گفتوگو با موسس اولین «کتابفروشی تخصصی کودک و نوجوان» در مشهد به مناسبت روز مادر
تعداد بازدید : 44
دغدغه ام دختران امروز و مادران فرداست
نویسنده : آذرصدارت
«هر روز صبحِ من با نوشیدنِ یک فنجان دمنوش شروع میشود؛ من عاشق تجربه طعمهای متنوع دمنوشم. بعد ورزش میکنم؛ معتقدم همه زنان باید در طول روز ورزش کنند تا عضلات قوی داشته باشند. داشتن عضلات قوی کمک میکند خودمان از پسِ انجام امور روزانهمان بربیاییم و درعینحال آسیب نبینیم و سالم بمانیم. بقیه روزم به مطالعه و عکاسی میگذرد. مهمترین دلخوشی من بعد از کتاب، عکاسی است و هرسال حدود هزار فریـم از عکسهایی را که خودم گرفتم، چاپ میکنم. از دیگر کارهای روزانهام، فعالیت در NGOهای حقوق زنان است که از زنانِ جامعه حمایت و برای توانمندسازیشان تلاش میکنند...» همه اینها در کنار حضور در کتابفروشی، بخش زیادی از یک روز «رعنا میرنژاد» را شکل میدهد. خانـم میرنژاد، مدیر و موسس کتابفروشی «خورشیدخانم» اولین کتاب فروشی تخصصی کودک و نوجوان در مشهد که پاتوق بچههاست را وقتی ملاقات کردم که مدتکوتاهی از فوت همسرش میگذشت. رعنا ولی قوی و استوار، از 20سال تلاشش در حوزه آموزش و آگاهیبخشی به کودکونوجوان و زنان حرف زد، از مادرش گفت که قوی، مستقلبودن و امیدواربودن را از او یاد گرفته و یادی از پررنگترین تصویر کودکیاش کرد که تصویر کتابهای روی پاتختیِ تخت مادرش بود. کتابفروشی دنــج رعنا با نورپردازی جذاب، قفسههای رنگارنگ، میز و صندلیهای کوچک مناسب بچهها و کتابهای متنوع و خواندنی، لوکیشن آشنایی و ملاقات من با این زن الهامبخش بود.
شما بهعنوان زنی که موسس و مدیــر «اولین کتابفروشیِ تخصصیِ کودک و نوجوان» است، شناخته میشوید. لطفا برایمان بگو این عنوان، دقیقا یعنی چی؟
کتابفروشی تخصصی کودکونوجوان، جایی است که میتوانید درباره همه ابعاد عمومیِ حوزه کودک و نوجوان، یعنی گروه سنی صفر تا 16سال، کتاب ببینید و بخوانید. از شعر و قصه و روان شناسی و فلسفه و محیطزیست و نجـوم بگیــر تا رنگآمیزی، مهارتهای فردی و اجتماعی، فرهنگنامه و دایرةالمعارفهای ویژه کودک و نوجوان. بعضی از این کتابها جزو آثار پرفروش هستند مثل شعر و قصه و بعضی دیگر، با استقبالِ کمتری مواجه میشوند مثل روان شناسی برای کودکان. اما باز هم در قفسه کتابهای ما موجود است تا همان تعداد محدود بچههایی که مشتاق مطالعه این گونه کتاب ها هستند، دستِ خالی برنگردند. نکته مهم این است که کتابهای موجود در کتابفروشیِ من، بیاغراق، همه دستچین شده و بهترینهای هر ناشر است و این طوری است که کتابفروشیِ «خورشیدخانم»، مجموعهای از بهترینهاست و طی سالیان، مشتریها هم به این رونــد عادت کردهاند؛ طوری که اگر سر بزنند و یک کتاب بازاریِ بیمحتوا در قفسهها ببینند، تعجب و اعتراض میکنند.
از کِی، چهجوری و چرا تصمیم به راهاندازی این کسبوکار گرفتی؟ قصه تولد خورشیدخانم چیست؟
شاید جرقه اصلی علاقه من به کتاب و حوزه نشر، به دورانی که در شکمِ مامانم بودم برگردد! جالب است بدانید مادرِ من، بیشترین کتابهای زندگیاش را زمانی خوانده که مرا باردار بوده است. مامانم خیلی زیاد کتاب میخواندند؛ کارتنکارتن کتاب بغلِ دستشان میگذاشتند و پشت سرِ هم مطالعه میکردند، الان هم همچنان همین طورنـد. پررنگترین تصویرِ کودکی من از مامانم، این است که همیشه روی پاتختیشان پر از کتاب بود و خودشان در حال مطالعه. غیر از این، تمام اطرافیانم هم خورهکتاب بودند، دیوارهای خانه سراسر کتابخانه بود و همه اینها، باعث شد مهمترین تفریح و دلخوشیِ من مطالعه کتاب باشد؛ جوری که زمانِ درسخواندن برای کنکور، بعد از چهلوپنج دقیقه مرور درسها، بهعنوانِ جایزه، به خودم یکربع مطالعه کتاب هدیه میدادم. به همین دلیل حوالی 27-26 سالگی، زمانی که با مدرک کارشناسیارشد اقتصاد از دانشگاهتهران دانش آموخته شدم و به مشهد برگشتم، یکی از دوستانم که صاحب یک کتابفروشی ویژه کودک و نوجوان بود از من برای مدیریت فروشگاه کمک خواست. کمک کردن همان و پی بردن به این که این شغل، شغلی است که برای من ساخته شده، همان.
چه جالب! در ادامه چه اتفاقاتـی افتاد؟
کمی که گذشت، بهفکر افتادیـم کار را توسعه دهیـم. برای این کار، نیاز بود سرمایه را بیشتر کنیم و دوستم «شعله» به من، پیشنهاد شراکت داد. من با خوشحالی پذیرفتم و سرمایهگذاری کردم اما مدتی بعد، باز نیاز به افزایش سرمایــه بود و اینبار شعله امکانش را نداشت. کار به طور موقت جمع و شعله راهیِ فرانسه شد. هنوز چندماه نگذشته بود که احساس کردم دغدغه راهاندازی دوباره یک کتابفروشی ویژه کودک و نوجوان و ارتباطِ صمیمانه با بچهها، دست از سرم برنمیدارد. این بود که تصمیم گرفتم اینبار با سرمایـه شخصی که البته هدیه مادرم بود، به دنیای کتاب برگردم. جای مناسبی اجاره کردم، با ناشران آثار کودک و نوجوان ارتباط گرفتم، بهترین کتابهای این حوزه را دستچین کردم و با پیگیریهای زیاد موفق شدم نمایندگی فروش محصولات یونیسف را بگیــرم. بر همین اساس، در کنار فروش کتاب، برنامههای جدی و جذاب آموزشی درباره سلامت، تغذیه، حقوق کودک، مهارتهای زندگی و... برای بچهها ترتیب دادم.
کمی هم برایمان از ماجرای شکل گرفتنِ کارگاههای آموزشیِ مهارتمحور بگو.
راستش لذتبخشترین قسمت شغل من، سر و کله زدنِ روزانه با بچهها و خانوادههاست. غریبههایی که با من در علاقه به دنیای شیرین و جذاب کتاب، همسو و همراهنــد و بهواسطه همین علاقه مشترک، خیلی زود با هم آشنا و دوست میشویم و حرف میزنیــم. آدمهایی که به واسطه عشق به مطالعه، با آدمهای معمولیِ جامعه متفاوت هستند؛ باهوشتر و دغدغهمند و فهمیدهترند و من، فرصت آشنایی با آنها را دارم. یک روز با خودم فکر کردم چه خوب میشد اگر با ترتیب دادنِ یک دورهمی، این آدمها را با هم آشنا میکردم. مثلا مادری که در آپارتمانشان به بچهها کتاب امانت میدهد با مادر دیگری که به کودکش یاد داده از هر کتاب، یک خلاصه کوتاه بنویسد آشنا شود. کودکی که سوالاتی درباره سفر در زمان دارد با کودکِ دیگری که تمام دایرةالمعارفهای علمیِ کودک را خریده و خوانده، دوست شود و سوالاتش را مطرح کند و جواب بگیرد. این گونه بود که تصمیم به برگزاری کارگاههای انگیزشی برای بچهها گرفتم، تا هم فرصتی باشد برای معرفی، آشنایی و گپوگفتِ بچهها و خانوادهها با هم و هم تمرینی برای فکر کردن، حرف زدن و مباحثه. هم اکنون، نزدیک به چهارسال است که این کارگاهها به شکل منظم، با موضوعات کاربردی و موردنیاز کودکان و نوجوانان برگزار میشود. ما چهار گروه سنی تعریف کرده ایم که برای هر کدامِ اینها، ماهی یک کارگاه برگزار میشود. یعنی بهشکل معمول، هر هفته جلسه داریـــم؛ 4 تا 6 سال، 7 تا 9 سال، 10 تا 12 سال، 13 تا 16 سال.
حال و هوای کارگاهها چطور است؟
گاهی فقط کتاب میخوانیم و بچهها نظرات شان را میگویند. این اتفاق برای بچهها خیلی لذتبخش است چون معمولا همیشه و همهجا شنونده هستند؛ توی مدرسه، توی خانه، در جمعهای خانوادگی. ولی این جا من از آن ها میخواهم حرف بزنند و این، تاثیر بسیار خوبی روی اعتمادبهنفس و تخلیه هیجانات منفیشان دارد. گاهی معرفیِ کتاب داریــم و به بهانه موضوع کتاب، از یک مهمانِ مطلع، دعوت میکنم بیاید و برای بچهها حرف بزند. مثلا در کارگاه معرفی کتابی درباره «حقوق کودک»، از یک خانم وکیل دعوت شد و بچهها سوالات شان را درباره حقوق فردی و خانوادگی و اجتماعی کودکان مطرح کردند و ایشان به شکل ساده و روشنی پاسخ داد. در کارگاه آشنایی با «موادغذایی اُرگانیک»، از کسی که در این حوزه مطالعه و تجربه داشت دعوت شد و با نمایش کلیپهایی، مفهوم خوراکی ارگانیک که بدون دخالت و مصرف آفتکشها، کودهای شیمیایی و ترکیبات اصلاح شده ژنتیکی تولید می شود، توضیح داده شد. کارگاه پرطرفداری داشتیم درباره «سیاست به زبانِ کودکانه» که علاوه بر معرفی دایرة المعارفی که به زبان ساده، تمام مفاهیــم سیاسی مثل دموکراسی، انتخابات، نظامهای اداره کشور و... را توضیح داده بود، درباره همه اینها با بچهها حرف زدیـم. خیلی وقتها موضوع کارگاه بعدی، از دل حرفهای خود بچهها شکل میگیرد و این حرفها، به این دلیل که تخیلات کودکان هیچ حد و مرزی ندارد، خیلی شنیدنی و جذاب است.
و در تمام این سالها، به رغم فراز و نشیبهای اقتصادی که بیتاثیر بر بازار نشر هم نبوده، از این راه امرار معاش کردی؟
راستش درآمد این کار، از روز اول تا همین چندسال قبل، حکمِ پولتوجیبی برای من داشت الان ولی همین هم نیست. یعنی هرآن چه درآمد دارم را برای خود فروشگاه هزینه میکنم و هیچچیز نمیماند. این رونــد سخت و مایوس کننده، از دوسه سال قبل که قیمتِ همهچیز به شکل ناگهانی چندبرابر شد، شدت گرفت. یک دورهای هم البته دولت، طرح یارانه خرید کتاب را کلید زد اما این طرح در ادامه، با بینظمی در اجرای طرح و بدقولیها و امروز و فردا کردن دولت برای واریز پول همراه شد. منتها به رغم همه اینها، دغدغههای شخصیام درباره کودکان و نوجوانان، تا امروز اجازه نداده به تعطیل کردن کتابفروشی فکر کنــم.
رعنا! تو بهرغم همه کمبودها و ضرر و زیانها، تا امروز، نزدیک به 20سال کتابفروشی خورشیدخانم را سرِپا نگه داشتهای. این اصرار تو برای استمرار این مسیر چیست؟
شیرینیهای این کار که پررنگترینش تعامل با بچههاست، مرا امیدوار و پای کار نگه داشته است. اگر دقت کنید من قفسههای کتابها را جوری طراحی کردهام که بچهها بدون نیاز به حضور و کمک بزرگترها، به کتابها دسترسی داشته باشند. تماشای همین لحظهها، همین که بچهها، دقایق طولانی درباره کتابی که خواندهاند یا کتابی که مدنظرشان است با من حرف میزنند، لذتبخش است. اعتقاد دارم کارِ من نه فروشِ کتاب، بلکه آگاهیبخشی به نسلی است که قرار است جامعه فردا را بسازد. این وسط، اتفاقات سینمایی هم میافتد و مثلا کسی که سالها پیش وقتی کودکی پنج ساله بوده برای خرید کتاب به من سر میزده، الان برای خودش جوان 20 سالهای شده و باز هم سر میزند و با هم خاطراتِ آن روزها را که مثلا با ذوق و شوق پولتوجیبیاش را جمع میکرده تا بتواند کتاب بخرد، مرور میکنیم و میخندیم.
در پایان، اگــر بخواهی عصاره سالها تجربه ارتباط با بچهها را با خانوادهها درمیان بگذاری، آن حرف و تجربه چیست؟
در مجموع دغدغه من فرزندان ما و به ویژه دختران مان هستند که مادران فردای همین جامعه خواهند بود.
خیلی وقتها ما بزرگ ترها، آنطور که خودمان دوست داریم به بچهها محبت میکنیم. بچه را گردش میبریم، برایش اسباببازی میخریم و پیتزا میخوریم. در حالی که بچه، اینها را نمیخواهد یا حداقل برایش در اولویت نیست. بچه دوست دارد با ما حرف بزند، برایش کتاب بخوانیم، کنارمان بازیِ فکری کند، دراز بکشد و خاطراتمان را بشنود و اتفاقا همین فعالیتهاست که هوش هیجانی را پرورش میدهد. من خیلی وقتها با پدر و مادرهایی مواجه میشوم که به من می گویند: «یک بازیِ فکری که بچه را مشغول و سرگرم کند به ما معرفی کن». در حالی که کودک و نوجوان نیاز دارد با شما و در کنار شما سرگرم شود، نه تنهایی. مهمترین تجربه من این است: باید برای بچهها وقت گذاشت و بهشان فرصت حرف زدن داد.