، مردی آمد و گفت کیسه علامت هایش را به 12 هزار تومان بخرم. من هم خریدم. اما بعد دیدم دو تا از قبه های داخل کیسه نقره است، بلافاصله با دوچرخه رفتم بازار رضا و 94 هزار تومان کاسب شدم! در راه برگشت دلشوره عجیبی به جانم افتاد، گفتم یا امام رضا (ع)! غلط کردم، پول را برمی گردانم. شب نشده پول ها را دزد زد و چوب کارم را خوردم. این شد که درس اول را روز اول گرفتم، حواسم حسابی جمع شد. دیگر هم نتوانستم از این جا دل بکنم. شدم تنها علامت ساز مشهد. فقط دلم می سوزد از این که هزار سال علم سازی دستگاه امام حسین (ع) به دلیل بی توجهی مسئولان به آخر خط برسد.
آشتی کنان...
چند روز قبل با استاد امیر عرب، بازمانده هنر سنتی علامت سازی یا همان ساخت علم عزای حسینی (ع) در مشهد تماس گرفتم. گوشی را برداشت و گفت: «من مصاحبه نمی کنم خانم. دیگر از این حرف ها خسته شده ام. شما خبرنگارها بارها آمده اید و هیچ اتفاقی نیفتاده. حتی یک نسخه گزارش را برای یادگاری به من نداده اید. ببخشید اما نمی خواهم با شما صحبت کنم. دیگر خسته شده ام.» این ها را گفت و گوشی را گذاشت. دلگیر شدم. همیشه پیش خودم فکر می کردم حساب ما خبرنگارها از مسئولانی که هنرمندان را رها کرده اند، سواست اما ظاهرا در قصه استاد ما هم کوتاهی کرده بودیم. خواستم بی خیال ماجرا شوم، اما نه. استاد و پدرانش حق سنگینی به گردن هیئت های مشهدالرضا (ع) و ما که سوگواری برای عزای ائمه (ع) را در این هیئت ها آموختیم، دارند. باید می رفتم و به استاد نشان می دادم که ما خبرنگارها فرق داریم! دلجویی کردن را بلدیم و اگر خطایی کرده ایم آن را اصلاح می کنیم.راهی خیابان آیت ا... بهجت می شوم و در آن سوی خیابان روبه روی کارگاه کوچک علامت سازی می ایستم. برای رفتن دم کارگاه، این پا و آن پا می کنم. بعد از چند دقیقه صدای تراشکاری قطع می شود و استاد دم در می آید. از این فاصله سیاهی دستان پینه بسته اش، غیرت نوکر دستگاه امام حسین(ع) را فریاد می زند. دل یک دله می کنم و قدم ها را سریع برمی دارم. «سلام استاد!»، «سلام، بفرمایید؟»، «خبرنگار روزنامه خراسان هستم. همون که گفتین نیا...!» چشم هایش گرد می شود. رویش را از من بر می گرداند و می رود داخل کارگاه. منتظرم که در را هم ببندد که می گوید: «حالا که آمدی، مهمان امام حسین(ع) هستی. خوش آمدی...» چند دقیقه بعد دو استکان چای با عطر روضه روی میز کارگاه است.
این جا آهن و نقره فرقی ندارد...
«فردایش آن بنده خدا را دیدم و ماجرای قبه های نقره، بازار رضا و دزدی را با شرم برایش گفتم. گفت: «آقای عرب! من کار به محتویات کیسه نداشتم و ندارم. می خواهم اسباب عزای ارباب را نو کنم. چند ماه دیگر هم خودت باید برای هیئت علم و کتل بسازی. باقی اش به من مربوط نیست. مهم هم نیست.»
مرد راست می گفت. آهن یا نقره چه اهمیتی دارد؟! وقتی در کارگاه علامت سازی همه چیز یک دست سیاه است، مگر آن جا که نام ارباب کنده شده و می درخشد مثل شبنم اشکی که در اوج روضه و خاموشی هیئت بر گونه ها می درخشد. گوهر این جا از جنس دیگری است. بابت چیز دیگری بها می دهند. مشغول همین حساب و کتاب ها هستم که نسیمی مهمان کارگاه می شود و زنگوله ها و تیغه علم ها را می لرزاند. بعد سلام می دهد. تیغه ها سلام می دهند. علم ها سلام می دهند. اژدها و شیر و کبوترها سلام می دهند. بی اختیار زبان ما هم می چرخد و سلام می دهد. «السلام علیک یا اباعبدا...»
به عشق حاجت هایی که روا می شود
«بفرمایید چایی تون رو میل کنید. بسم ا... الرحمن الرحیم. اینا فنر آلمانی هستن، بیشتر برای ماله های بنایی استفاده می شن چون تیغه های علم باید سلام بدهند و تحرک داشته باشن و در عین حال خمیده نشن، از این ها استفاده می کنیم. اژدها نماد حفاظت از آیه هاست. علم های تک تیغه مربوط به حضرت ابوالفضل(ع) و چند تیغه به نیت فرزندان، خانواده و اصحاب امام حسین (ع) هستن. سازنده به دل خودش علم رو آذین می بنده. یکی پرنده می ذاره، نماد پیام رسان کربلا. یکی شیر می ذاره، نماد حضرت علی(ع) و... قدیم ترها کسی نبود که آیات قرآن را روی فولاد خوشنویسی کنه. من و پدرم کار را از یک استاد افغانستانی یادگرفتیم و آیات کلام ا... را هم به علم ها اضافه کردیم.»
نقش فراموش شده میراث
شده به یک جوان هنرتان را یاد بدهید؟ «نه! دلم نمی آید. چرا من یک جوان را بیاورم به کارگاه و اسیر خودم بکنم؟ بازار ما در تمام سال فقط همان چند روز محرم است. هیچ حمایت و رسیدگی هم برای این هنر هزار ساله وجود ندارد. خدا خودش می داند که من از بعد محرم رنگ دستمزد را ندیده ام و زندگی ام را خود آقا می گرداند.»
نمی شود از علم و کتل و پنجه، نمادهای کوچکی به عنوان سوغات زائر ساخت و به استان ها و کشورهای دیگر صادر کرد؟ می گوید: «می شود، خیلی هم پرطرفدار است اما کجاست کسی که حمایت کند؟ شما یک نگاه به این خیابان بنداز. صبح تا شب، یک نفر هم از این جا رد نمی شود. اگر کارگاه در یک خیابان اصلی بود، شرایط خیلی فرق می کرد و من به هر جوانی که شما اشاره می کردید، کار را یاد می دادم. اما اوضاع به گونه ای است که میراث عشق و ارادت مشهدی ها به امام حسین(ع) نفس های آخر را می کشد.»
گوش شنوا به شرط پیشکشی اعلا!
«بعد از 35 سال از بیمه آمدند. دیدند دارم با اسید کار می کنم. گفتند شما را تنها پیش کسوت بازمانده علامت سازی اعلام کرده اند، چطور سختی کار ندارید؟ این جوری که جان سالم به در نمی برید! دو سال پیش هم از میراث آمدند که ببینند اگر پای کار نیستم، مجوزم را باطل کنند. یک میلیون و 300 هزار تومان کمک کرونایی را هم ندادند. فقط بیمه تامین اجتماعی شدم که به ازای آن یارانه ام را حذف کردند!»
از دلیل شرکت نکردن استاد در نمایشگاه های میراث فرهنگی می پرسم که می گوید: «در نمایشگاه یا باید به هر مسئولی که می آید یک علم هدیه بدهم تا یک لحظه پای حرفم بنشیند یا از دم غرفه رویش را برمی گرداند و می رود! انحصارطلبی نادرستی وجود دارد که نمی دانم ریشه اش کجاست اما این چیزها در نهایت به دستگاه امام حسین(ع) لطمه می زند.»
صحبت ما تمام می شود. به استاد قول می دهم که مزاحم همیشگی باشم و یک نسخه از این گزارش را برایش یادگار بیاورم. شما هم اگر گذرتان آن طرف ها افتاد، نبش بهجت 12 ، مثل بعضی ها راهتان را کج نکنید. حساب شما هم از برخی مسئولان جداست.