هم کلام با همسر خبرنگار شهید مدافع حرم، محسن خزایی در سومین سالگرد
تعداد بازدید : 27
آن خنده هایش در آخرین تماس تلفنی
غفوریان- حالا سه سال از شهادت آقامحسن می گذرد. بیشتر ما او را با خبرها و گزارش هایی در تلویزیون از روزهای جنگ و بحران سوریه احتمالا به یاد داریم. شهید مدافع حرم، محسن خزایی خبرنگار اهل زابل واحد مرکزی خبر در سوریه، 22آبان 95 در منطقه بنیامین شهر حلب در حالی که سوار بر خودرو در حال عبور از این منطقه بود به شهادت رسید.
اکنون فیلمی موبایلی موجود است که تصاویری از 20دقیقه قبل از شهادت آقامحسن را ثبت کرده است؛ تصاویر مربوط به صحنه شهادت جواد جهانی، حسین هریری و محمدحسین بشیری است که هر سه در یک تله انفجاری به شهادت رسیده اند و آقامحسن در حالی که میکروفن به دست دارد، تماشاگر پیکرهای خونین آن هاست. آن طور که یکی از رزمندگان حاضر در آن موقعیت برای ما نقل می کرد، حال و هوای آقامحسن در آن صحنه خیلی خاص و حسرت انگیز بود.
نمی دانیم آیا محسن می دانسته که دقایقی بعد خودش هم مسافر آسمان می شود؟
با خانم مریم رخشانی همسر شهید محسن خزایی که اگرچه اصلیت اش به زاهدان و زابل بر می گردد، اما خودش در مشهد متولد شده، هم کلام می شوم و صحبت هایش را در سومین سال پرواز همسرش می شنوم.
از رادیو زاهدان تا خبرنگاری جنگ در سوریه
آقامحسن ابتدا در رادیوی زاهدان مشغول به کار بود که آن جا، مسئول بسیج صداوسیمای سیستان و بلوچستان هم بود. با فعالیت ها و برنامه سازی هایی که در حوزه ایثار و شهادت انجام می داد و در جشنواره های مختلف کشوری رتبه کسب کرد، مسئولیت باشگاه خبرنگاران جوان استان را هم به او سپردند. سپس به مدیریت خبر صداوسیمای استان گیلان منصوب و پس از دو سال هم به اصفهان منتقل شد. پس از یک سال که ماموریت اش در اصفهان تمام شد، منتظر ابلاغ بعدی صداوسیما بود که یک روز به من گفت دلم برای زیارت حضرت زینب(س) تنگ شده و پس از آن برای زیارت به سوریه رفت. آن جا به دلیل شناخت قبلی که با نماینده ولی فقیه در سوریه داشت، ایشان از حضور و فعالیت آقامحسن در سوریه استقبال کرد و همین موضوع باعث شد که محسن خودش از صداوسیما تقاضا کند که ادامه خدمتش در سوریه باشد. با این تقاضا موافقت شد و محسن از سال 90 به عنوان خبرنگار واحد مرکزی خبر و نماینده شبکه خبر در سوریه مشغول به کار شد.
21سال و 6ماه برای من و محسن
من 21سال و شش ماه با آقا محسن زندگی کردم و سه فرزند به نام های محمدهادی، محمدمهدی و زینب دارم. زینب هنگام شهادت پدرش فقط سه سال داشت و به شدت هم به پدرش وابسته بود. الان گاهی که فیلم ها و عکس های پدرش را تماشا و هوای پدر می کند، شرایط برای ما سخت می شود. او در همان ماه های اخیر قبل از شهادت آقامحسن به مدت دو، سه هفته دچار تب های شدید شد. چند بار او را به دکتر بردم اما خوب نمی شد تا این که یکی از پزشکان گفت این تب ها و بی تابی ها از دلتنگی برای پدرش است. اگرچه در همان سه سال هم بیشتر در سوریه بود و خیلی حضور نداشت و گاهی پس از چند ماه به خانه میآمد، اما زینب خیلی به پدرش وابسته شده بود. ماه های آخر هرگاه به خانه می آمد، گاهی می دیدم چندان به زینب ابراز احساسات نمیکند. این برایم عجیب بود و یک بار از او بابت این موضوع گلایه کردم که گفت نمی خواهم بیش از اندازه به من وابسته شود چون دل کندن از او برایم سخت میشود و آن وقت هر دو اذیت می شویم ...
ماجرای آخرین تماس تلفنی
از او درباره آخرین صحبت ها و تماس تلفنی اش با محسن می پرسم، می گوید: یک روز قبل از شهادتش با آقامحسن تماس تلفنی داشتم. او در موقعیتی کاملا جنگی بود و به شدت صدای شلیک و انفجار میآمد. اما او حالت عجیبی داشت. تا به حال او را آن طور ندیده بودم که در چنین موقعیتی باشد و مدام بخندد و این قدر بانشاط باشد. می گفت: باید این جا باشید و حماسه ها و رشادت های این رزمندگان را ببینید. من آن جا از این حالت آقامحسن که زیر آتش توپ و تانک خوشحال بود و می خندید، خیلی تعجب کرده بودم. او حالش متفاوت بود، می خندید و خوشحال بود. با هیجان صحبت می کرد و از شجاعت و رشادت رزمندگان می گفت. یک لحظه به محسن گفتم، مراقب خودت باش اتفاقی برایت نیفتد... گفت: ما این جا کاره ای نیستیم، این جا این رزمندگان و مدافعان هستند که از جان مایه می گذارند. خاطرم هست این جمله را هم به شوخی گفت که «بادمجان بم آفت نداره» و می گفت برای موفقیت مدافعان دعا کنید و این که همه آن ها به سلامت به آغوش خانواده هایشان بر گردند. خلاصه این که، با این نشاط و خنده های آقامحسن در آن تماس تلفنی، این جمله حضرت امام(ره) که «شهدا در قهقهه مستانه شان و در شادی وصل شان عند ربهم یرزقون اند» جلوی چشمم می آمد و بعد از آن هم هر وقت به این حال محسن فکر می کنم، مفاهیم همین جمله به ذهنم می آید.
کنون صبر باید بر این داغ ها...
گاهی که برایش احساس نگرانی می کردم، این بیت شعر آقای علیرضا قزوه را می خواند که: کنون صبر باید بر این داغ ها/ که پر گل شود کوچه ها، باغ ها
به ویژه در یک سال اخیر صحبت ها و نصیحت هایش بیشتر در این حال و هوا بود که ما را برای شهادتش آماده کند. به من درباره تربیت فرزندان می گفت و این که در شرایط سخت صبور باشم و الگویم حضرت زینب(س) باشد ...
تمام ذهنیت من از او
از خانم رخشانی درباره مهم ترین ویژگی آقامحسن می پرسم و این که امروز بیشترین ذهنیت شما از او به عنوان همسر چیست؟ پاسخ می دهد: عشق و علاقهای که به اهل بیت(ع) داشت و واقعا این آرزویش که همیشه هم در کلام و رفتارش بود که شهادت نصیبش شود.
آبگوشت محلی، جنگ و بازگشت
سال 91 پس از مدتی که آقامحسن در سوریه مشغول به کار شده بود، من و فرزندانم هم به آن جا نقل مکان کردیم. خاطرم هست، روزهای زیادی نگذشته بود و پس از این که وسایل خانه را چیدیم، یک روز ظهر که من آبگوشت محلی خودمان را برای ناهار پخته بودم، محسن زودتر به خانه آمد. آن روز اولین ظهری بود که همه برای غذا دور هم بودیم. غذارا که خوردیم زمان زیادی نگذشت، یک لحظه صدای مهیب انفجار در نزدیکی خانه ما بلند شد و در واقع این انفجار به نوعی آغاز جنگ بود. آقامحسن ما را به طبقه زیرین همان ساختمانی که در آن سکونت داشتیم برد و خودش هم به دفتر نهاد رفت. آن روز تا شب صدای انفجار و تیراندازی می آمد و شرایط عجیبی بود. حدود یک هفته ای گذشت که از سفارت دستور دادند، خانواده های کارکنان به کشور برگردند و ما هم برگشتیم.
5 سال و نیم خبرنگاری در سوریه
آقامحسن از سال 90 تا آبان 95 که به شهادت رسید حدود پنج سال و نیم در سوریه بود.همسر آقامحسن می گوید: همیشه در صحبت هایش از شهدای مدافع حرم می گفت، از حرم های حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) می گفت و چون در زمان دفاع مقدس نتوانسته بود در جنگ حضور یابد، از این که حالا توفیق حضور در این میدان جهاد را یافته بود واقعا خوشحال و راضی بود و همیشه از من میخواست برای این که به آرزویش یعنی شهادت برسد، برایش دعا کنم. از این رو، چون دریافته بودم که او این مسیر را در جهت رسیدن به اعتقادات و باورهایش انتخاب کرده هیچ گاه مانعش نمی شدم و چه بسا شرایط زندگی را به گونه ای فراهم کردم که او در این راه موفق باشد.
از شهادت ابوتراب بی تاب شد
شهادت کدام یک از شهدای مدافع، بیشترین تاثیر را بر او گذاشته بود؟ خانم رخشانی در پاسخ به این سوال، به شهادت ابوتراب از فرماندهان حزب ا... لبنان در سوریه اشاره می کند و می گوید: در تماس تلفنی که با هم داشتیم خیلی پیش می آمد که برای رفقایش که شهید می شدند اندوهگین می شد و حتی بارها گریه هایش را دیده بودم اما با شهادت ابوتراب، او خیلی غمگین شد و بی تابی می کرد. آقامحسن با ابوتراب رفاقت نزدیک داشت و ابوتراب اولین کسی بود که پس از برقراری امنیت در منطقه زینبیه، پرچم را روی گنبد حرم حضرت زینب(س) نصب کرده بود. در زمان هایی هم که از سوریه به مرخصی می آمد، در مدتی هم که این جا بود، بیشتر فکر و ذکرش آن جا بود و خیلی زود دلش برای زینبیه تنگ می شد.