- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
یک سال از شهادت دو فرمانده دلاور حرم، شهیدان علی رضا توسلی معروف به ابوحامد و معاونش شهید رضا بخشی معروف به فاتح می گذرد. دو شهید افغان مدافع حرم حضرت زینب (س) و حریم ولایت که حالا یک سال از پرواز ابدی شان می گذرد. در سالگرد شهادتشان و به بهانه برگزاری مراسم یادبود و بزرگداشت،روایت حماسه آن ها دریاها وسعت و مجال می طلبد اما به قدر تشنگی می توان از زلال یاد و نام شان چشید. پس با هم مرور می کنیم روایت خوبی ها ، شجاعت و شهادتشان را...
به سادگی و صداقت ابوحامد
حکایت شهادت فرمانده تیپ فاطمیون در اولین روز شروع دهه فاطمیه(سال93)حکایت دیگری داشت. فرمانده ای که مورد وثوق سردار حاج قاسم سلیمانی بود و سالها در سنگر مجاهدت و دفاع از ولایت ازهمه سبقت گرفته بود . او که در گروههای جهادی با شوروی جنگیده بود به دوستان می گفت همواره تلاشم این بوده که وارد هیچ حزب و گروه و دسته ای نشوم و مسیر جهاد را تا انتها بروم . «علی رضا توسلی» فرمانده شجاع و حماسه آفرین «تیپ فاطمیون» در دفاع از حرم بانوی مقاومت «حضرت زینب کبری (س) فرمانده محبوب و انسان بسیار زیرک و کم حرفی بود که با اعمالش همه را شگفت زده می کرد . حارس یکی از رزمندگان نبرد سوریه، درباره شهید ابوحامد فرمانده تیپ فاطمیون اینطور نوشته و روایت می کند: پارسال در موکب حرم حضرت زینب(س) داشتم با آقای خزاعی صحبت می کردم. ناگهان حرفش را قطع کرد و داد زد: سلام دلاور، سلام فرمانده. دیدم دوید رفت و مردی را بغل کرد که دستش به گردنش آویزان بود و شبیه برادران افغان بود. بعد آوردش داخل موکب و برایش چای آورد. مرد هم با تواضع خاصی چای را خورد و مثل آدمهای خجالتی خداحافظی کرد و رفت زیارت. گفتم این شخص را معرفی کنید. گفت آقای توسلی فرمانده دلاور فاطمیون. میگفت در بزرگی اش همین بس که در یک عملیات که چند گردان با هم مشارکت داشتند ، همه گردانها به جز گردان فاطمیون شکست خورده بودند، از حاج قاسم سلیمانی سوال شد که نبرد را ادامه بدهیم یا عقبنشینی کنیم. حاج قاسم پاسخ جالب توجهی داده و پرسیده بود: آقای توسلی در عملیات هست؟ پاسخ شنیده بود: بله به عنوان فرمانده گردان فاطمیون عمل میکند. حاج قاسم پاسخ داده بود: پس ادامه بدهید که ان شاءا... پیروزید.فردای آن روز کنار ضریح حضرت رقیه(س) دیدمش. رفتم کنارش و به دست شکسته اش بوسه زدم و بعد از احوالپرسی آرام کنارش نشستم. داشت با بغل دستی اش حرف میزد. میگفت اینجا به ما و همشهریهای ما سیم کارت نمی دهند. میتوانی برای ما سیم کارت تهیه کنی!؟ خیلی دلم سوخت. گفتم او جانش را کف دستش گرفته و حتی از یک سیمکارت هم محروم است. نمی دانستم که همین مظلومیت هاست که انسان را به خدا نزدیکتر می کند. شهادتت مبارک ابوحامد.
فاتح و زلالی اش
و معاون تیپ فاطمیون شهید رضا بخشی معروف به فاتح نیز روایت دلنشینی دارد زندگی و جهادش.
مادر، برادر و پدر بیشتر از آنکه خودشان بدانند رضا چه میکرد، خاطراتی را نقل میکنند که همرزمان رضا برایشان بازگو کرده اند. ما به خانه آن ها رفتیم تا بیشتر درباره رضا بشنویم. عباس برادر شهید رضا بخشی میگوید: اصلا بروز نمی داد چه میکند و کجا می رود. وقتی قصد رفتن کرد به مادر گفت «برای تبلیغ به افغانستان می روم، البته قبل از افغانستان باید برای برخی کارهای شخصی به تهران بروم.» قرار بود برای دوره آموزشی به تهران برود. اما به من گفته بود قرار است به سوریه برود، برای همین قبل از رفتنش با هم خلوت کردیم و گفتم رضا نیتت از رفتن چیست؟ واقعا می خواهی برای پول بروی؟ خندید و گفت به چه دردم می خورد؟ می بینی که تکفیریها تا کجا نفوذ کرده و گفتهاند میخواهیم حرم حضرت زینب(س) را با خاک یکسان کنیم؟ عباس ادامه می دهد: دیگر حرفی برای گفتن نداشتم. آنقدر مصمم حرف می زد که جای هیچ تردیدی در ذهنم باقی نگذاشته بود. با همه اعضای خانواده خداحافظی کرد، قبل از رفتن در مورد بدهی به دو نفر از دوستان با من صحبت کرد و رفت اما اهل دیده بوسی نبود چون نمیخواست دلتنگی مادر و پدرم در لحظه خداحافظی بیشتر بشود. عباس ادامه می دهد: دو سال بود که به عنوان مدافع حرم در سوریه حضور داشت اما تا روز شهادتش اصلا خبر نداشتیم چه میکند و کجا فعالیت دارد. دو سال در سوریه بود اما هر بار که سوال میکردیم می گفت: «آبدارچی هستم و کارهای دفتری انجام می دهم.» اصلا خبر نداشتیم فرمانده بود. عباس از اولین مرخصی رضا اینگونه یاد می کند: اولین بار که برگشت فیلمی از درگیریهای سوریه را هم با خودش آورده بود. مادرم سوال کرد اینجا کجاست و رضا با خنده نام یکی از شهرهای افغانستان را آورد و گفت اینجا «بامیان» است. اما دقایقی بعد گفت «نه مادر جان اینجا سوریه است و اینها مدافعان حرم حضرت زینب(س) هستند.» اضطراب مادرم که بیشتر شد گفت نترس مادر جان من پشت جبهه هستم. عباس که انگار داغ شهادت رضا همچنان برایش سخت است آه بلندی میکشد و میگوید: وقتی خبر شهادتش را دادند؛ گفتند اگر می خواهید برایش بنر و تابلو چاپ کنید حتما بنویسید فرمانده. تازه آنجا بود که فهمیدیم رضا فرمانده بوده است. بعد هم دوستانش یکی یکی می آمدند و ماجرا را توضیح می دادند، تازه فهمیدیم رضا آنجا معاون تیپ فاطمیون بوده است. رضا طلبه بود و در جامعة المصطفی درس میخواند. از آنجا لیسانس داشت و ترم آخر فوق لیسانسش بود. یک لیسانس هم از دانشگاه پیام نور داشت. به زبان انگلیسی و عربی هم مسلط بود. مادرادامه می دهد: یک ماهی از رفتنش گذشته بود، وقتی برگشت و ماجرای سوریه را تعریف کرد گفتم دیگر نمیگذارم بروی. خندید و چیزی نگفت اما از دفعه بعد آمدنش سه ماه طول می کشید. عباس از دغدغههای زمان مرخصی رضا این گونه میگوید: از صبح تا شب درگیر بود. دائم با همراهش صحبت میکرد و پیگیر امور نیروهایش بود اما در تمام تماسهایش به گونهای رفتار نمی کرد که ما متوجه مسئولیت اش بشویم. وی از آخرین وداع رضا اینگونه می گوید: آخرین باری که می رفت خواهرم گریه کرد و گفت داداش دیگر سوریه نرو و مادر گفت اگر برای ثواب بود همین قدر کافی است و بی بی زینب(س) اجر کارت را می دهد. اما رضا گفت باید بروم شما هم نباید مانع رفتنم شوید. مادر انگار دوباره هوای رضا افتاده به جانش. صدایش میلرزد و می گوید: شبها همیشه برایش گریه می کردم. میگفتم خدایا این جنگ از کجا درست شد که جوانهای مسلمان باید بروند و شهید بشوند. در این دو سال خیلی شهید می آوردند. دفعه آخری که رفته بود خیلی دلم برایش تنگ شده بود. توی حرم بودم. ولادت حضرت زینب(س) بود روضه حضرت زینب (س) گوش می دادم و گریه میکردم.
می دانست که بر نمیگردد
عباس می گوید: آخرین رفتنش خیلی خاص بود. انگار واقعا می دانست که بر نمی گردد. به مادر میگفت دو هفته ای تمام مسئولیت ها را واگذار میکنم و بر میگردم و جالب بود که روزی که جنازه اش را آوردند دقیقا دو هفته از رفتنش گذشته بود. عباس این بار به عکسی نگاه میکند که رضا ساعاتی قبل از شهادتش گرفته بود: دو ساعت قبل از شهادتش این عکسها را گرفته بود. وقتی می خواست عکس بگیرد با خنده به دوستانش گفته بود بیایید با من عکس بگیرید. بیایید همدیگر را در آغوش بگیریم. دیگر فرصتی برای عکس گرفتن با من ندارید. از خبر شهادتش سوال می کنم و مادر می گوید: به خانه زنگ زدند و یک نفر از پشت خط گفت «از دوستان رضا هستم. می خواهم به سوریه بروم. می آیم برای احوالپرسی و اگر امانتی دارید که میخواهید برایش بفرستید در خدمت شما هستم.» رضا یک بسته انگشتر خریده بود. فکر کردم به دوستش گفته که امانتیها را برایش به سوریه ببرد. بعد هم همان طرف از من شماره عباس را خواست و خداحافظی کرد. بعد که ماجرای تماس را برای خواهرانش تعریف کردم زدند زیر گریه و گفتند هر اتفاقی بوده افتاده ... مادر با دستمال اشک گوشه چشمانش را پاک میکند و عباس حرفهای مادر را این گونه ادامه می دهد: با من تماس گرفتند و گفتند به مادر دلداری بدهید. من هم همه چیز را فهمیدم. شنبه شهید شده بود، دوشنبه به ما خبر دادند و سه شنبه رفتیم فرودگاه. 7 شهید آورده بودند. ابوحامد (علیرضا توسلی) فرمانده تیپ فاطمیون بود، رضا و چند نفر از همرزمان آنها. اجساد را بردند مسجد فقیه سبزواری برای وداع. فقط توانستم صورت خاکیاش را ببینم. رضا و فرمانده ابوحامد درست زمانی که در بلندی های جولان و در منطقه «تل قرین» حضور داشتند هدف موشک اسرائیلیها قرار گرفته و شهید شدند. حتی جلیقه ضد گلوله اش چند تکه شده بود. و باز عباس راوی بخش دیگری از سرگذشت رضا میشود: دوستانش می گفتند حقوقی که در سوریه می گرفت را به دیگران می داد. کارت دریافت حقوقش پیش من بود و بارها به خود من زنگ می زد و برای پرداخت مبالغی به نیروهایش به من سفارش می کرد. « می گویند فرمانده فاتح در میدان آنقدر شجاعت داشت که به فاتح معروف شده بود.»لحظه آخر حضور ما در جمع خانواده فاتح است. عکسش را که سه چهار ساعت قبل از شهادتش گرفته دوباره نگاه می کنم. حرف های آخر را هم عباس می زند: چند هفته پیش در «تل قرین» و درست در محل شهادت فاتح و ابوحامد، گل لاله روییده بود.
مراسم بزرگداشت اولین سالگرد عروج شهیدان توسلی و بخشی امشب ساعت18 در حسینیه امام خمینی(ره) واقع در چهارراه نخریسی برگزار می شود.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
عبدالهی- می گویند «خواب دیدی، خیر باشه». این پاسخ را بسیار شنیده ایم در آن زمانی که خوابی را برای کسی تعریف می کنیم و خود نیز می دانیم که خوابی بیش نبوده است و نباید به صدق آن امید داشت. واقعیت هم همین است، نمی شود به خواب و رویا دل بست و آن را حجت قرار داد. اما گاهی خواب ها آن قدر دلنشین و رویایی است که ناخودآگاه تو را وادار می کند که برای آرام شدن دلت هم که شده، صحت آن را جویا شوی. همچون خوابی که «سمیه سادات حسینی» فرزند شهید «علی اکبر حسینی» دیده بود و نمی توانست نسبت به آن بی تفاوت باشد. تو هم که بودی چاره ای جز این نداشتی که دلت را به دریا بزنی و خوابت را تعریف کنی تا مطمئن شوی که این خواب هم همانند بسیاری دیگر از خواب ها تنها رویا و خیال بوده یا ... .
آخرین روزهای فروردین ماه 1393
سال گذشته چند روز قبل از اینکه شهدای گمنام را به دررود نیشابور بیاورند، خواب دیدم در یک حسینیه خیلی بزرگ تابوت دو شهید را گذاشتهاند و یکی از تابوتهایی را که روبهقبله بود، نشانم دادند و گفتند این تابوت روبهقبله پدر شماست. در همان حال گفتم این پیکر که نام و نشانی ندارد. به من گفتند جلوتر برو نام شهید را میبینی. نزدیکتر که رفتم، پرچم روی تابوت را کنار زدم و دیدم با خط خوش نوشتهشده بود شهید سید علیاکبر حسینی. فردای آن روز با مادرم تماس گرفتم و از ایشان پرسیدم در دررود خبری است؟ مادرم گفت که قرار است دو شهید گمنام در دررود به خاک سپرده شوند.
خرداد ماه ماندگار دررود
چهارم خرداد۹۳روز شهادت امام موسی بن جعفر (ع) پیکر دو شهید گمنام دفاع مقدس وارد شهر دررود شد. خیلی بیتاب بودم. هرچه گفتم این شهید پدر من است، کسی باور نکرد، از خوابی که دیده بودم سخن گفتم ولی آنها گفتند نمیشود فقط به یک خواب بسنده کرد. از آن روز هر وقت به دررود میآمدم، ساعتها بر مزار این شهید گمنام اشک میریختم؛ چون به دلم الهام شده بود که این شهید پدر من است. همه میگفتند تو داری خودت را اذیت میکنی، اگر پدرت نباشد چه؟ میگفتم بههرحال این شهید هم گمنام است و خانوادهای ندارد. من بهجای خانوادهاش به دیدارش میآیم و در این یک سال با این شهید بهاندازهای خو گرفتم که انگار پدرم است. در تمام این سالها فقط سه بار خواب پدر را دیده بودم. یکبار زمانی بود که شش سال داشتم در خواب دیدم که درِ حیاط را میزنند، رفتم در را باز کردم، بعد دیدم یک نفر جلوی من روی زانو نشسته است، نگاه که کردم، پدر بود که مرا در آغوش گرفت و گفت چطوری دخترم. 2 سال قبل هم برای بار دوم خواب پدر را دیدم؛ اما کسی باور نمیکرد این شهید، پدر من باشد. پس از خاکسپاری شهدا، یکشب دیگر پدر به خوابم آمد و گفت: من از این بالا مواظب شما هستم. این بار مطمئنتر شدم و به همسرم گفتم من مطمئنم که این شهید، پدرم است.
آزمایش دی.ان.ای و تعبیر خواب دختر شهید
به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، سال گذشته در ایام سالروز شهادت امام موسی کاظم (ع) در شهر دررود پیکر مطهر دو شهید گمنام به خاک سپرده شد. در روز خاکسپاری شهدا برادری خود را به محل تدفین رساند و اعلام کرد همسرم که فرزند شهید است، در خوابدیده که یکی از این دو شهید گمنامی که به شهر دررود آوردهاند، پیکر پدرش است. از طرفی هم مشخصات پیکر با مشخصات زمان شهادت، سن و عملیاتی که پدرش در آن به شهادت رسیده بود مطابقت داشت، اما مسئولین امر خواب را حجت ندانسته و اعلام کردند که برای کسب نتیجه نهایی باید آزمایش خون داده شود تا با مطابقت با نمونه پیکر شهید قبول و یا رد این فرضیه محقق شود. با طرح این مسئله، همسر و دختر شهید جهت انجام آزمایش DNA اقدام کردند. باگذشت یک سال از زمان آزمایش نتیجه آن اعلام شد و مشخص شد که پیکر شهید گمنام 23 سالهای که در اسفندماه سال 1363 در عملیات بدر به درجه رفیع شهادت نائل آمد و در 4 خردادماه سال گذشته در شهر دررود، به خاک سپردهشده مربوط به سید علیاکبر حسینی بوده که در شهر محل سکونت خانواده تدفین شده است.
حس کرده بودیم دیدار مجددی وجود ندارد
شناسایی همسر شهید، بعد از 31 سال از 22 اسفند ماه سال 1364 اتفاق ساده ای نیست و حتی فکر کردن به آن هم آدمی را از خود بی خود می کند. همسر شهید حسینی در این باره این گونه سخن می گوید: در تمام این سالها در تنهاییهایم به یاد علیاکبر و خاطرات خوبی که داشتیم، گریه میکردم و با شناسایی پیکر او، شاهد خبر خوشی بودم که امیدوارم طعم آن را تمام خانواده شهدای جاویدالاثر بچشند. به شهیدم تبریک میگویم که بعد از ۳۱ سال به شهر خودش برگشت. من و علیاکبر تنها چند سال با هم زندگی کردیم که حاصل آن یک پسر و یک دختر است؛ اما همین چند سال برای من بهاندازه هزاران سال ارزش داشت. علیاکبر حتی مهریهام را که 20 تومان بود، با فروش قالیچههایش داد و برایم یک زمین خرید و به نامم زد. سربازیاش را در کردستان بود و پنج ماه بعد مجدد به جزیره مجنون رفت. هیچوقت آخرین دفعهای را که میخواست به جبهه برود، فراموش نمیکنم. آنشب تا صبح بیدار بودیم و هر دو گریه میکردیم. میگفتم نگرانم، احساس میکنم میخواهد اتفاقی بیفتد. آنشب گفت شش تومان دیگر از قبالهات مانده، آن را به من میبخشی؟ من هم بخشیدم. هوا که روشن شد، رفت و دیگر برنگشت. انگار به هر دو نفرمان الهام شده بود که دیدار مجددی وجود ندارد و عید نوروز همان سال (سال 64 ) خبر مفقودشدن علیاکبر را برایم آوردند.
شهادت در جزیره مجنون
شهید سیدعلیاکبر حسینی متولد اول آذرماه ۱۳۳۹ در نیشابور بود که با «لشکر ۵ نصر» به صورت داوطلب و به عنوان نیروی بسیجی به جبهههای حق علیه باطل اعزام شد. او در روز ۲۲ اسفندماه ۱۳۶۳ و در سن ۲۳ سالگی در عملیات «بدر» در جزیره مجنون به درجه رفیع شهادت نائلآمد. پیکر این شهید سال گذشته در سالروز شهادت امام موسی کاظم (ع) در شهر دررود از توابع شهرستان نیشابور به عنوان شهید گمنام تشییع و به خاک سپرده شده بود و 31 مرداد 1394 پس از آزمایش دی.ان.ای شناسایی شد.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
محمدحسام مسلمی/ رئیس دانشکده طب سنتی و مکمل دانشگاه علوم پزشکی مشهد در پاسخ به این سوال که چه تعداد مراکز غیر مجاز طب سنتی فعالیت میکنند، گفت: آماری در این زمینه ندارم ولی افراد و مراکزی که در زمینه طب سنتی فعالیت میکنند، باید مجوزهای قانونی داشته باشند و برخورد با این افراد و مراکز باید هدفمند باشد.به گزارش خراسان رضوی، دکتر «جلیل توکل افشاری» در نشست خبری که در سالن همایش دانشکده طب سنتی دانشگاه علوم پزشکی برگزار شد، افزود: در صورتی که دانش آموختگان این رشته به جامعه بیایند و فعالیت کنند، با ارائه خدمات طب سنتی تخصصی در کلینیکهای پزشکی، قطعا افرادی که متخصص نیستند و مهارت لازم را در این زمینه ندارند خود به خود حذف میشوند و عموم جامعه نیز به سوی طب سنتی که توسط متخصصان ارائه میشود، روی میآورند.وی تصریح کرد: طبق آیین نامه وزارت بهداشت، افرادی که سالهای طولانی در زمینه طب سنتی فعالیت کرده اند، برای ادامه فعالیت ،مدارک آنها بررسی میشود و مجوز فعالیت دریافت میکنند.توکلی افشار درباره نگاه جامعه به طب سنتی خاطرنشان کرد: با توجه به اینکه طب سنتی به عنوان یک تخصص همچنان یک رشته نوپاست ،مردم هنوز اطلاعات کافی و لازم را در خصوص طب سنتی ندارند و مشاهده میشود که گاهی به برخی از عطاریها و افرادی که پزشک نیستند، مراجعه میکنند.رئیس دانشکده طب سنتی دانشگاه علوم پزشکی مشهد افزود: استقبال از طب سنتی بسیار خوب است، اما اطلاع رسانی خوبی در این زمینه انجام نشده است زیرا ما از نظر نیروی متخصص و امکانات با کم و کاستیهایی مواجه هستیم و نمیتوانیم بیش از این اطلاعرسانی کنیم زیرا قطعا پاسخگوی استقبال مردم نخواهیم بود.وی افزود: متأسفانه طی سالهای اخیر به علت نبود آییننامه مشخصی برای فعالیت در زمینه طب سنتی، شاهد ورود افراد بدون صلاحیت و غیر پزشک به این عرصه بودهایم. وی درباره دروس آموزشی این دانشگاه بیان کرد: دانشجویان این دانشگاه در طول تحصیل در زمینه مبانی طب سنتی، روشهای درمان، شیوههای غذایی، سبک زندگی سنتی، داروهای گیاهی، حجامت و موارد این چنینی آموزش میبینند.رئیس دانشکده طب سنتی دانشگاه علوم پزشکی مشهد گفت: هم اکنون چهار درمانگاه تخصصی در مشهد خدمات طب سنتی را ارائه میدهند که از این تعداد دو درمانگاه در بیمارستانهای آموزشی قائم(عج) و امام رضا(ع) و یک درمانگاه نیز در دانشکده طب سنتی و همچنین مرکز سلامتکده طب سنتی وجود دارد. این مراکز خدمات درمان طب سنتی را به متقاضیان ارائه میدهند و بیماران از طریق کلینیکهای ویژه طب سنتی پذیرش و معاینه میشوند. وی درباره هزینههای درمان بیماران طب سنتی نیز گفت: تمام هزینههای متقاضیان طب سنتی بر اساس تعرفهای که از سوی وزارت بهداشت تعیین شده است دریافت میشود .
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.