
حسین پس از تجربه 10 روز کما و جراحی های متعدد ترمیم سوختگی، هنوز در نیمه راه درمان است
تعداد بازدید : 10
پیکر سوخته یک کودک زیر آوار هزینه درمان

ترسول- بطری چهارلیتری نفت کنار آتش باغ بیسر و صدا ورم کرده، بچهها گرم بازیاند، باد در روستا پیچیده و انگار قرار است خبرهای بدی را به گوش برساند؛ آتش به خودش می پیچد، بدنه چهار لیتری هر لحظه داغتر می شود. مادر حسین برای همه چای میریزد، پدرش چهار لیتری ورم کرده را برمیدارد، بچه ها دنبال هم می دوند و صدای خندهشان روستا را پر می کند. پدر به آتش نزدیک می شود، در چهارلیتری را میچرخاند، حسین کنار آتش به تماشا مینشیند، با اولین فشار دست، چهارلیتری منفجر و دریک چشم به هم زدن آسمان و زمین غرق آتش می شود. حسین 12 ساله در فوران نفت و آتش گم می شود... جیغ می کشد و شروع به دویدن می کند، پدر به دنبالش می دود، همه فامیل می دوند، اما حسین از همه دور شده و ناگهان در تاریکی باغ گم میشود... .
نهال سوخته ای در باد می دود

آتش به جان همه فامیل افتاده، یکی دستش سوخته، یکی مویش، یکی پایش، یکی کمرش ... دیگر نه اثری از خنده بچه ها بود و نه سکوت و آرامش، غوغایی برپا بود که هیچ شباهتی به لحظات قبل از خودش نداشت. پدر بالاخره حسین را که در آتش شعلهور می سوخت، گرفت و روی زمین نشاند؛ لباسهایش را کند و بلافاصله دایی و پدربزرگ زیراندازی رویش انداختند و آتش خفه شد.
نیمه پنهان ماه...
تمام اهالی روستا، لقمههای افطار را قورتنداده، پابرهنه ریختند داخل باغ. مادر حسین کنار شیر آب که کمفشار بود و نصیب حسین نشد، آنقدر ضجه زد که از حال رفت. پس از لحظاتی جانکاه، پدر بالاخره شهامت کنارزدن زیرانداز را پیدا میکند، با دستان سوختهاش حائل را کنار میزند، حسین از حال رفته و از چهرهای که همیشه پدر را به یاد قرص ماه میانداخت، حالا موهای سپیدش تنها بر نیمی از سرش باقی مانده... و چشمهای روشنش، تنها در یک نیمه... و لبهای سرخش، تنها در یک نیمه... حسین از این به بعد باید علاوه بر بیماری زالی، دردهای ناشی از سوختگی شدید را هم تحمل کند.
3 ماه بعد...
امروز که شما این گزارش را میخوانید، حدود سهماه از دورهمی افطار در باغ می گذرد و آنطور که فاطمه، مادر حسین میگوید او زندگیاش را مدیون راننده آمبولانسی است که فاصله سهساعته بیمارستان امدادی سبزوار تا بیمارستان سوختگی امام رضا(ع) مشهد را، ظرف دو ساعت طی کرد و اگر سه دقیقه دیرتر رسیده بود، کاری از دست پزشکان برنمیآمد. حسین تا امروز 10 روز در کما، یک ماه بستری و پنج مرحله جراحی پیوند پوست را پشت سر گذاشته و هرچه پوست در پای چپ و شکمش سالم مانده بود، کندند و به نیمه سمت راست بدنش پیوند زدند.
اولین بار حسین را در یکی از مطبهای فلوشیپ جراحی ترمیمی و سوختگی دیدم. از زیر شال سفیدی که آن را تا نوک بینیاش پایین کشیده بود تا آفتاب چشمان روشن و پوست حساسش را آزار ندهد؛ صورتی سپید پیدا بود، به خاطر خمیده ایستادن و شالی که بر سر داشت، اول فکر کردم خانمی میانسال است، سرش را که بالا گرفت و چشمان روشنش را که دیدم، متوجه سن کم او شدم. گان آبی رنگی(روپوش بیمارستان) پوشیده بود، اما همین لباس هم به دلیل زخمهای عمیقی که دارد برایش مناسب نیست و حسین تا بسته شدن کامل زخم هایش نباید تنپوشی به جز باندهای سوختگی داشته باشد.
آن روز مطب شلوغ دکتر غرق سکوت شده بود؛ همه حاضران با چشم های لبریز از اشک به حسین خیره مانده بودند. سمت راست صورتش که ترمیم شده به سمت پایین سنگینی می کرد؛ با بیماری مادرزادی که حسین دارد، در شرایط عادی هم نور آفتاب و چراغ هایی که در مطب روشن بود، پوست حساس و چشمانش را آزار می داد، چه برسد به حالا که از همان پوست حساس هم بینصیب است. لبخندی به او می زنم، میخندد و سریع خندهاش پژمرده میشود و تندتند میگوید: مامان سوختم، مامان سوختم، مامان ... مادر که لحظهای برای گفتن نام حسین به منشی مطب حواسش از باد زدن او پرت شده، بلافاصله بادبزن را تکان میدهد و از حسین می پرسد: خوب شدی مادر؟
فاطمه یک ماه تمام پشت شیشه اتاق آیسییو، فرزندش را نظاره می کرد و حتی اشک نمی ریخت که شاید پرده اشک، فاصلهای میان او و جگرگوشهاش بیندازد یا دخترک شیرخوارش که همراه آنها آواره شهر شده بود، شیر غم بنوشد و تنها کاری که می توانست بکند، سوختن در فکر درخواست های کادر بیمارستان برای اهدای اعضای حسین بود.
عطش عمیقترین احساس بعد از کما
«آب! آب! تشنهام!» حسین بالاخره بعد از چند روز کما با صدایی بیشباهت به صدای لطیفی که پدر و مادر از شیرینزبانیهایش به خاطر داشتند و به سختی از حفره باقیمانده از دهانش خارج می شد، به هوش آمده بود؛ عطش اولین و عمیقترین احساس او بود اما خبر بد این که حق نوشیدن آب را ندارد....
هزینه های کمرشکن، نمک بر زخم حادثه دیدگان
حسین روی صندلی کنار دکتر نشسته، دکتر سمت راست گردن حسین را که از شدت کشیدگی بین پوست شانه و چشم سمت راستش کج مانده، میگیرد، کمی آن را به سمت بالا می کشد، حسین درد دارد اما خجالت می کشد که چیزی بگوید. دکتر اخم می کند و می گوید: حسین! مگه تو ژیمناستیککار نبودی؟ من از تو انتظار بیشتری دارم، باید با گردنت تمرین کنی تا صاف بشه وگرنه هر چقدر بیشتر زمان بگذره، گردنت کجتر و خشکتر میشه. حسین می گوید: دوست دارم تمرین کنم، اما یادم نمیاد از اول گردنم چه جوری بود....
تا امروز بیش از 50 میلیون تومان برای اسکان 40 روزه پدر و مادر حسین در مشهد، جراحی های پوست، رفت و آمد هفتگی به نیشابور برای مراجعه به پزشک طب سنتی و مراجعه به پزشک طب روز در مشهد، رژیم غذایی ویژه حسین که روزی دو وعده گوشت و ویتامینهای مختلف را شامل می شود، داروها، پمادها و پانسمان هایش هزینه شده و این تازه شروع ماجراست و حسین باید به محض اینکه جراحتهایش التیام یافت، وارد مرحله جراحی های زیبایی شود تا گوشی که از بین رفته، چشمی که حتی موقع خواب باز میماند، دهان و شانهای که به خاطر کمبود پوست کج شده و... ترمیم شود.
پزشکان حدود یک ماه است که اجازه نگهداری حسین در خانه را دادهاند تا کمی روحیه بگیرد و برای ادامه مداوا آماده شود، اما نگهداری او در اتاقی تاریک در خانه( به دلیل حساسیت به نور بیماران زالی) علاوه بر پدر و مادر، نیازمند حضور پرستار است که هزینههایش با حقوق کارگری پدر که آن هم به دلیل حضور تمام وقتش بر بالین حسین نیست و نابود شده، جور درنمیآید.
دراشیت بهداشتی تشک حسین 50 هزار تومان، پماد کوچک 5 گرمی مخصوص سوختگی صورت که تا نیمه پر از هواست، 650 هزار تومان، پانسمان سیلیکونی 500 هزار تومان و پمادهایی که حدود 6 بسته از آن روزانه برای پوشاندن بدن حسین استفاده می شود، هر یک 50 هزار تومان قیمت دارند که خیلی از آنها حتی در مشهد هم به سختی گیر میآید.
آینه ها را پنهان کنید
از اولین توصیه های پزشک پس از به هوش آمدن حسین، پنهانکردن آینهها بود. اما چند روزی نگذشت که حسین به بهانه بازی با گوشی مادر، از خودش عکس گرفت و صورت جدیدش را دید و حسابی به هم ریخت؛ از مادر پرسید چرا من این شکلی شدم؟ و مادر که سالها تلاش کرده بود تا حسین به خاطر بیماری زالیاش احساس بدی نداشته باشد، حالا باید جوابهای تازهای برای این درد مضاعف پیدا میکرد.از روزی که حسین را دیدهام به این فکر می کنم که حال حسین خوب میشود؟ خانوادهاش باید چقدر هزینه کنند تا حسین دوباره به روزگار قبل از این حادثه برگردد؟چند سال طول می کشد و آیا اصلا می شود که دوباره روی تشک ژیمناستیک برود؟ با داروهای کمیاب سوختگی باید چه کنند؟ حسین با عوارضی که تا پایان عمر هم رهایش نمیکند، کنار می آید؟ با خودم فکر میکنم و دوباره تمام ماجرای آن شب از ذهنم می گذرد. حتما شما هم می شنوید! فاطمه جیغ میزند، آب روستایی که خشکسالی به جانش افتاده آنقدر کم فشار است که بدن سوخته حسین را خنک نمیکند، حسین در شعلهها میسوزد، میدود، پدر میدود، نفس نفس میزند، میدود اما نمیرسد... . شایان ذکر است افراد خیری که تمایل به کمک به این کودک حادثه دیده را دارند می توانند با شماره 37009111 روابط عمومی روزنامه خراسان تماس بگیرند یا به شماره 2000999 پیامک دهند.